عبدالعلی معصومی: راه سازش، در انقلاب بهمن 57

در سالگرد انقلاب بهمن57، رونامه های رژیم در روز 21بهمن1392  نوشتند:

  
  ـ «فردا، همه با هم، در جشن انقلاب» (روزنامه «جام جم»،21بهمن92).
  ـ «روزی برای همه» («ابتکار» ـ 21بهمن).
 ـ «فردا مردم اقتدار ایران اسلامی را به نمایش می گذارند» (کیهان).
 ـ «فراخوان عمومی برای حضور پرشکوه در راهپیمایی 22بهمن» (اطلاعات).
 ـ «دعوت مراجع، نهادها، سازمانها و شخصیتها از مردم برای حضور حماسی در راهپیمایی یوم الله 22بهمن» (جمهوری اسلامی).
 ـ «ملت ایران، فردا، جهان را مبهوت می کند» (رسالت».
 ـ «دعوت هاشمی [رفسنجانی] برای راهپیمایی 22بهمن: جوانان امروز راه پدرانشان را ادامه می دهند» (شرق).
 ـ «فردا همه می آیند». «22بهمنی متفاوت» (روزنامه «قانون»).
 همه سرکردگان نظام ولایت، از هر رنگ و نیرنگی، برای حفظ نظام جور و جهل و جنایت آخوندی، برای راهپیمایی روز 22بهمن فراخوان «وحدت» دادند. همگی، در حفظ نظام جنایت و کشتار، متّحد و همگام و همنوا هستند، چرا که دستهای همه آنها به خون بی گناهان و چپاول هستی مردم و سرمایه های ملی آغشته و شریک و دخیل است. امّا، این رژیم جنایت پیشه و چپاولگر، در این سی و پنجسال، چه تاجی به سر مردم ایران گذاشت که سرکردگان باندهای رژیم به «حضور پرشکوه» آنها در راهپیماییهای فرمایشی بزرگداشت روز غصب حق حاکمیّت مردم فراخوان می دهند. مردم در زیر پای خمینی و همدستانش برای نشستن بر کرسی حکومت، فرش خون گستردند، امّا، در پاسخ این خونهایی که برای تحقّق آزادی به زمین ریخت، جز سیه روزی و قتل و کشتار و شکنجه و زندان نصیبی ندیدند.
    مردم در آن «روزهای قدسی ایثار»، با شعار «یا مرگ، یا آزادی» در برابر گلوله های ارتش و ساواک شاه سینه سپر می کردند و در خون داغشان پرپر می شدند، امّا خمینی از نخستین روزی که پای به میدان فعالیتهای سیاسی گذاشت، جز به فکر سازش با رژیم شاه و تصاحب سهمی در قدرت نبود.
    خمینی اولین گام را در میدان فعالیتهای سیاسی وقتی برداشت که در 16مهر1341، هیأت دولت اسدالله عَلَم لایحه «انجمنهای ایالتی و ولایتی» را تصویب کرد که در آن، ازجمله، زنان از حق رأی برخوردار شدند.
  او در تلگرامی به شاه، به تصویب لایحه «انجمنهای ایالتی و ولایتی» اعتراض کرد و ازجمله نوشت: «حضور مبارک اعلیحضرت همایونی، پس از اهدای تحیّت و دعا... دولت در انجمنهای ایالتی ... به زنها حق رأی داده است و این امر موجب نگرانی علمای اَعلام و سایر طبقات مسلمین است… مُستَدعی است امر فرمایید مطالبی را که مخالف دیانت مقدّسه و مذهب رسمی مملکت است، از برنامه ‌های دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دعاگویی ملت مسلمان شود» (نهضت دو ماهه روحانیون، علی دَوانی، قم، 1341).   اعتراضهای خمینی و دیگر «علما»ی سرشناس قم و در پی آن بسته‌ شدن بازار قم و تهران، باعث شد که دولت علم  در آذر 41 از لایحه تصویب شده «انجمنهای ایالتی و ولایتی» صرفنظر کند.
  این نخستین پیشروی «علمای قم»، از جمله خمینی، بود.
 قبل از برگزاری «رفراندوم» در روز 6بهمن41 برای تصویب موّاد شش گانه «انقلاب سفید» که از جمله آن مواد، «الغای رژیم ارباب ـ رعیّتی با تصویب اصلاحات ارضی» بود، خمینی در پاسخ «جمعی از متدیّنین بازار»، که نظرش را درباره رفراندوم «انقلاب سفید» پرسیده بودند، گفت: «… مصالح و مفاسد را به ‌وسیله آقای [سلیمان] بهبودی (از نزدیکان دربار شاه) به اعلیحضرت تذکّر دادم و انجام وظیفه نمودم و مقبول واقع نشد… کسانی… اعلیحضرت را اغفال کرده‌ اند که به نفع زنان این عمل را انجام دهند. اینان اگر برای ملت می‌ خواهند کاری انجام دهند چرا به برنامه اسلام و کارشناسان اسلامی رجوع نکرده و نمی‌ کنند؟» (تاریخ سیاسی معاصر ایران، جلال‌الدّین مدنی، ج2، ص13).
یک سال و سه ماه بعد از قیام خونین 15خرداد42، خمینی در سخنرانیش در روز 18شهریور 1343، اعلام کرد که در پی سرنگونی رژیم شاه نیست و تنها در جستجوی یافتن سهمی در درون همین رژیم است: «... باید یک وزارت فرهنگی... دست ما باشد. خوب، ما در این مملکت یک وزارتخانه نداشته باشیم؟ همه وزرا از آمریکاست، خوب، یکی هم از ما. خوب، بدهید این فرهنگ را دست ما. خودمان اداره می کنیم. ما خودمان یک کسی را وزیر فرهنگ می کنیم و اداره می کنیم. اگر از شما بهتر اداره نکنیم، بعد از 10 ـ 15  سال ما را بیرون کنید. تا یک مدتی دست ما بدهید. وزیر فرهنگ را از ما قرار دهید... وزارت اوقاف می خواهید درست کنید. باید وزارت اوقاف از ما باشد، نه این که شما تعیین کنید...» («صحیفة نور»، جلد اول، ص98).
   بر اساس همین رویکرد سازشکارانه خمینی بود که شاه، که در رویارویی با مجاهدین و چریکهای فدایی جز از لوله تفنگ سخن نمی گفت و ذرّه یی آشتی جویی را با آنها روا نمی دانست و با کشتار و شکنجه و زندان در قطع ریشه آنها می کوشید، با خمینی روشی آشتی ناپذیر نداشت. کما این که وقتی لایحه «کاپیتولاسیون» در روز 21مهر1343، در مجلس شورای ملی به تصویب رسید و حدود دو هفته بعد از تصویب آن،  خمینی در روز 4 آبان43، به این مصوّبه به شدّت اعتراض کرد و 9 روز بعد به همین علت دستگیر و به ترکیه تبعید شد، نه تنها با او برخوردی خشونت آمیز و کوبنده نشد، بلکه تا  13مهر1344 که با پادرمیانی برخی از «علما»ی قم، از ترکیه به نجف فرستاده شد، از «عطوفت شاهانه» نیز برخوردار بود.
    مرتضی پسندیده، برادر خمینی، در بارة این پادرمیانی میگوید: «من شنیدم که آقای جلیلی کرمانشاهی، که درخدمت آقای شریعتمداری بود، به دولت اطلاع میدهد که صلاح نیست امام در ترکیه باشد و ... باید فکری کرد و ایشان را برگرداند. آنها برگشتن امام را به صلاح نمیدانستند و پس از مذاکراتی که داشتند و با پیراسته، سفیر ایران در بغداد، نیز مشورت کردند. پیراسته صلاح را در این میبیند که آقا را به نجف تبعید کنند» (پابه پای آفتاب، جلد اول، ص42، مصاحبه با مرتضی پسندیده).
 خمینی در یک سالی که در ترکیه بود، هیچ پیام و اعلامیه یی علیه رژیم شاه صادر نکرد. این حال در نجف نیز تکرار شد. حتّی، در نامه یی که به تاریخ 27فروردین 1346، همزمان با جشن تاجگذاری شاه، به هویدا، نخست وزیر وقت، فرستاد، بدون اشاره مستقیم به این جشن، چنین شکوه می کند: «...آیا علمای اسلام که حافظ استقلال و تمامیّت کشورهای اسلامی هستند، گناهی جز نصیحت دارند؟...» (صحیفة نور، جلد اول، ص136).
  خمینی که تا بهمن 1349، در لاک انزوایش خفته بود و  به حاشیه نویسی کتابهای «علما»ی پیشین مشغول بود، وقتی در 19بهمن 1349 «رستاخیز سیاهکل» رخ داد، به خروش آمد، چرا که وجود مبارزة مسلّحانه را تهدیدی برای ازمیان رفتن پایگاه تفکّر آخوندی و هم تهدیدی برای درهم شکستن رژیم خودکامه یی میدید، که او هرگز اندیشهٌ «براندازی» آن را به ذهنش هم رسوخ نداده بود. آخوند حمید روحانی که در نجف با او بود، در بارة واکنش خشم آلود خمینی میگوید: «در سال 1349 گروهک مارکسیستی و کمونیستی سیاهکل حرکتی کرد که اثر عمیقی بر ملت ایران گذاشت. مردم که از فشار ظلم بیحدّ رژیم جانشان به لب رسیده بود، از این حرکت به وجدآمدند و امیدوار شدند. خطر این بود که نهضت از مسیر راستین خود منحرف شود. در اینجا  بود که امام ضربة قاطع خود را وارد کردند و طی نامهیی به اتّحادیة دانشجویان مسلمان خارج کشور نوشتند: ”از حادثه آفرینی استعمار در کشورهای اسلامی، نظیر حادثة سیاهکل... فریب نخورید و اغفال نشوید» (پابهپای آفتاب، جلد 3، ص163).
 خمینی که دربرابر خیزش فداییان این چنین، بی محابا، به میدان آمد و آن را «حادثه آفرینی استعمار» نامید، دربرابر خیزش سازمان مجاهدین، با وجودی که رشد آنان را تهدید جدّی تری برای کاهش رونق بازار دستگاه آخوندی می دید، جراٌت نکرد، سخنی به انکار بگوید. امّا، کلامی هم در تاٌیید آنها نگفت. همان آخوند روحانی دراین باره مینویسد: «...در آن روزها به حدی جوّ به نفع این گروه (سازمان مجاهدین) بود که می توان گفت که کوچکترین انتقادی نسبت به این گروهک با شدیدترین ضربه ها رو به رو می شد. بسیاری از افراد را می شناسم که بر این اعتقاد بودند که دیگر نقش امام در مبارزه و در نهضت به پایان رسیده است و امام با عدم تاٌیید مجاهدین درواقع شکست خود را امضا کرده است. این افراد باور داشتند که امام از صحنة مبارزه کنار رفته اند و زمان آن رسیده است که سازمان مجاهدین خلق نهضت را هدایت کند و انقلاب را به پیش ببرد. واقعاً هم این گروه درمیان مردم پایگاهی به دست آورده بود. امام هم این را می دانستند. هر روز از ایران نامه می رسید مبنی بر این که ”پرستیژ شما پایین آمده. دربین مردم نقش شما در شُرُف فراموش شدن است. مجاهدین خلق دارند جای شما را می گیرند...» (پابه پای آفتاب، جلد3، ص163).
 «در شرایطی که همة شخصیتها و بسیاری از بزرگان، هرکدام به نوعی، از پیشگامان مبارزه یی جدید در ایران حمایت و جانبداری میکردند، حضرت امام تشخیص داده بودند که نباید از این مبارزان حمایت کرد تا مبادا، شیفته وار، به اصطلاح خودمان، به دامشان افتاد. این جریان در سالهای پیدایش جنبش مسلّحانه و اوج و شکوفایی فعالیّتهای مجاهدین(منافقین) بود. این عدّه از طرف شخصیتهای بزرگی در مجامع روحانی و سیاسی ـ مذهبی ایران، که در راٌس آنها آیتالله طالقانی قرار داشتند، حمایت میشدند. این بزرگان، مرحوم آیتالله طالقانی، آیت الله منتظری و حتّی، مرحوم مطهّری، با تعابیر عجیبی، به امام پیغام میدادند و خواهش میکردند که از این حرکتها و این مبارزان حمایت شود. امّا، امام، همچنان، به نحو چشمگیری به اصول فکری و اعتقادی خود پایبند بودند» (پابه پای آفتاب، جلد2، ص34).
پس از ضربة خیانتبار سال 1354، که موجودیت سازمان مجاهدین را به کلّی از میان برد، خمینی نیز، گستاخ شد و در لفافه به مجاهدین تاخت. وی در مهرماه سال 1356، طی سخنانی در میان شماری از طلّاب نجف، نسبت به «نفوذ افکار التقاطی و برداشتهای غلط از احکام سیاسی ـ عبادی» قرآن و «رواج تفسیرهای التقاطی از اسلام» هشدار داد و گفت: «... حالا یک دسته یی پیداشده که اصل تمام احکام اسلام را می گویند برای این است که یک عدالت اجتماعی پیدا بشود، طبقات ازبین برود... توحیدش هم عبارت از توحید در این است که ملتها همه به طور عدالت و به طور تساوی، باهم زندگی بکنند، یعنی، زندگی حیوانی، علی السّواء (به طور برابر) یک علفی بخورند و علی السّواء با هم زندگی کنند و به هم کار نداشته باشند، همه از یک آخوری بخورند...» (کوثر، جلد اول، ص287).
    خمینی که این چنین به آرمان مجاهدین برای دستیابی به عدالت و برابری اجتماعی، «جامعه بی طبقة توحیدی» و ازمیان بردن بهره کشی انسان از انسان می تازد، در نجف نیز مانند ترکیه، حتی یک بار دربرابر خودکامگی های لجام گسیختة شاه و ساواک اهریمنیش، سخنی، به آشکار، نگفت و اعلامیه یی صادر نکرد و همچنان سر در آخور انزوای خود داشت تا زمانی که به «معجزة سیاست جدید کارتر»، که آن را هم مبارزات پاکبازانة مجاهدین و فداییان و دانشجویان به پاخاسته به رژیم خودکامة و حامیان برونمرزیش تحمیل کرده بود، در ایران فضای نیمه بازی پدید آمد و بند زبانها گشاده شد و تاختن بر خودکامگی شاه و همبستگانش همهگیر شد.
 کارتر شاه را زیر فشار گذاشت که «سیاست حقوق بشر» را در ایران پیاده کند. شاه دربرابر این خواست، عقب ‌نشینی گام ‌به ‌گام را در پیش گرفت. مهمترین گام او در این عقب‌نشینی، اجازهٌ بازدید نمایندگان صلیب سرخ جهانی از زندانهای ایران در بهار سال 1356 بود.
    در دوره ریاست جمهوری کارتر، سه تن از اعضای اصلی سیاست خارجی آمریکا، عبارت بودند از برژینسکی، سیاستگردان اصلی «سیاست حقوق بشر»، گری سیک و ریچارد مورفی. این سه تن، تا زمان حاضر همواره از حامیان و پشتیبانان خمینی و رژیم او بوده اند و هنوز هم هستند.
  همزمان با سست شدن بندهای اختناق، فعالیت های مخالفان سیاسی رژیم شاه نیز آغاز شد. مثلاً، در 23خرداد 1356، 40تن از نویسندگان و روشنفکران ایران در نامة سرگشاده یی به نخست وزیر وقت (هویدا)، ضمن محکوم کردن استبداد جاری در جامعه، خواهان برقراری دموکراسی شدند.
   خمینی که هم در ترکیه و هم در نجف، در لاک خود خزیده بود و هیچ گونه فعالیت سیاسی نداشت، در فضای جدیدی که چهره گشوده بود، فرصت را غنیمت شمرد و در اوایل آذر 1356، به «آقایان علما» پیغام داد تا دیر نشده از فرصت مساعد موجود استفاده کنند: «...امروز فُرجه‌یی پیدا شده. این فرصت را غنیمت بشمارید. اگر این فُرجه و فرصت حاصل نشده بود، این اوضاع پیش نمی‌آمد... الآن نویسنده‌ های احزاب اشکال می ‌کنند، اعتراض می‌ کنند، نامه می ‌نویسند و امضا می‌ کنند. شما هم بنویسید. چند نفر از آقایان علما امضا کنند... امروز روزی است که باید گفت... اشکالات را بنویسید و به خودشان بدهید. مثل چندین نفر که ما دیدیم اشکال کردند و بسیاری حرفها زدند و امضا کردند و کسی کاریشان نکرد» (انقلاب ایران در دو حرکت، مهدی بازرگان، تهران1363، ص26).
او پس از این نامه دوباره دم فروبست تا زمانی که  مقالة روزنامة اطلاعات فرصت مناسب را برای ورود فعالتر به دست او داد.
روز 16دیماه56، داریوش همایون، وزیر اطلاعات و جهانگردی و سخنگوی دولت آموزگار، مقاله یی را با عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه»، به قلم احمد رشیدی مطلق، برای چاپ به روزنامه اطلاعات سپرد که فردای آن روز (17 دیماه) در این روزنامه به چاپ رسید. در این مقاله، خمینی «شاعری عاشق پیشه و عامل استعمار»، «سیّدهندی»، «شهرت‌طلب و بی ‌اعتقاد»، «ماجراجو و وابسته و سرسپرده به مراکز استعماری» و «عامل واقعه ننگین روز 15خرداد» نامیده شد که در «بلوای شوم 15خرداد»، «خون بی‌ گناهان را ریخت و نشان داد هستند هنوز کسانی که حاضرند خود را صادقانه در اختیار توطئه‌گران و عناصر ضدّملی بگذارند».
   این مقاله، راهگشای خمینی شد و او را که در بوته خاموشی و فراموشی خفته بود، به یکباره، بر سر زبانها و در صمیم دلها نشاند.
   اعتراضها به این مقاله، ابتدا، از قم آغاز شد. روز 19دی، بازاریان قم در اعتراض به این مقاله توهین آمیز مغازه‌ هایشان را بستند و در تظاهراتی که به همین مناسبت برپاشد، عدّه‌ یی از مردم بی دفاع به دست ماٌموران شهربانی قم کشته شدند.
  روز 29بهمن، در چهلمین روز کشتار قم، مردم تبریز طی خیزشی قهرمانانه به مراکز حزب رستاخیز، سینماها و بانکها یورش بردند. شیشه ‌های آنها را شکستند و برخی را به آتش کشیدند. در این تظاهرات نیز عدّه‌ یی از مردم کشته یا زخمی شدند.
    روز 10 فروردین 1357، در تظاهراتی که به مناسبت بزرگداشت چهلم شهیدان تبریز، در شهرهای اصفهان، تهران، قم، یزد و... برگزار شد، عدّه‌ یی کشته شدند.
این تظاهرات پی در پی نام خمینی را بر زبانها نشاند و «امدادهای غیبی» را به سویش جلب کرد.
   روز16 اردیبهشت57 (6مه 1978): وقتی کاملاً روشن شد که «شورشها مقدمه انفجاری عظیم است»، فرستاده روزنامه «لوموند» با خمینی ـ‌ که تا آن روز «هیچ‌گاه با مطبوعات خارجی مصاحبه به عمل نیاورده بود»‌ـ در نجف دیدار و گفتگو کرد. خمینی در این مصاحبه، ازجمله، گفت: «هیچ‌گاه در میان مردم مسلمانی که برضدّ شاه درحال مبارزه ‌اند، با عناصر مارکسیست یا افراطی اتّحادی وجود نداشته است... ما حتّی برای سرنگون کردن شاه با مارکسیستها همکاری نخواهیم کرد. من به همه هواداران خود گفته‌ ام که این کار را نکنند... ما با طرز تلقّی آنها مخالفیم. ما می‌دانیم که آنها از پشت خنجر میزنند» (اسناد و تصاویری از مبارزات خلق مسلمان ایران، جلد اول، مهر 57).
 خمینی در این مصاحبه به «غرب» اطمینان‌داد که به دامن «بلوک شرق» نخواهد افتاد و با آنها سرسازگاری نخواهد داشت. این امری بود که در دنیای دو قطبی آن دوران بسیار اهمیت داشت.
  روز 7شهریور57، روزنامهٌ اطلاعات ـ‌ که با چاپ مقاله «ایران و استعمار سرخ و سیاه» در روز 17دیماه56، خمینی را «از فرش به عرش» رسانده بود، برای نخستین بار عکس بزرگی از خمینی را در صفحهٌ اول خود به چاپ رساند و زیر عکس با خط درشت نوشت: «مذاکرات و فرستادن هیاٌت برای بازگشت حضرت آیة‌ الله العظمی خمینی».
 فردای آن روز (8شهریور) امیرطاهری، سردبیر کیهان در مقاله ‌یی در کیهان انگلیسی، هدف ایجاد «فضای باز سیاسی» را منزوی کردن «دستهٌ برانداز» اعلام کرد و نوشت: «حکومت می تواند به مخالفان سیاسی حرفه یی اجازه دهد علنی شوند ...نتیجهٌ فعالیت علنی سازمان یافتهٌ مخالفان [سیاسی حرفه‌ یی] هرچه باشد... کشور از آن سود خواهد برد... کوششهای علنی... ”دستهٌ‌ برانداز“ (نیروهای خواهان سرنگونی رژیم شاه) را منزوی می‌کند. دستهٌ برانداز به قطبی شدن جامعه امید بسته است که در آن حکومت ناچار شود به زور دست بزند. شریف امامی [نخست وزیر وقت] با تمام قدرت باید از این امر جلوگیری کند».
روز 16 شهریور علی امینی، در مصاحبه یی با روزنامة اطلاعات، مخالفان رژیم شاه را به دو دسته تقسیم کرد و ضمن تخطئة «گروهی که مشتی سنگ دارند»، از «حرکت هوشیار و بینا و دارای منطق گروهی از مبارزان ملی» تجلیل کرد که هدفشان «به دستآوردن دموکراسی، برقرارکردن اصول مترقّی قانون اساسی و حمایت از دین و مذهب کشور است»؛ گروهی که «سنگ به شیشه نمی زند و آتش برپا نمیکند». او در این مصاحبه از شریف امامی خواست که با میدان دادن هرچه بیشتر به این گروه، «سنگانداز»ها را منزوی کند.
     عقب نشینی های رژیم شاه، خشم فروخوردة مردم تحت ستم را شعله ورتر و عرصه را برای اوجگیری فعالیتهای «دستة برانداز» آماده تر کرد و شعار «مرگ بر شاه» در سراسر ایران جاری شد. نخستین اوج این شعار، که از حلقوم صدهاهزارتن بیرون می آمد، در راهپیمایی میلیونی روز 16شهریور 57 بود. کشتار وحشیانة مردم به پاخاستة تهران در روز 17شهریور در میدان ژاله، درب هرگونه آشتی جویی را گل گرفت و از آن پس فریادهای «مرگ بر شاه» به اوجی بسا گسترده تر از پیش رسید.
  در این روزها پشتیبانی دولت انگلیس از خمینی و همدستانش روز به روز بیشتر می ‌شد. «استعمار پیر» که از فردای کودتای 28مرداد 32، نفوذ استعماریش را در ایران، به ‌تدریج، ازدست داده بود، می ‌کوشید در هنگامة کشاکشهای مردم و رژیم شاه، باردیگر جای پایی در ایران برای خود بازکند. رادیو بی.بی.سی، به سخنگوی خمینی تبدیل شده بود. روز 10مهر امیرخسرو افشار، وزیر خارجة ایران، در دیداری که در نیویورک با دیوید اوئن، وزیر خارجة انگلیس، داشت، نسبت به برنامه های رادیو بی.بی.سی، که از مخالفان رژیم ایران پشتیبانی میکرد، اعتراض کرد، امّا، اوئن به او «جواب سربالا» داد. در همین روز پرویز راجی. سفیر ایران در انگلیس، در نامه ‌یی خطاب به مدیر کل بی.بی.سی، نوشت: «این‌ طور به نظر می‌ رسد که برنامهٌ فارسی رادیو بی.بی.سی، به صورت عامل اشاعهٌ نظرات مردی درآمده که آشکارا خواستار شورش همگانی برای سرنگون کردن رژیم قانونی ایران است، تا جایی که تصوّر می ‌رود چنانچه برنامه‌ های فارسی بی.بی.سی، وجود نداشت، هرگز تبلیغات خمینی نمی ‌توانست توجه این‌ همه شنونده را به خود جلب کند» (خدمتگزار تخت طاووس، راجی، ص 272).
از هفته های اول ماه مهر57، اعتراضها و اعتصابها گستردهتر شد. از روز 15 مهر اعتصاب معلمان در اعتراض به اختناق و کشتار آغاز شد. دانشجویان نیز در اعتراض به حضور گارد در دانشگاه کلاسها را تحریم کردند. اعتصاب هواپیمایی ملی، بیمارستانهای دولتی، رادیو و تلویزیون و... نیز آغاز شد. ایران یکپارچه اعتراض و خیزش بود. امّا، واکنش خمینی، منحصر بود به چند اعلامیه، که از محل سکونت جدیدش در فرانسه، انتشار می داد و آنها هم سمت و سوی نفی کامل رژیم شاه را، که مردم خواستارش بودند، نداشت. او همچنان از دور دستی بر آتش داشت و در روز 19مهر در جمع دانشجویانی که به دیدارش رفته بودند، به عقب بودنش نسبت به انقلاب مردم به‌ پاخاسته اعتراف کرد و گفت: «الآن همه می‌ گویند ماه شاه را نمی‌ خواهیم. یک بچهٌ هفت ‌هشت ساله، پنج شش ساله، آن که زبان بازکرده، الآن می ‌گوید "مرده باد شاه". این زبان همه است. مملکت ما امروز قیام کرده است و این قیامی است که همه موظّف هستیم به دنبالش برویم تا به نتیجه برسد» (اسناد و تصاویری از مبارزات خلق مسلمان ایران، ص252).
در اثر خیزشهای همه گیر، رژیم شاه در آستانة سرنگونی بود. به گزارش رادیو بی.بی.سی، در روز 9 آبان 57، شاه به پارسونز، سفیر انگلیس در ایران، گفت: «ما مثل برفی که در آب انداخته باشند، داریم آب می شویم. باید هرچه زودتر چاره یی بیندیشیم... صنعت نفت فلج شده، اعتصابات، کشور را به نابودی میکشاند و هرج و مرج و اغتشاش فراگیر شده است... اگر بحران تا ماه محرّم حل نشود باید بین تسلیم یعنی خروج از کشور یا توسّل به قوّة قهریّه برای سرکوبی اغتشاش... یکی را انتخاب کند» (غرور و سقوط، آنتونی پارسونز، ترجمة منوچهر راستین، تهران 1363، ص133).
روز 13 آبان، ماٌموران حکومت نظامی در پایان «هفتة همبستگی»، به تظاهرات دلیرانة دانشجویان دانشگاه تهران، وحشیانه، یورش بردند. در این یورش، شماری از دانشجویان، درحین جنگ و گریز، کشته شدند. در اخبار  شب تلویزیون رژیم، فیلم این کشتار پخش شد و موج مخالفتی عظیم علیه جنایتکاران حاکم برانگیخت. در همین روز، خمینی در مصاحبه با خبرنگار تلویزیون سوئد گفت: «ما حتی الامکان از جنگ مسلّحانه پرهیز داریم و معتقدیم به همین ترتیب که ملت پیش می رود، کار را حل کنیم، امّا، اگر رژیم سرسختی نشان دهد... ممکن است در این مطلب تجدیدنظر کنیم».
روز 14 آبان، مردم تهران در اعتراض به کشتار دانشگاه، دهها بانک، سینما و موٌسّسة دولتی را به آتش کشیدند. در همین روز، شاه در برابر فشار «ژنرالها» برای روی کارآوردن یک دولت نظامی تسلیم شد و دولت نظامی ازهای را روی کار آورد. اما، شعلة خیزشهای مردم نه تنها فروکش نکرد، بلکه اوج بیشتری گرفت.
روز 18 آبان سولیوان، سفیر آمریکا در ایران، در گزارشی با عنوان «فکر کردن به آن‌ چه فکر نکردنی است»، وضع بحرانی ایران را برای زمامداران آمریکا تشریح کرد. در این گزارش آمده است: «... دیگر تردیدی وجود نداشت که شاه از حمایت افکار عمومی برخوردار نیست و برای ادامة حکومتش فقط به نیروی نظامی متّکی است... در شرایط جدید می بایست موضوع روابط احتمالی آیندة بین نظامیان و رهبران مذهبی را مورد توجّه قرار دهیم. خطوط اصلی پیشنهادی من این بود که برای پایان بخشیدن به بحران فعلی و استقرار یک نظم جدید در ایران، بین نیروهای انقلابی و نیروهای مسلّح سازش به‌ وجود آید. برای حُصول چنین سازشی نیز می ‌بایست نه فقط شاه بلکه بسیاری از فرماندهان و افسران ارشد نیروهای مسلّح ایران از صحنه خارج شوند. پس از خروج شاه و افسران ارشد وی از کشور، حُصول توافقی بین نیروهای انقلابی و فرماندهان جوان نیروهای مسلّح به این صورت امکان ‌پذیر است که خمینی شخص معتدلی، مانند بازرگان یا میناچی، را به نخست وزیری انتخاب کند و بدین ‌وسیله از روی کارآمدن حکومتی از نوع ناصر‌ـ قذّافی جلوگیری به عمل آید. حدس من این بود که رهبران مذهبی و شخص خمینی چنین راه حلی را خواهند پذیرفت زیرا هدف اصلی آنها، که حذف شاه بود، در چارچوب چنین توافقی عملی می‌ شد و درعین حال از یک حمام خون جلوگیری به عمل می ‌آمد و نیروهای مسلّح نیز وظیفه استقرار نظم و قانون را از طرف رژیم جدید به عهده می ‌گرفتند... هرچند این وضع درمقایسه با امتیازاتی که در دوران حکومت شاه از آن برخوردار بودیم چندان خوشایند نبود، امّا، بر پیروزی یک انقلاب خام که به قیمت از هم‌ پاشیدن نیروهای مسلّح ایران تمام می ‌شد، رُجحان داشت» (ماٌموریت در ایران، سولیوان، ترجمه محمود مشرقی، ص144).
کارتر پس از خواندن گزارش سولیوان پی برد که دیگر نگهداشتن شاه در قدرت امکان پذیر نیست و باید چاره دیگری بیندیشد.
روز 19 آذر (9 محرّم= تاسوعا) ) راهپیمایی عظیمی در تهران برگزارشد. این راهپیمایی در کنترل رهبرانی بود که از پیش با «دستهای پنهان استعمار» در ارتباط بودند و «توافق» شده بود که برنامه در «چهارچوب از پیش تعیین شده» به اجرا درآید و شعار «مرگ بر شاه» داده نشود. به نوشتة ارتشبد قره باغی، وزیر کشور دولت نظامی ازهاری، «در چند نقطه که گروههایی می خواستند شعارهایی علیه اعلیحضرت بدهند ماٌمورین انتظامی راهپیمایی ممانعت کردند... وقتی گروههای راهپیمایی از مقابل سربازخانه ها یا سازمانهای ارتشی عبور می کردند شعارهایی مانند ”برادر ارتشی ـ چرا برادرکشی؟“ را می دادند» (خدمتگزار تخت طاووس، راجی، ص87).
اما روز بعد (عاشورا) تظاهراتی بسیار گسترده تر از تظاهرات روز پیش در تهران برگزار شد. رادیو بی.بی.سی، شمار تظاهرکنندگان را حدود دو میلیون نفر تخمین زد. «در نتیجة توافقی که صورت گرفته بود»، راهپیمایی بدون درگیری پایان پذیرفت. امّا، مردم قهرمان تهران از حکم رهبران سازشکار سرپیچیدند. به نوشته قره باغی، «اکثر شعارها... عبارات توهین آمیز نسبت به اعلیحضرت بود».
در اوج قیام میلیونی مردم، به پیشنهاد ژیسکار دستن، رئیس جمهوری فرانسه، سران چهار کشور غربی ‌ـ آمریکا، انگلیس،آلمان و فرانسه‌ـ در روز 15دی 57 (5ژانویه 1979) برای گفتگو و رایزنی دربارهٌ بحران ایران، کنفرانس سه ‌روزه ‌یی را در جزیرهٌ گوادلوپ (از جزایر آنتیل کوچک در آمریکای مرکزی) تشکیل دادند. در این گردهمایی کارتر، کالاهان (نخست وزیر انگلیس)، هلموت اشمیت (صدراعظم آلمان) و ژیسکار دستن شرکت داشتند.
پیش از برگزاری این کنفرانس، خمینی در اواخر سال میلادی1978، ابراهیم یزدی را به آمریکا فرستاد تا دربارهٌ حکومتی که در پی برقراری آن است، ذهن زمامداران آن کشور را روشن کند. در فرانسه نیز، «یک هفته قبل از کنفرانس، وزارت خارجهٌ فرانسه با صادق قطب ‌زاده ـ‌که بسیار به خمینی نزدیک بود‌ـ تماس گرفت. فرانسویها از قطب‌زاده خواستند برای آنها روشن کند که در صورت پیروزی خمینی چه نوع سیاستهایی از جانب ایشان اتّخاذ خواهد شد. قطب ‌زاده در زمانی بسیار کوتاه تحلیلی تهیه و برای وزارت امور خارجه فرانسه فرستاد. کمی بعد از سفر رئیس جمهور فرانسه به گوادلوپ، خمینی از قطب ‌زاده می ‌خواهد که تحقیق کند آیا رئیس جمهور فرانسه مساٌلهٌ ایران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد و آیا تحلیل قطب ‌زاده به رئیس جمهور داده شده است؟ قطب‌زاده تماس گرفت. به او پاسخ داده شد که بله، رئیس جمهور مساٌله ایران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد و تحلیل قطب‌ زاده را دیده است... تحلیل قطب ‌زاده به ‌قدری رئیس جمهور را تحت ‌تاٌثیر قرار داده است که ژیسکار دستن به کارتر توصیه خواهد کرد که با دولت احتمالی جدید تهران، که ریاست معنوی آن با خمینی خواهد بود، وارد مذاکره شود» (آخرین تلاشها در آخرین روزها، ابراهیم یزدی، چاپ اول، ص97).
در کنفرانس گوادلوپ، که تا روز 17 دی (7 ژانویه 1979م) به طول انجامید، پس از گفتگوهای طولانی سرانجام رئیس جمهوری فرانسه کارتر را متقاعد کرد که از حمایت شاه دست بردارد. نتیجة کنفرانس این شد که کارتر به خروج شاه از ایران رضایت داد.
 پس از کنفرانس، سیاست آمریکا درقبال ایران اعلام شد: «دولت کارتر هرگونه امیدی را برای حفظ قدرت کامل شاه ازدست داده است و درعوض بر حمایت خود از یک دولت غیرنظامی تاٌکید می ‌کند». از آن پس «لحن مقامات و مطبوعات و محافل آمریکا نسبت به ایران تغییر محسوس می ‌کند». در همین راستا، «پس از تماسها و توافقهایی که بین سولیوان و نهضت آزادی (بازرگان) صورت گرفت»، سولیوان به دولت کارتر پیشنهاد کرد که برای دیدار و مذاکره با خمینی «یک مقام ارشد دولتی را به پاریس بفرستد» (آخرین تلاشها در آخرین روزها، ابراهیم یزدی، ص99). در ارزیابی های بعدی دیدار مستقیم به صلاح دو طرف دانسته نشد و قرار شد تماس غیرمستقیم صورت پذیرد.
روز 18 دی، کارتر از طریق نمایندگان ژیسکار دستن، که به دیدار خمینی رفته بودند، پیامی را برای او فرستاد. او در این پیام به خمینی خبرداد که آمریکا پذیرفته است که شاه کنار برود. در این دیدار نمایندگان رئیس جمهوری فرانسه تاٌکید کردند که «انتقال قدرت در ایران باید کنترل شود و با احساس مسئولیتهای سیاسی همراه باشد». خمینی خطاب به آنها گفت: «الآن به من اطلاع دادند که یک کودتای نظامی در شُرُف تکوین است... من کودتا را نه به صلاح ملت می‌دانم و نه به صلاح آمریکا... اگر بخواهید آرامش در ایران حاصل شود، راهی جز این نیست که نظام شاهنشاهی که قانونی نیست، کنار برود تا من یک شورای انقلاب تاٌسیس کنم برای نقل قدرت... خوف آن دارم که اگر کودتای نظامی بشود انفجاری بشود در ایران که کسی نتواند جلو آن را بگیرد. من به شما توصیه می ‌کنم از کودتا جلوگیری کنید».
خمینی در همین دیدار از ژیسکار دستن، به خاطر تلاشش برای قبولاندن حذف شاه به کارتر تشکّر کرد و گفت: «از رئیس جمهور که در این کنفرانس از تاٌیید کارتر از شاه مناقشه کرده است، تشکّر می‌ کنم و میل دارم که کارتر را نصیحت کنند که... به این کودتای نظامی تاٌیید نکنند و جلوگیری کنند تا ایران آرامش خود را به دست بیاورد و چرخهای اقتصاد به گردش درآید و در آن وقت است که می‌ شود نفت را به غرب ... صادر کند». ابراهیم یزدی که خود در این دیدار حضور داشت، نوشت: «نمایندهٌ پرزیدنت ژیسکار دستن مجدّداً یادآور شد که این پیغام محرمانه بماند، که خمینی تاٌکید کردند که محرمانه بودن آن مُحرَز است. به علّت اطلاع خبرنگاران از حضور نمایندگان دولت فرانسه... توافق شد که دوطرف موضوع ملاقات را پیرامون ادامهٌ اقامت در پاریس عنوان نمایند» (آخرین تلاشها در آخرین روزها، ابراهیم یزدی، ص95).
روز 21 دی 57،  شاپور بختیار اعضای دولت خود را برای گرفتن راٌی اعتماد به مجلس معرّفی کرد. در همین روز، سایروس ‌ونس، وزیر خارجه آمریکا، اعلام کرد: شاه باید ایران را ترک کند و در غیاب او «شورای سلطنت» تشکیل شود. در همین روز سولیوان، سفیر آمریکا در ایران، از واشینگتن پیامی دریافت کرد مبنی بر این که در اولین فرصت از شاه دیدار کند و به او اطلاع دهد که «دولت ایالات متحده مصلحت شخص او و مصالح کلی ایران را در این می ‌بیند که هرچه زودتر ایران را ترک کند». روز 22 دی، سولیوان، به اتفاق هایزر، با شاه دیدار کرد و پیام واشینگتن را به اطلاع او رساند. در همین روز، خمینی در اعلامیه‌ یی خبرداد که شورایی موقت به نام «شورای انقلاب» تشکیل داده است. خمینی ماٌموریت «شورای انقلاب» را بررسی شرایط تاٌسیس دولت انتقالی و فراهم  نمودن مقدّمات اولیّة آن، اعلام کرد.
روز 26 دی، بختیار از مجلس شورای ملی راٌی اعتماد گرفت. در همین روز، شاه و همسرش فرح، با چشمان اشکبار، با یک هواپیمای اختصاصی، که شاه شخصاً آن را هدایت می‌کرد، از فرودگاه مهرآباد تهران عازم مصر شدند. شاه قبل از حرکت از ارتشبد قره‌باغی، رئیس ستاد ارتش، خواست که سران ارتش را از دست زدن به کودتا بازدارد.
 پس از خروج شاه، ایران یکپارچه، شور و شادی شد و مردم در خیابانها به رقص و پایکوبی پرداختند و در بسیاری از شهرها مجسّمه های شاه را پایین کشیدند.
به نوشتهٌ ابراهیم یزدی، بهشتی در روز 27دی در یک مکالمه با خمینی، تاٌکید کرد که تماس با سران نظامی را «به طور قطع، مفید و عدم تماس را مضرّ می ‌دانم». خمینی ضمن موافقت، گفت: «تماس بگیرید، دلگرم کنید، اطمینان بدهید که حال ارتشیها خوب خواهد شد». یزدی می ‌نویسد: «تاکتیک رهبری در آن مرحله عبارت بود از برقراری تماس با هر دو طرف، یعنی، هم بختیار و هم با سران ارتش» (آخرین تلاشها در آخرین روزها، ابراهیم یزدی، ص 139).
روز 29 دی،  به مناسبت «اربعین حسینی» بیش از دو میلیون نفر در تهران راهپیمایی کردند. کیهان با خط درشت در صفحة اول خود از آن به عنوان «عظیمترین راهپیمایی مذهبی و سیاسی تاریخ» یادکرد. راهپیمایان در قطعنامة راهپیمایی ضمن مردود شمردن «رژیم ارتجاعی شاهنشاهی»، «غیرقانونی» دانستن «سلطنت خاندان پهلوی»، به رسمیّت نشناختن دولت بختیار، خواستار برقراری «جمهوری آزاد اسلامی» شدند.
روز 30 دی 162 زندانی سیاسی از زندان قصر آزاد شدند. مسعود رجوی و موسی خیابانی (پس از 7سال اسارت در زندانهای شاه) جزء آزادشدگان بودند. هزاران نفر در برابر درب زندان از زندانیان آزادشده استقبال پرشوری به عمل آوردند.
روز 12 بهمن خمینی در میان استقبال پرشور چند میلیون استقبال کننده وارد تهران شد. روزنامه ها آن را «بزرگترین استقبال تاریخ» یاد کردند. کیهان طول جمعیّت استقبال کننده را 33کیلومتر تخمین زد.
خمینی در روز 14 بهمن در یک مصاحبة مطبوعاتی در پاسخ به این پرسش که «آیا تا به حال تماسی با رهبران ارتش داشته اید؟» گفت: «تماس فی ‌الجمله بوده است. اگر مقتضی بدانیم بازهم تماس حاصل می‌کنیم. ملّت از آنها و آنها از ملّت هستند» (کیهان، 14بهمن57).
روز 16 بهمن خمینی در یک کنفرانس مطبوعاتی مهندس مهدی بازرگان را به نخست‌وزیری منصوب کرد و مراسم آن از تلویزیون پخش شد. او در این مراسم، ازجمله، گفت: «... من که ایشان (مهندس بازرگان) را حاکم کرده ام... ایشان واجب الاتّباع است (پیروی از او واجب است). ملت باید از او اتّباع (پیروی) کند. یک حکومت عادی نیست. یک حکومت شرعی است... مخالفت با این حکومت مخالفت با شرع است... در فقه اسلام، قیام بر ضد حکومت الهی، قیام برضد خداست. قیام برضد خدا کفر است...» (کیهان، 17بهمن1357).
به گفتهٌ‌عباس امیرانتظام، مشاور بازرگان در دولت موقت، بازرگان و موسوی اردبیلی در روز 20بهمن، در منزل فریدون سحابی با سولیوان، سفیر آمریکا در ایران، دیدار کرده و دربارهٌ راههای انتقال مسالمت ‌آمیز قدرت دولتی گفتگو کردند (روزنامة میزان، 15فروردین1358).
همزمان با این گفتگوهای پنهانی و دور از چشم مردم برای انتقال آرام قدرت و جلوگیری از به هم ریختگی ارتش، پرسنل نیروی هوایی در پایگاه دوشان تپه ـ مرکز فرماندهی نیروی هوایی ـ در حدود نیمه شب 20بهمن، با دیدن مراسم فیلم بازگشت خمینی، که از تلویزیون پخش میشد، با دادن شعار به ابراز احساسات پرداختند. ماٌموران گارد شاهنشاهی برای خاموش کردن احساسات به هیجان آمدة پرسنل، با آنها درگیر شدند و کار به تیراندازی کشید. پرسنل برای مقابله درب اسلحه خانه را شکسته و مسلّح شدند. درگیری خونین تا فردای آن شب ادامه یافت.
روز 21 بهمن، در خیابانهای اطراف محل درگیری، تظاهرات گسترده یی از سوی مردم به طرفداری از پرسنل نیروی هوایی برگزارشد. در همین روز، بختیار در مصاحبه با روزنامة اطلاعات اعلام کرد: «منزل خمینی به شدّت مراقبت می‌ شود و هیچ ‌کس مزاحم ایشان نشده است... من برای مذاکره آماده هستم. ما نباید با خشونت دربرابر مردم بایستیم  بلکه باید به مخالفین خود به صورت برادر نگاه کنیم». در همین روز، برخی از سران نظامی مانند سپهبد ربیعی (فرمانده نیروی هوایی)، سپهبد مقدّم (رئیس ساواک)، سرلشکر مولوی (رئیس پلیس تهران)، سرلشکر نشاط (فرمانده گارد جاویدان)، همبستگی خود را با جنبش مردم به «کمیتة امام» اطّلاع دادند.
همزمان با  همبستگی سران نظامی با خمینی، در تهاجم دهها هزارتن از مردم قهرمان تهران به مرکز ستاد مشترک ارتش، 26تن از اعضای ارشد هیاٌت مستشاری آمریکا در ایران به محاصره درآمدند. بهشتی و ابراهیم یزدی، پس از اطلاع از این موضوع، به صحنه آمدند و برای نجات محاصره‌ شدگان در میان دوطرف درگیری آتش ‌بس برقرار کردند. رئیس مستشاران آمریکایی از زیرزمین ساختمان ستاد ارتش این خبر را تلفنی به سولیوان اطلاع داد: «ما اطلاع یافتیم که آتش ‌بس در اطراف ستاد کل برقرار شده و نه فقط ابراهیم یزدی که با ما تماس داشت، بلکهبهشتی هم در صحنه حاضر شده و برای رهایی پرسنل ما از مخمصه کمک کردند». سولیوان در این باره نوشت: «ساعت 5صبح روز بعد افراد ما با وسائط نقلیه نظامی، درحالی که بهشتی و یزدی شخصاً آنها را همراهی می ‌کردند، وارد محوّطه سفارت شدند. چارلی ناس (معاون سولیوان) از بهشتی و یزدی به‌ واسطهٌ کمک و همراهی برای نجات اَتباع آمریکایی تشکّر کرد و آنها هم متقابلاً از گرفتاری و ناراحتی ‌یی که برای افراد ما ایجاد شده بود، عذرخواهی کردند» (ماٌموریت در ایران، سولیوان، ترجمه محمود مشرقی، ص178).
در شامگاه 21بهمن، فرمانداری نظامی «با توجّه به اعلامیه هایی از آیات عظام که در آن برای جلوگیری از خونریزی مسائلی را مطرح نموده اند... به کلیة یکانها و عناصر انتظامی دستور داده است که شبانه، ضمن حفظ نقاط حساس، به یکانهای مربوطه مراجعت نمایند» (اطّلاعات، 22بهمن).
روز 22 بهمن، به ‌رغم بندوبستهای پشت پردهٌ خمینی و همدستانش با عوامل «شیطان بزرگ»، شور و خروش مردم برای از هم ‌گسستن شیرازهٌ نظام شاهنشاهی، هم‌ چنان ادامه یافت. در آن روز، شهر تهران در آتش می ‌سوخت. مرکز شهربانی کل به دست مردم به آتش کشیده شد. کلانتریها، یکی پس از دیگری، تسلیم شدند. پادگان عباس‌آباد، بدون مقاومت تسلیم شد. صدای صفیر گلوله‌ها لحظه‌یی خاموش نمی‌شد. در همین روز، علیقلی اردلان، وزیر دربار، «مراتب همبستگی کارکنان دربار را به کمیتة خمینی» اطلاع داد. نمایندگان مجلس شورا و سنا پیوستگی خود را به جنبش مردم اعلام کردند. جواد سعید، رئیس مجلس شورا و عضو «شورای سلطنت»، از هر دو سمَت استعفا داد. او در استعفانامة خود نوشت: «اکثریّت قاطع نمایندگان مجلس شورای ملی همبستگی خود را با انقلاب بزرگ ایران تحت رهبری خمینی اعلام می دارند و معتقدندکه دولت بختیار باید تسلیم خواست ملت ایران گردد، درغیراینصورت، مجلس شورای ملی به وظایف قانونی خود درجهت خواست ملت ایران اقدام خواهد کرد». مجلس سنا نیز در اطلاعیه یی انحلال خود را اعلام کرد.
 «شورای فرماندهان ارتش» به ریاست ارتشبد قره باغی و با شرکت 26تن از فرماندهان، معاونان، رئیسان و مسئولان سازمانهای نیروهای مسلّح شاهنشاهی، جلسه یی تشکیل داد. شرکت کنندگان پس از بررسی اوضاع بحرانی و فلاکتبار ارتش، شهربانی و ساواک، بر این نکته همراٌی شدند که ارتش «بی طرفی» خود را اعلام کند. در صورت جلسه یی که به اتّفاق آرا تصویب شد، آمده بود: «... با توجّه به تحوّلات اخیر کشور، شورای عالی ارتش در راٌس ساعت ده و نیم روز 22بهمن 57 تشکیل و به اتّفاق آرا تصمیم گرفته شد که برای جلوگیری از هرج و مرج و خونریزی شدید، بی طرفی خود را در مناقشات سیاسی فعلی اعلام [کند]، و به یکانهای نظامی دستور داده شد که به پادگانهای خود مراجعت نمایند. ارتش ایران همیشه پشتیبان ملت شریف و نجیب و میهن پرست ایران بوده و خواهد بود». این اعلامیه در ساعت یک بعد از ظهر از رادیو ایران پخش شد.
پس از اعلام بی طرفی ارتش درگیریها فروکش کرد و نبرد دو روزة پرسنل نیروی هوایی و مردم دلیر تهران با سرسپردگان رژیم شاه به پایان رسید. بسیاری از سران و ایادی رژیم مانند ارتشبد نصیری، سپهبد رحیمی، سالار جاف (نمایندة پاوه در مجلس و از عوامل سرکوبی مردم آن ناحیه)، سرلشکر پرویز امینی افشار (رئیس ادارة دوم ستاد ارتش) و... به دست مردم افتادند و به اقامتگاه خمینی برده شدند. انقلاب به پیروزی رسید و شور و شادی سراسر ایران را فراگرفت.
انقلاب به پیروزی رسید و خمینی در میان شور و شوق دهها میلیون استقبال کننده، بر فرش خون دهها هزار شهید و بر تخت اعتماد و امید دهها میلیون چشم و دل منتظر، قبای «ولایت» را پوشید و بر تخت قدرت تکیه زد و به «مشروطه»اش دست یافت و با آخوندهای همپیوندش بر سر سفرة آمادة خون و جان و دارایی مردم و سرزمین داغدار ایران نشست. آمریکا هم، همان طور که سولیوان در نامه اش به کارتر نوشته بود «هرچند این وضع در مقایسه با امتیازاتی که در دوران حکومت شاه از آن برخوردار» بود، «چندان خوشایند نبود، امّا، بر پیروزی یک انقلاب خام که به قیمت از هم‌ پاشیدن نیروهای مسلّح ایران تمام می ‌شد، رُجحان داشت». «نیروهای مسلّح» که تکیه گاه و نقطة امیدش برای دست اندازیهای بعدی بود، از هم نپاشید و مُهرة دلخواهش، مهندس بازرگان، به نخست وزیری رسید.
  اما، مردم داغدار و مصیب تدیده که بستگان و یاران و همرزمانشان، ده ده و صدصد، در خیابانها و میدانها با گلولة ارتش شاهنشاهی پرپرشده بودند و مجاهدان و فداییان و رزمندگانی که با تمام توش و توان و نقد جان خود برای تحقّق آزادی و استقلال، سالها با جلّادان ساواک چنگ در چنگ بوده و داغ و درد سالهای اسارت در زندانهای شاه و یاد خونین همرزمان شهیدشان بر دل و دوششان، همچنان سنگینی می کرد، رانده و برکنارمانده، منتظر بودند تا ببینند در بر کدام پاشنه می چرخد و «رهبر مستضعفان جهان» به وعده هایی که برای آبادی و آزادی و برقراری حکومت عدل علی (ع) داده بود، چگونه عمل خواهدکرد. امّا، خمینی کسی نبود که به هیچ وعده یی وفاکند و اگر در ظاهر ادّعای یاری و همراهی با مردم را داشت، در نهان در اندیشه و سودایی دیگر بود. از این رو، از همان ماههای نخستین که بر اریکة قدرت تکیه زد، خود را مالک تمام هستی مردم و سرمایه ها و داراییهای سراسر ایرانزمین شمرد و تنها و تنها به آخوندهای همرنگ و همسرشت خود میدان داد و همة یاران و همپیوندان و همگامان دیروزی را از سر راه خود برداشت. «دولت امام زمان» بازرگان را در هفتة دوم آبان 58 برکنارکرد؛ سفارت آمریکا را، که گردانندگانش، راه او را برای رسیدن به قدرت صاف کرده بودند، «لانة جاسوسی» نامید و در 13 آبان 57، به آن یورش برد و اعضای سفارت را به مدت 444 روز در اسارت نگه داشت. سپهبد مقدّم (رئیس ساواک)، و دیگر کسانی را که با او یاریها و همراهیها کرده بودند، به جوخة تیرباران سپرد و حتی قطب زاده را نیز که پیش و پس از انقلاب همواره فرمانبر او بود، از این «موهبت امامانه»اش بی نصیب نگذاشت. از همان نخستین ماههای پس از پیروزی انقلاب 57، مجاهدین و فداییان و رزمندگان دیگر خلق را که هنوز آثار شکنجه های دوران اسارت در زندانهای شاه بر پیکرشان بود، به زیر تیغ انتقام کشید و فضای سیاسی را هر روز تنگ و تنگ تر کرد تا سرانجام از شامگاه خونین 30خرداد 60، عرصة هرگونه فعالیت آزاد سیاسی را، به کلّی، بست و خاکستر مرگ بر همه جا پاشید.