خیلی پیشتر از تولد او، اروپائیان که دارای ارتشهای منظم و مسلح و امیال جهانگشایی و غارتگرانه بودند مثل اسپانیا و هلند، پرتقال، انگلیس و فرانسه، همه جا به دنبال کشف سرزمینهای جدید به رقابت با یکدیگر و برای به دست آوردن ثروت و محنت به هر جای قابل دسترسی ای چنگ میانداختند و در این راستا از جمله به سرزمین آبا و اجدادی او هم رسیده بودند. وقتی که آنها متوجه ثروتهای سرشار این منطقه از جهان شدند آنجا را اشغال نمودند، آنها ابتدا برای مالکیت این سرزمینها به جنگهایی در میان خود مشغول شدند که در نهایت دو استعمارگر بزرگ آن زمان یعنی انگلیس و هلند رقبا را عقب راندند وآفریقای جنوبی را بین خود تقسیم نمودند. مردم بومی را به اسارت و بندگی و بردگی کشاندند و خونهای زیادی را ریختند و زمینهای آنها را تصاحب کردند و به مرور حکومت اقلیت سفید پوست را بر اکثریت سیاهپوستان تحمیل نموده و به تدریج سیستم آپارتاید یا تبعیض نژادی را حاکم نمودند. بر اساس قوانینی که وضع میشد سیاهان از هر نوع حقوق اجتماعی محروم بوده و فقط اجازه داشتند در زمینها. معادن و یا کارخانه های سفید پوستان با حداقل دستمزد و گاهی هم بیگاری کار کنند. رفتن آنها به ادارات و موسسات و محله های سفید پوست نشین به کلی ممنوع بود و حکومت آنها را مجبور به زندگی در محدوده مشخصی که تعیین شده بود کرده بود و از هرنوع تماسی با دنیای بیرون محروم بودند. قوانین همه له سفید پوستان و علیه سیاه پوستان وضع میشد.
ماندلا در چنین شرایطی پا به این جهان گداشته بود. دوران طفولیت خودرا در خانه و روستای پدری با تعین نسبیی گذرانده بود و به مدرسه و دبیرستان رفت. او به زودی برخلاف مسیر والدین خود قرار گرفته و از ازدواج با دختری که خانواده به طور سنتی برای او در نظر گرفته بود سرباز زد و در نتیجه خانه را ترک کرد و به شهر ژوهانسبورگ رفت. در آن جا ازدواج کرد آنها به زودی صاحب سه فرزند شدند. او به دانشگاه رفت و با وجود فرزندان، در رشته حقوق به تحصیل پرداخت. خود میگوید که همزمان ورزش بوکس را هم به عنوان سرگرمی انجام میداده است. وقتی که از او میپرسند که به چه دلیل بوکس؟ پاسخ میدهد: « بوکس را دوست دارم به خاطر این که مبارزه و رقابتی واقعی است. شما بر روی رینگ بوکس با یک حریف واقعی دست و پنجه نرم میکنی! او میخواهد شما را از دور خارج کند، به شما حمله میکند و نقاط ضعف شما را هدف میگیرد! شما در مقابل روی او تمرکز میکنی و اورا مورد شناسائی قرار میدهی و نقشه ها و برنامه های اورا با هوشیاری به هم میزنی. ضربه های او را با مانورهای بجا دفع میکنی و ضرباتت را به موقع به نقاط ضعف او وارد میکنی تا بر او چیره شوی !!! مبارزه واقعی است، جدی است، نزنی میخوری، غفلتت باعث حذفت خواهد شد، تنبلی ات هم موجب شکست».
اوضاع زندگی مشقت بار و دهشتناک اقتصادی و اجتماعی سیاهان و رنج و حرمان آنها که خود نیز جزئی از آنها میباشد اورا سخت بر می آشوبد، احزاب ملی گرای سیاهان موجود در آفریقا علیرغم پیروزیشان در انتخابات. اما به لحاظ برخوردار بودن از ماهیت جدائی طلبانه و نژادپرستانه در بنیان فکریشان، قادر به پاسخگویی نیازهای جامعه آفریقای جنوبی نبودند. او و همکارش، اولیور تامبو در شرکت حقوقی شان به سیاهان مبارزی که در مسیر مبارزه مورد ظلم و اجحاف حقوقی قرار میگرفتند و از عهده هزینه های وکالت بر نمیامدند رایگان خدمات حقوقی میدادند. اعتقاد او به مبارزه و پیگیری آن باعث از هم پاشیدن بنیان ازدواجش با اولین همسرش شد چرا که در ارزشهای ایدئولوژیک همسرش، مبارزه سیاسی جایی نداشت و مومنین به آن ایدئولوژی از شرکت و دخالت در امور سیاسی برحذر داشته شده بودند. او در ابتدا طرفدار مبارزه عمومی غیر خشونت آمیز بود و در این راستا کنگره ملی آفریقا را بنیان می گذارند. وقتی که در ۵ دسامبر ۱۹۵۶ همراه با ۱۵۰ نفر دیگر دستگیر شد و به اتهام خیانت به زندان افکنده شد تا مادامی که دادگاه رای بر برائت آنها داد و آزاد شدند، مجموعا ۵سال طول کشید، و مشکلاتی که برای خود او به خاطر سیاه بودنش به وجود می آید وجدان خفته اش را بر می انگیزد وعزم مبارزه را در او چند برابر می کند. برای خاتمه دادن به این وضعیت ذلتبار طی اقدامات سیاسی دامنه داری همراه با سایر مبارزین هم فکر و هم عقیده اش اقدام به ایجاد جبهه گسترده ای از طیف های مبارزین سیاسی چپ و ملی می نمایند. در آن زمان اکثر احزاب چپ احزابی با ایده کمونیستی بودند که در نهایت جزو اقمار سیاست های شوروی و حزب کمونیست آن فعالیت کرده و حمایت می شدند. احزاب پان آفریکانیست موجود در آن زمان هم در سرتاسر قاره آفریقا از هواداران خاص خود برخوردار بودند. ماندلا و همفکرانش اما وجود این احزاب را به تنهایی کافی نمی دیدند زیرا وجود دو عنصر وابستگی به شوروی و همچنین احساسات پان آفریکانیستی و همان تبعیض نژادی از نوع سیاهپوستی آن افکار عمومی مردم جهان را برای پشتیبانی از جنبش قانع نمی نمود بنا بر این تلاشهای مبارزین به راحتی سرکوب میشد و جنبش در بطن خود به شکست میانجامید. ماندلا و مبارزین هم فکرش برای رفع این نقیصه بزرگ و جلب حمایتهای بین المللی، دعوت به اتحاد و جلب همکاری و توسعه جبهه خلق با همکاری احزاب ملی گرا حتی در میان احزاب سفید پوستان ملی آفریقا را در کنار خود نمودند. این اقدامات اما از نظر کمونیستها متحد با کنگره و پان آفریکانیستها غیر قابل تحمل می نمود و مباحث بسیاری را در عمق جنبش دامن می زد و مخالفتهای بسیاری را بر علیه او بر می انگیخت. ماندلا اما با اعتقاد و ایمان راسخ به راه خود و همراهانش در نهایت با تشکیل جبهه بزرگ کنگره ملی آفریقا و اقدامات سیاسی تاثیر گذار در سطح بین المللی جنبش مسلحانه را ابتدا از سطح خرابکاری در سیستمهای آپارتاید و به مرور همچنین حملات مسلحانه به مراکز سرکوب و اقتدار حاکمیت، و در سطح جامعه نیز، هدایت اعتراضات دانشجویی و اجتماعات مدنی و اعتصابات کارگری ارتقا داده و استعدادی که در زمینه رهبری از خود بروز می دهد به رهبری جنبش اعتراضی انتخاب میشود و لقب مادیبا ( پدر ملت ) را از طرف مردم دریافت می کند. او در نهایت به خاطر وفاداریش به استقلال جنبش ضد تبعیض نژادی از وابستگی به هر کدام از قدرتها، از طرف کمونیستها مورد بی مهری قرار می گیرد و پس از برگشتش از سفر پنهانیی که برای سازماندهی نیروهایشان در خارج کشور به کشورهای آفریقائی رفته بود محل اختفایش لوداده می شود و در نهایت دستگیر و روانه زندان می گردد. رژیم آپارتاید تمام تلاش خود را برای از کار انداختن سیستم رهبری جنبش به کار گرفت، ولی حمایت مردم از جنبش و تبحر و تیزی و تندی و موضعگیریهای اصولی ماندلا برای فرارش از تورهای پلیسی نقشه های نژاد پرستان را همیشه نقش بر آب می نمود. باالاخره ماندلا دستگیر می شود و طی یک دادگاه فرمایشی به جرم ترور و تروریست و خروج غیر قانونی از کشور ابتدا به ۵سال زندان محکوم می شود اما طولی نمی کشد که در یک دادگاه دیگر او به رهبری اعتصابات و جنبش های اعتراضی متهم می شود. ماندلا دادگاهها را به صحنه مبارزه افشاگرانه وسیعی تبدیل می کند و در آنها سرکوبها و تبعیض نژادی را افشا می کند و افکار مردم جهان را به عواقب وخیمی که نژاد پرستان برای انسانها در همه وسعت زمین و تاریخ تدارک دیده اند روشن می کند. در همین دادگاهها است که ماندلا صدای مردم زجر دیده آفریقارا به گوش مردم جهان می رساند و سرنوشت آفریقا رقم می خورد و اقدامات پشتیبانان جهانی آپارتاید زیر سئوال می رود. او به زندانی در جزیره روبن فرستاده می شود. او در زندان به تحصیلات حقوق که به خاطر مبارزاتش به تعطیل و تعویق کشیده شده بود ادامه می دهد و مبارزه را هم از همان زندان به طرز پیچیده ای هدایت می نماید. او محبوب مردم بود و مردم و هوادارانش او را پدر و رهبر خود و سیاهپوستان مظلوم می شناختند. در این مورد می گوید: « این که مردم تا به این حد به من اعتماد دارند موجب افتخار برای من است ولی همزمان من دلم میخواهد یک انسان معمولی جلوه کنم و به مثابه یک انسان معمول هم با من تنظیم رابطه شود. من به شدت میترسم که مردم از من برای خود موجودی غیر واقعی بسازند و موجب گرفتاری خود و تاریخ شوند.»
او را در آفریقای جنوبی اغلب تحت عنوان مادیبا میشناسند، این عنوان افتخاری را بزرگان خاندان ماندلا به وی دادهاند. این عنوان دیگر مترادف با نام نلسون ماندلاست.
۱۱ فوریه۱۹۹۰ ماندلا به دستور فردریک دکلرگ بعد از ۲۷ سال زندان در از زندان آزاد می شود.
کنگره آفریقا در مدتی که او در زندان بود توانسته بود به رهبری او افکار جهانیان را بر اوضاع و احوال وضعیت سیاه پوستان آفریقا و رژیم آپارتاید جلب کند. اعضا و هواداران کنگره در خارج از کشور به خصوص در کشورهای اروپائی، تظاهرات و آکسیون های وسیع افشاگرانه اشان را پیگیرانه ادامه داده بودند. آنها در کنار مبارزات مسلحانه شان در داخل، هوشمندانه از طریق نشریات و وسایل ارتباط جمعی در غرب و جلب توجه روشنفکران و سخنگویان موسسات مدافع حقوق بشر و انجمن ها و ان جی او ها، رژیم ها و احزاب حامی آپارتاید را در اروپا و آمریکا تحت فشار افکار عمومیشان قرار می دادند. مارگارت تاچر تا آخرین لحظه دست از حمایت آپارتاید در آفریقا بر نمی داشت و کنگره ملی را همواره کمونیست و از اقمار اردوگاه کمونیسم می پنداشت. ماندلا اما نه تنها سر سوزنی از آرمانهای انسانی و انقلابی و آزادیخواهانه کوتاه نمی آمد بلکه همواره هواداران خود را به استقامت و بردباری و ادامه مبارزه تشویق و رهبری می نمود. اگرچه طیفهایی از چپ مارکسیستی تماسها و مباحثات اورا با سرکوب گران رژیم آپارتاید در زندان به باد انتقاد می گیرند و او را به سازش ودور زدن مردم و سازمانهای شان متهم می کنند !! اما در انتقاد های خود نمیتوانند مدارک مستدلی بر سازش او با سیستم آپارتاید روی میز بگذارند. او به عنوان یک رهبر مبارز مذاکره را هم، بخشی از مبارزه می انگاشت. او تنها هدفش از جنگ مسلحانه پیش بردن یک امر حذف و اضافه نبود بلکه مبارزه مسلحانه را بخشی از یک راه حلی که رژیم نژادپرست بر جنبش مردم تحمیل کرده بود به حساب میاورد و همواره آنرا بر روی میز مذاکره هم جزو شرایط قرار داده بود اما هدف اصلی پیروزی مردم بر نژاد پرستان و احقاق حقوق برابری خواهانه و رفع تبعیض نژادی چه از نوع سفید آن و چه از نوع سیاه بود.
او در سخنرانی بلافاصله بعد از آزادیش تاکید میکند که هدفش رفع تبعیض نژادی در آفریقا میباشد تبعیض نژادی سفید و سیاه!!!. او میگوید آفریقای جنوبی متعلق به انسانهایی است که اکنون در آن زندگی میکنند چه سیاه و چه سفید.
شعار های انسان دوستانه و دادخواهی بشر دوستانه همراه با فعالیتهای گسترده و خستگی ناپذیر هواداران است که حامیان آپارتاید را در جهان سرمایه داری وادار به دست بر داشتن از حمایتشان میکند و وادار به تحریم رژیم نژاد پرستان میشوند و آبرو و حیثیت نداشته شان را بر باد میدهد و به فاصله همین یک و دو دهه آنها را به موضع تدافعی میکشاند و در نهایت تسلیم جنبش برابری طلبی اصولی آزادیخواهان.
او شرط اعلان پایان مبارزه مسلحانه را آزادی فعالیت سیاسی برای کنگره آفریقای جنوبی و آزادی خود و همرزمانش و برخورداری از حق مشارکت آزاد در انتخابات آزاد را اعلام نمود. و تا کسب این آزادیها و از زندان آزاد نشدنشان هرگز تسلیم شرایط نژاد پرستان نشد و مبارزه مسلحانه را از دستور کار کنگره خارج ننمود. بعد آزاد شدن فعالیت سیاسی برای کنگره ملی و آزادی او از زندان به وسیله دکلرک در ۱۱ فوریه ۱۹۹۰ او در سخنرانی خود همزمان با اعلام پایبندی خود به صلح و آشتی با اقلیت سفیدپوستان کشور، به وضوح اعلام کرد که مبارزه مسلحانه کنگره ملی آفریقا هنوز به پایان نرسیدهاست او میگوید:
«توسل ما به مبارزه مسلحانه در سال ۱۹۶۰ با تشکیل (اومخونتو وی سیزوه) شاخه نظامی کنگره ملی آفریقا صرفاً اقدامی دفاعی در برابر خشونت آپارتاید بود. عواملی که ایجاب کننده مبارزه مسلحانه بود امروز همچنان باقی است. ما چارهای جز ادامه آن نداریم. امیدواریم به زودی شرایطی برای حل این مسائل از طریق مذاکره فراهم شود، تا دیگر نیازی به مبارزه مسلحانه نباشد».
اما وی اعلام کرد که توجه وی معطوف به برقراری صلح برای اکثریت سیاهپوست و دادن حق رای به آنان چه در انتخابات کشوری و چه در انتخابات محلی است. در نهایت در ۲۷ آوریل ۱۹۹۳در انتخاباتی دموکراتیک به عنواند رهبر کنگره ملی آفریقا و کاندید این کنگره به عنوان اولین رئیس جمهور سیاه پوست در آفریقای جنوبی انتخاب شد و در دولت اتحاد ملی او فردریک دکلرک از حزب ملی گرا به معاونت انتخاب گردید.
بعد از تشکیل دولت ملی ماندلا برای جلو گیری از فوران خشم توده های زجر دیده و روی آوردن آنها به خشونتها و انتقام گیریهای کور و قتل و غارتی که نژادپرستان چشم به انتظار آن بودند و برای بی ثبات کردن جامعه سخت به آن نیاز داشتند، او با هوشمندی تمام شعار ببخش اما فراموش نکن را مطرح نمود و اعلام کرد دادگاههای رسیدگی به جرائم تبهکاران سفید پوست دولت آپارتاید تشکیل شود و آن دسته ازتبهکارانی و شکنجه گران و آدمکشانی که به جنایات خود اعتراف نموده و دلایل اعمال وحشیگرانه خود را در این دادگاهها افشا نمایند شامل عفو و بخشش مردم قرار بگیرند و او در این نقطه بود که شعار ببخش اما فراموش نکن را مطرح نمود.
کمتر سیاستمداری در جهان همچون نلسون ماندلا مورد توجه همه اقشار و طیفهای گوناگون سیاسی، اجتماعی قرار میگیرد. همه به زعم خود از شخصیت و افکار و اقدامات سیاسی اجتماعی اش تفاسیر و تحلیلهای خاص خود را دارند. از چپ، از راست، از انقلابی و محافظه کاران همه و همه و در زندگی سیاسی اجتماعی ماندلا بخشی از آرزوها و آمال خود را باز میابند و آنرا درشتنمایی مینمایند. بسیار سخت است که به هر کدام از این تحلیل و تفسیرها مهر این است و جز این نیست زد. اما در نزد ما ایرانیان نیز او شاخصهایی در همه طیفها میتواند داشته باشد.
اگر ما برای ایران این تقسیم بندی را درنظر داشته باشیم رژیم ، مردم ، و اپوزیسیون، بنا بر این، این سه پدیده هم به ماندلا با دستگاه و تحلیل و تفسیر های خود نگاه میکنند.
رژیم ایران که خود در کلیتش هیچ چیز کمتر از رژیم آپارتاید مذهبی نیست بنا بر ماهیت ماکیاولیستی و اپورتونیستی اش سعی نمود که با دعوت او به ایران و فراهم سازی ملاقاتش با ولی فقیه و سران آن زمان نظام رفسنجانی و خاتمی برای خود کسب مشروعیت نماید و محبوبیت و مقبولیت سیاستهای او را او در نزد مردم دنیا به جیب خود سرازیر نماید و لقمه ای هم از کنار او بگیرد.
مردم اما در آرزوی پیدایش رهبری فرزانه همچون او و سرنگونی رژیم منحوس آخوندها.
اپوزیسیون اما دیدار او را از ایران بدون توجه به حجم عظیم جنایتهای ضد بشری این رژیم و مشروعیت دادن به رژیمی که در همان زمان دیدار، علاوه بر داشتن دهها هزار اعدام و تیرباران دهه۶۰ و ایضا قتل عام ۶۷ و قتلهای زنجیره ای روشنفکران و رهبران احزاب و ترورهای خارج کشور در کارنامه ننگین خود و….. وجود خیل عظیمی از روشنفکران و مبارزین در سیاهچالها و زندان ها و همچنین سرکوب تظاهرات دانشجویی و کشتار آنان در واقعه دانشگاه زمان خاتمی و دهها نمونه دیگر از جرم و جنایتهای این رژیم نمی بایست انجام میگرفت و نمی بایست به این رژیم بیش از این اجازه فرصت طلبی و فریب افکار عمومی جهانیان داده شود. بنا براین حق این بود که او شرایط اپوزیسیون این نظام بربریت را درک میکرد و شرایط آنها را که بی شباهت به شرایط خودشان در میارزه شان با آپارتاید که نیست بماند بلکه هزار بار هم سخت تر است درک مینمود و مشروعیت را به اپوزیسیون میداد نه رژیم.
حد اقل همانطور که در مورد فلسطین و مبارزه شان گفته بود که تا فلسطینیان به حقوق مشروع خود نرسیده اند آفریقا هم به آزادی نخواهد رسید. برای مردم ایران و مقاومتشان هم چنین آرزوئی را ابراز میداشت.
اما با نگاهی به وضعیت امروزی آفریقای جنوبی و وضعیت وخیم اقتصادی اقشار پایینی جامعه علی الخصوص سیاه پوستان انتقادهایی هم به نحوه بر خورد او با فقر اجتماعی در زمان خودش بر میانگیزد، اگر چه او به وضوح و مکرر بیان داشته که در زمینه حکومت و سیستم های اقتصادی و اجتماعی تبحری ندارد و پس از پایان دوره اول ریاست جمهوریش صادقانه هدایت سکان کشتی حکومت را به کشتیبانان دیگر میسپارد و به آن کاری که میتواند انجام دهد و ار عهده آن بر میاید یعنی فعالیتهای انسانی و حقوق بشری میپردازد که این هم در جای خود حاوی درسهایی است برای دوست دارانش.