آن چه دیدم گوئیا در خواب بود
قایقی گم گشته در مرداب بود
یا سرابی در غباری دور و گم
یا که نقش مبهمی برآب بود
همچو خورشیدی به چشمانی نشست
در نگاهی کرمکی شبتاب بود
پیش چشمی رامشی،آرامشی
خسته ای را سینه ی غرقاب بود
زندگانی نه قصیده نه غزل
بیت کوتاهی ز شعری ناب بود
یاد باد آن روزگاران یاد باد*
شادی دور بهاران یاد باد
شد بهار،از نو جهان زیبا شده
باغ جان رنگین و این دل وا شده
گم شده اندوه پیری از دلم
سر گرفته عاشقی ،شیدا شده
ماه رفت و شب سرانجامی گرفت
باز در چشمم رخ اَت پیدا شده
این دل تنها،دگر تنها نماند
سینه ام سرشار از غوغا شده
شد تهی جان از سیاهی،از سکوت
خانه پُر از خنده ی بـیـتــا شده
یاد باد آن روزگاران یاد باد*
شادی دور بهاران یاد باد
باز یاس و یاسمن ، سوسن،بهار
باز قمری نغمه خوان در کوهسار
باز می بینی جهان پُر آب و رنگ
شعله ها ی سرکشان از لاله زار
باز بدرود ای زمستان، بر نگرد
ای بهاران در دلم شو بر قرار
باز تنهائی غریب افتاد و رفت
باز یارم سرخوش آمد در کنار
باز کردم عاشقی پیرانه سر
باز بخشم سردی جان را شرار
یاد باد آن روزگاران یاد باد*
شادی دور بهاران یاد باد
*وام گرفته از حافظ در غزلی با مطلع :
روز وصل دوست داران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد