مصرف و تصرف معنوی در واژگان سابقه یی کهن دارد. بر این اساس قید زمانی « اکنون» که به معنی زمان حال و نیز همین حالاست، را می توانیم به معنی دوره یا دوران هم بگیریم. سعدی بعد از سیر و سیاحت و اقامت در اقالیم، وقتی به زادگاه خود شیراز بر می گردد در یک غزل رندانه می گوید: «سعدی اینک به قدم رفت و بسر باز آمد / مفتی ملت اصحاب نظر باز آمد». (اینک) بعد زمانی سی ساله را درخود می گیرد. درتداول عمومی نیز این امر متداول است. بگذریم.
انسان عنصری ست تاریخساز و درحداقل ممکن، سهیم و شریک در تاریخ. حجم محتوای حیاتی انسان در ظرف زمان، تاریخ عنوان می گیرد. این حجم، درمکان وزمان خود از تأثیرات بیرون ازخود برکنارنیست وبنابراین حجمی ست متداخل. یعنی حوادث و اتفاقات و تصمیمات وسیاست های بیرونی روی محتوای آن اثر مستقیم می گذارد. شناخت درست و علمی تاریخ در تنظیم دیدگاه امروزین ما، بسیار موثراست. بدین سبب است که نظام های استبدادی حاکم همراه با سرکوب وسانسور، می کوشند که تاریخ ودانش وهنررا درحیطه خود زندانی وبه گونه دلخواه برجامعه تحمیل کنند. تاریخ فقط شرح حوادث و چهره ها نمی باشد. این بخش ساده یی ازیک مسئله دشوار و پیچیده است که نیاز به تجزیه و تحلیل و کشف علت العلل معلولات، دارد. این است که تاریخ را علم می دانیم. این علم همچون علوم دیگر، شعبات و تقسیمات خود را دارد: تاریخ سیاسی و اجتماعی، تاریخ ادیان، تاریخ فلسفه و سیر اندیشه، تاریخ تصوف وعرفان، تاریخ احزاب، تاریخ جنگ ها و انقلابات، تاریخ هنر، تاریخ فن و تکنولوژی و.... مجموعه اینها می شود تاریخ تمدن یک ملت یا بشریت. وقتی ابواب این آگاهی بخش ها توسط حکام مستبد به روی ملت بسته می شود، این وظیفه روشنفکران است که درظلمت، چراغ راه رهروان شوند. این مهم را مستبدان نیک درمی یابند وتلاش می کنند که با همراه کردن یا خنثا کردن این قشرموثر، آزادیخواهان مترقی متخاصم را درصحنه تنها بگذارند. دوره کنونی، جلوه آشکاری ست از ادوار پیشین. هم معایب ونقصان های پر شمار گذشته را درآن می توان مشاهده کرد وهم محاسن وامتیازات را. اگر از مشروطه تا به امروز نگاه کنیم درمی یابیم که ملت ایران بسی قهرمانان جان و هستی برکف را برای آزادی و عدالت اجتماعی تقدیم تاریخ خونبار ایران کرده است اما عامل ریشه دار ارتجاع واعمال نفوذ استعمار گران و جماعت فرصت طلب وجیره خوار و نیز عوام کلانعام، مانع به انجام رسیدن هدف وآرمان شده است. تحت سرکوب های بی سابقه و تبلیغات سوء همه جانبه، فاجعه وقتی شروع می شود که سیل معایب برای جامعه، منزله فضا وبستری قابل تحمل پیدا کند. معایب و اشکالات اخلاقی وفرهنگی، بهترین پیش زمینه است برای نظام های استبدادی تا بتوانند به آسانی برجهل عمومی، سوار شوند. هیچ حزب وسازمان مترقی انقلابی به تنهایی نمی تواند هم با استبداد درگیرشود وهم با نقاط ضعف جامعه. این وظیفه روشنفکران است که با مسئولیت پذیری وقبول حداقل خطر، در بیدارکردن افکارعمومی کوشا شوند و برای یک تغییر و تحول بنیادی، مبارزان جان برکف را یاری کنند. متأسفانه تاریخ ما بیانگر این حسرت است که روشنفکران بیش وپیش از عامه مردم یا صحنه را ترک کرده ویا درصحنه گردانی، یار دشمن حاکم شده اند. این اشاره نه بدان معناست که جامعه استبداد زده فاقد روشنفکران متعهد ومترقی ست. تاریخ کهنسال ما گواهی می دهد که هم روشنفکران متعهد درزیر سخت ترین فشارها و محدودیت ها درتلاش بوده اند وهم روشنفکران مزدور دولتی. دست روشنفکران مزدور با حمایت وامکانات فراوان دولتی باز ودست روشنفکران متعهد بسته بوده وامروزه نیز هست. شاید برای بعضی این سئوال پیش آید که آنکه مزدوری می کند نمی تواند روشنفکرباشد. چرا می تواند وبدین دلیل است که گفته اند: «چو دزدی با چراغ آید، گزیده تر برد کالا» و یا «تیغ تیز دست زنگی مست». خاندان برامکه عمدتا روشنفکر و کاملا با سواد ومدبر بودند اما در خدمت خلیفه عباسی. خواجه نظام الملک و خواجه نصیرالدین طوسی روشنفکرو دانشمند و ادیب بودند ولی درخدمت سلاطین. تقی زاده وعلی دشتی وامیرعباس هویدا هم روشنفکرو ادیب ومدبر بودند اما درخدمت سلاطین. هویدا زمانی در پاریس همنشین صادق هدایت و بعد ایرج اسکندری می بود. قدرت سرکوب وسانسور هر اندازه بیشتر باشد ضرورت حضور روشنفکران متعهد را ایجاب می کند. پدیده مخوف ومنحوس ومشئومی به نام خمینی و خمینیسم در زمانی براریکه قدرت جاگرفت که جزعوام، کس انتظارآن را نداشت. چندین دهه روشنفکران ومردم انتظار یک انقلاب رهایی بخش کشیده بودند وحال می دیدند که با یک توطئه وپیش زمینه توهم آمیز تاریخی، میدان بدست چه جماعت مرتجع وآدمکش ومحیلی افتاده است. عناصرو مواد سازشکار سیاسی هم مزید برعلت شد ودریک جنبش خوشنام چریکی شکاف وتفرقه انداخت. یکی دوتلاش مقاومت آمیز هم به قدرت سرکوب قلع و قمع و خاموش شد. آنچه و آنکه قهرمانانه درصحنه ماند، مسعود و مجاهدین خلق بودند. نسل جوان با ایمان راسخ تا پای جان با این جریان خروشان مقاوم همراه شدند. اما کل جامعه زیر تبلیغات بسیار سنگین و مزورانه و دینمدارانه ملایان ازیک طرف و از طرف دیگر شدت سرکوب عریان و وسیع، به نفس نفس افتاد. روشنفکران برکنار از این تأثیرات نبودند. آنان نیز تجزیه وتقسیم شدند و نتوانستند درآن مقطع به جز امثال زنده یاد شاملو، نقش لازم تاریخی خود را ایفا کنند و بسیاری به برج عاج ویا درلاک خود فرو رفتند. عده یی هم اینجا وآنجا، به ادبیات سیاسی ضد رژیم پناه بردند که درخور تقدیربود. این ادبیات دست به دست می شد که امروزه، با شکل منسجم تر و وسیع تری به عنوان هنر و ادبیات سیاسی زیرزمینی ادامه دارد. با این حال با تأسف باید گفت که روشنفکران متعهد درحد پتانسیل لازم اجتماعی نتوانستند به رسالت تاریخی خود قیام کنند وبنابراین قیام کنندگان با مشکلات اضافی روی درروی شدند. فروپاشی اردوگاه شرق به این تردید وتوقف ها زمینه وفضای لازم را داد.
تاریخ ما برخلاف روند طبقاتی – تاریخی غرب، براین دلالت می کند که حتا فئودالیسم هم نتوانسته است بطور طبیعی دوران تاریخی خود را سپری کند. فئودالیسم همواره تحت سیطره ونفوذ ومداخلات وتجاوزات سلاطین قدرتمند قرار می گرفته اند مگر آنکه تمام و کمال در خدمت می بودند. در چنان شرایط طولانی، سرنوشت بوروژوازی ازپیش، معلوم است. این است که جامعه ایران، پیوسته محل حضورو تداخل ویا تفاهم طبقات مختلف بوده است. حال اگر بخواهیم مختصات اخلاق و فرهنگ چنین جامعه یی را به دست دهیم، جنبه های منفی آن کم نمی باشد و مردم را نمی توان متهم کرد. سرزمینی که طی قرن ها جولانگاه خلفای بنی امیه و بنی عباس ستمگرو سلاطین بی تمدن مهاجم و ایلخانان نوکیسه بی رحم و سلاطین محلی بدتراز دشمن بوده می توان حسب حال ملتش را دریافت. چنین ملتی خواه ناخواه اخلاق، عادات، تحمل و سازگاری، فرصت طلبی و قـَدَری مسلکی و موهومات تحمیل شده را به عنوان یک میراث فرهنگی و اجتماعی به نسل های بعد، تلقین ومنتقل کرده است. جامعه یی که از سرناگزیری، متحمل بدترین و نارواترین شداید و مشکلات ومحرومیت ها شده است، اصلاح آن با ماله کشی رو بنایی ممکن نیست مگرآنکه با یک انقلاب ودگرگونگی بنیادی همه جانبه. درجوامع استبداد زده، هرگز انقلاب نمی میرد زیرا نطفه آن درهمان شکل وشمایل وعملکرد مستبدان، بسته می شود تا به زمان زایش. این است که رژیم های استبدادی از زمان استقرار جبارانه شان، شماره معکوس سقوطشان هم آغاز می شود. استبداد هراندازه مرتجع تر و سرکوبگرتر باشد با هیچ بازیگری های محیلانه وحمایت های استعماری نمی تواند از سقوط محتوم خود پیشگیری کند. حداکثر پیش بینی ها و پیشگیری ها زمان سقوط را کمی به تاخیز انداختن است ولاغیر. بنابراین دیدگاه سازمان مجاهدین خلق ایران که ازسرنگونی سخن می گوید، یک بیان علمی تاریخی وسیرتکاملی جامعه است. در پروسه حاکمیت استبدادی و آلترناتیو جدی ودرجنگ با هم، زمان درحد حوصله فردی معنا پیدا نمی کند. مثلا سی وپنج سال می تواند بخش عمده عمرو زندگی یک فرد باشد اما برای تاریخ سه ثانیه هم نیست. چنین است که آنانی که سوای دیگر اشکالات وکمبودها، ازسختی ها و دشواری های راه به تنگ می آیند، حوصله شان نیز زود سرمی رود ولاجرم کنار می کشند. کنارکشیدگان از یک جنس ونوع نیستند. عده یی شرافتمندانه می روند بدنبال زندگی شان و عده یی درخدمت دشمن قرار می گیرند. این نه تجربه یی ویژه سازمان پرافتخارمجاهدین خلق است و نه اکنون و اکنونیان. به درازای تاریخ، جاپا و سابقه دارد. سازمان مجاهدین خلق به عنوان عمده ترین پدیده انسانی - سیاسی امروز، ایفای نقش تاریخی می کند. شناخت غیر مغرضانه این پدیده فعال وایثارگر، مستلزم شناخت عوامل و اهرم هایی ست که آن را احاطه کرده تا بل مانع حرکت وپیشروی آن شوند. آنانکه مستقیم یا غیرمستقیم درخدمت رژیم قرار دارند نمی توانند داوروشناساننده واقعیت ها باشند. ناگزیرند که اگرشده دریک تغار، دنبال یک تار موهم بگردند وسرنیزه بزنند. این دسته، نگرشی دارند انتزاعی وتجریدی. گویی سازمان مجاهدین خلق دریک خلاء یا برهوت براه افتاده است برای رسیدن به هدف. یا اینکه درصحرایی، سپاه دشمن یعنی رژیم یک طرف صف آرایی کرده و ارتش مجاهدین هم طرف دیگر. جز این دوصف هیچ چیز دیگری وجود ندارد که ذی مدخل وتعیین کننده باشد. بررسی عملکرد یک سازمان سیاسی، بدون بررسی عوامل دیگر داخلی، منطقه یی وجهانی ممکن نیست مگر زیر قلم های زهر آگین ویا دست به مزد. سازمان افتخارآمیز مجاهدین خلق نیز مثل دیگر پدیده های تاریخی، حجیم ودرمعرض تداخل وتعرض قرار دارد. درچنین شرایطی، طبیعی ست که برای پیشبرد استراتژی، باید از تاکتیک های متناسب با وقت وشرایط استفاده کرد. این به معنی « هدف وسیله را توجیه می کند » نیست و کاملا متفاوت است. درجنگ ها هم، تاکتیک ها با موقعیت وتاکتیک های دشمن؛ تغییر می کند. محور آرمانی ومبارزاتی مجاهدین خلق، ازابتدا، مبارزه ومقاومت تا پای ایثارجان بوده است وهمچنان هست. ازاین خط، یک میلیمتر هم تخطی نکرده است. آنان که به میدان آمده اند، چه دراشرف چه درزندان لیبرتی ودرهرجای جهان، بدین میثاق انسانی وملی با آگاهی و انتخاب شخصی متعهدند. درلیبرتی نیروی نظامی – امنیتی واطلاعاتی عراق گل به گل مستقر است. هرکس بخواهد بزند بیرون راه برایش باز است. بعدازآنهمه صدمات، هیچ فرمانده و مسئولی نمی تواند کسی را درآن زندان، به اجبار نگهدارد. ورد و جادو هم یک فکاهی بی مزه و بی مورد بیش نیست. اگر اشغال ذهنیات، بدون آگاهی واراده فرد وافراد می توانست موثر باشد، امروز رژیم یکجا نزدیک به صدهزار زندان کشیدهٌ تواب و مزدورشده درخدمت داشت. آنانکه این ترّهات وخزعبلات را قلمی می کنند نمی فهمند که دارند چه توهین بزرگ وناروایی به ملت ایران روامی دارند. معنای حرفشان این است که امکان ندارد مردم ایران چندین هزار فدایی وازجان گذشته داشته باشد واگرپیدا شد باید دانست که ازهیپنوتیزم شده های تحت فشار رهبری یعنی مسعود ومریم اند !!. مجاهدین خلق با رژیم درجنگند ومصمم به ادامه این جنگ نابرابر تا پیروزی ملت ایران. از سال شصت تا به امروز، دیگران راه های درون رژیمی را تجربه کردند وعبرت نگرفتند. اگرهمه همت کرده بودند و مجاهدین خلق را تنها نمی گذاشتند، اگر بعضی ها برای پوشاندن بی عملی یا کجروی های خود، چنگال برای مجاهدین تیزنمی کردند وآب به آسیاب ارتجاع واستعمار حامی آن نمی ریختند، اگر بلندگوهای متعدد خارج کشور، ملت را گیچ وسردرگم وبدبین به مجاهدین خلق و خوشبین به فلان خط یا چهره درون رژیم نمی کردند؛ مسلما ما امروز شرایط بسیار مناسب وبهتری داشتیم. حالا هم جز مجاهدین خلق ایران، متأسفانه کسی نسبت به اینکه رژیم ملا فاشیستی حاکم، خارج کشور را جولانگاه خود ومزدوران خود کرده حساسیت نشان نمی دهد. انگار که نوعی کرختی وبی حسی سیاسی فضارا به اشغال خود درآورده است. ازهمین گونه است که برای آخوند روحانی شارلاتان به اسم هنرمند؟! سالن تالار رودکی را پرمی کنند و ککشان هم نمی گزد که درمَقدم نامیمون این بازیگر، تهیدستان میهن چه می کشند ودر روزو هفته، چند نفربردار می روند؟. میان این حضرات ومداحان چاپلوس مجلس خامنه یی خون آشام، چه تفاوت هست؟ آنان مداحان متشخص اند !! واینان بی سروپاهای گردن کلفت. درقرن هشتم هجری قمری که حافظ می زیست و عبیدزاکانی و سلمان ساوجی وشاه نعمت الله ولی وعماد فقیه وکمال خجند، نیز چنین وچنان هنگامه های رسوا وتأسف آور وسراسر خون و نکبت وفقرو بدبختی؛ برپا بود. امیرمبارزالدین معرف حضور همه که شاعران زمانه واز جمله حافظ ازاو بعنوان « محتسب » یاد کرده اند، مورخان مداحی چون معین یزدی دارد و شاعران مداحی چون عماد فقیه داشت که درمدح آن جانور مخوف زهد فروش می گفت: « بوَد کرمان بهشت و خلق او حور/ دراو شاه جهان نور علی نور».این عماد فقیه شاعر ودانشمندهم هست. هموست که عبید زاکانی دراثر درخشان خود « موش وگربه » خدمتش می رسد که « گربه شد عابد ومسلمانا ». وحافظ با بیانی روشن وقاطع وضع هنرمندان غیردولتی ومتعهد را چنین اعلام می کند: « پی پاره یی نمی کنم از هیچ استخوان / تا صدهزار زخم به دندان نمی رسد. ازحشمت اهل جهل به کیوان رسیده اند / جز آه اهل فضل به کیوان نمی رسد ». تفاوت میان دو آدم، دوشاعر و.... چنین است.
حالا رسیده ایم به جایی که بار گناهان دیگران واز جمله رژیم حاکم سبک و سنجش آن، وقت گیر نیست اما تا بخواهی این مجاهدین خلق ورهبری هستند که سنگین ترین گناهان را به دوش می کشند و باید دانه به دانه گناهان را وزن کرد وبه معرض عموم گذاشت !!. خطا که در تاریخ تکرار می شود یعنی اینگونه افاضات رژیم پسندانه مردم فریب. اینجا برای من یک سئوال مطرح است که اگر به فرض محال، مجاهدین خلق مثل برف زیر آفتاب آب شدند، اینان اوقات بیکاری و فراغت خود را چگونه خواهند گذراند و چه موضوعی برای نوشتن، برایشان می ماند؟ تا آنجا که به رژیم مربوط است بعد از مجاهدین، کارچندانی با دیگران ندارد.
بار دیگر در پیسی، روحانی وظریف به صحنه آمده اند برای ماله کاری نمای سیاه و نمور بیرونی رژیم، آنهم با ناکامی و نامرادی و بی کلاه گذاشتن سرمردم محروم وستمدیده ایران. این چهره پردازی های دلقکی وشیطانی سپری خواهد شد. آیا بعد ازآن هم باید منتظر بود تا خون آشامان فریبکار فراشیطان، ساز دیگری به زدن بردارند و به رقص درآوردن اپورتونیست ها؟ البته اگرخشم وخروش سرریزشده مردم جان به لب رسیده ایران زمین مجال قاتلان شیاد را بدهد که طلیعه زمان می گوید دیگرمجالی برای رژیم نمانده است.
برای آنانکه ریگی درکفش ندارند، این امرمسلم است که راه چاره جز آنکه مجاهدین خلق و رهبری آنها می گویند درچشم انداز نیست. مجاهدین خلق حوصله می کنند، می پایند تا سرانجام گرد و غبار سنگین تبلیغات وعده یی، فرو بنشیند و مبارزان واقعی دریابند که باید سازمان مجاهدین خلق را حمایت کرد. بخش قابل توجهی از مردم بی آنکه از ترس درملاء به زبان آورند، بدین نتیجه محتوم رسیده اند.
* دو بیت بالا از همین قلم است.