تو را که نیست سرائی جز آشیانه ی نور
به عاشقان سحرگه بگو نشانه ی نور
بگو که می رسد از ره دوباره صبح سپید
بگو که می شکفد در دلم جوانه ی نور
بگو که باز افق از تو می شود رنگین
بخوان دوباره به گوش فلق ترانه ی نور
ببین که شهر برایت سیاه پوشیده ست
ببین که باز گرفته دلم بهانه ی نور
اگر چه خانه فرو رفته در شبّ تاریک
به هر لبی ست ولی قصّه ی شبانه ی نور
بیا، بیا که به پایان رسد سیاهی شب
بیا، بیا که شود چشم خسته خانه ی نور
نمی شود تهی این دل ز شوق دیدارت
پر است سینه ام از شور بی کرانه ی نور
ملول گشته دلم از حدیث دلتنگی
لبان تست پر از شعر شادمانه ی نور
21دی 1392(11ژانویه2014)