از تبار گل سرخ
تپش قلب اقاقی ها بود
پاک چون چشمه آب
سخت چون صخره مغرور بلند
محکم و پا برجا بود
نام او رؤیا بود
صاف چون آینه، چون آب زلال.
وقت ماندن به مثال صخره
گاه رفتن چون رود
در شب تیره خلق
آیت روشنی فردا بود
نام او رؤیا بود
آی آدمها!
یادتان هست که آن مرد بزرگ
سخن از نسل طلایی می گفت؟
یادتان هست که رویاها را
گنج و گنجینه یک خلق اسیر،
می نامید؟
یادتان هست که با صوت جمیلش می گفت:
این همان چشمه خورشید جهان افروز است؟
آری ... آری به خدا
این همان چشمه خورشید جهان افروز است.
داغ دارم بر دل
لیک مغرورتر از آنم که دل دشمن را
به غم و غصه و یک قطره اشک
و چه می گویم حتی یک آه
شاد کنم
خواهرم رفت ولی، یادتان هست
چه آموخت به ما؟!
شب اگر تاریک است
شعله شو در دل شب
با سلاحی از عشق
و سرودی بر لب
تو بخوان:
گاه برچیدن این ظلمت استبدادیست
چاره درد من و درد وطن
آزادیست
آری، آری
این همان رویایی است
که در آینده نزدیک محقق گردد.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
خواهرم رؤیا
چون نور روانه در دل شبها بود
با صبح و سحر، سپیده، هم معنا بود
خورشید صفت به روی شب تیغ کشید
آن شرزه شیر، خواهرم رؤیا بود
.........................................
از جنس گل سرخ و شقایقها بود
امید سپیده در شب یلدا بود
هم صحبت خورشید در افلاک بلند
با شب به ستیز، خواهرم رؤیا بود
.......................................
در زمره عاشقان بی همتا بود
یک اشرفی صدیق در معنا بود
استاده چو سرو در مصاف پائیز
از نسل بهار، خواهرم رؤیا بود
......................................
14 دسامبر سال 2013 میلادی