م.سروش: با اجازه سهراب

 اهل تزویرم
حرفه ام آخوندیست
هنرم گریاندن
کار و بارم عالیست
دوستانی دارم با عمامه و بی عمامه
هرزتر از هر چه علف
که سفیرند و وزیرند و وکیل
من بهشت می سازم، می فروشم به شما
بر سر منبرها
پاک و پاکیزه و خوب و ارزان
که ز هر گوشه آن جاری هست
شیر، حوری و عسل، غلمان هم!


من مسلمانم!
قبله ام زندانی است که در آن آزادی
زیر شلاق به خون غلتیده ست
من وضو با جهش خون جوانان وطن می گیرم
در نمازم جریان دارد فسق و تباهی و ستم
و مهمتر اما، تزویر و ریا
دزدی مال یتیم، اندکی هم صیغه

من نمازم را وقتی می خوانم که فَلَق
رنگین شده از خون جوانان باشد
و اذانش را جوخه های اعدام
خوانده باشند به قدقامت مرگ

قلب من تاریک است
نور را راهی نیست به شبستان دل هرزه من
کعبه ام منبع بیت المال است
کعبه ام خمس،ذکات، سهم امام
هر کجا هستم، باشم
خمس از آن من است
و ذکات و مال صغیر
جمله را می بلعم، من به یک چشم زدن

اهل تزویرم
نَسَبم شاید برسد
به هماغوشی شیطان با دیو
در شبی سخت سیاه و تاریک
به شغالی در هند
یا که کفتاری در گوشه مردابی پیر
روح من وصل به ارواح خبیثی است
که با صلح و صفا در جنگند
فارغ از عشق، محبت و وفا

کار من نیست که رزق و روزی
با عرق ریختن و کار گران، برگیرم
کار من شاید این است که همچون زالو
خون یک ملّت را، بمکم تا آخر
حرفه ام آخوندیست
کار و بارم عالیست.