جنگ مجاهدین با رژیم، یک جنگ تمام عیار بود و هست، در زمینه های فرهنگی، ایدئولوژیکی، تبلیغاتی، وسیاسی و بالاخره نظامی. در زمینه فرهنگی و تبلیغاتی در سالهای ۵۷ تا ۶۰که مجاهدین خود را ملزم به پاسداری از آزادی به دست آمده از انقلاب ۵۷ میدانستند و عهد کرده بودند که تا حد ممکن با شیوه های مدارا و مسالمت جویانه و شرافتمندانه سیاسی از ذره ذره فضاهای دموکراسی در جامعه حفاظت بنمایند، جز از طریق ارگان سازمانشان یعنی نشریه مجاهد، جلساتی هم در ستادها و مجامع درونی و بیرونی خودشان داشتند که از آن طریق افکار و سیاست ها و تحلیل و تفسیرهای خود را به سختی به گوش مردم میرساندند. ارتجاع غاصب حکومت، اما همین را هم بر نمی تافت و با گسیل دسته جات چماقدار و چاقوکش و الوات، مجامع را به هم میزدند و هم نشریه هارا پاره و نشریه فروشان را به شدت مضروب مینمودند و یا دستگیر.
اما خود رژیم از روزنامه های اطلاعات و کیهان و جمهوری اسلامی و دهها نشریه ریز و درشت دیگر گرفته، تا رادیو و تلویزیون دولتی و نمایندگان مجلس و خود دولتیان و امامان جمعه در روزهای جمعه به اضافه منابر و مساجد و در یک کلام از عالم و آدم به شدت علیه مجاهدین شایعه و دروغ و افترا می پراکند و تهمت های سخیف و غیر انسانی نبود که به مجاهدین نسبت ندهد وعوام فریبی های بی شرفانه ای نبود که انجام ندهد و به هر طریق و شیوه ماکیاولیستیی نا جوانمردانه، سعی در تخریب و شیطان سازی مجاهدین نکند.
اما گاهی آش آنقدر شور میشد که مرغ پخته را هم به خنده میانداخت، از جمله رادیو و تلویزیون رژیم هر روز می بایست یک برنامه ای برای یاد آوری عوام الناس به بد بودن مجاهدین و منافق بودن آن ها ترتیب میدادند.
حادثه مربوط میشود به اوایل پائیز سال ۶۳ در زندان مشهد بند۴ یعنی بند سیاسی. اون روز هم مثل روزهای قبل، بچه های طبقه ۱ و طبقه ۲ همگی برای شنیدن اخبار ساعت ۶ بعد از ظهر در نمازخانه بند که عبارت بود از یکی از همان سلول های بند۴ واقع در طبقه ۲ جمع شده بودند. در بند ۴ کلا دوتا تلویزیون بود یکی در اتاق توابان، اتاق ۱۹ و دیگری در همین نمازخانه. زندانیان غیر تواب به اتاق توابان نمی رفتند جز خود توابان، بنا بر این بقیه همگی در نمازخانه جمع میشدند برای شنیدن اخبار، و این یک برنامه ای نا نوشته شده بود، برای زندانیان.
با شروع اخبار همگی ساکت و متمرکز و چشم به تلویزیون منتظر اخبار هر یک در گوشه ای نشسته و گوش میدادیم. بعد از موزیک و آرم اخبار، گوینده با سلام و صلوات به امام. زمین و زمان و در و دیوار و پرنده ها و چرنده ها، شروع کرد به اخبار امام و سران حکومتی و غیر حکومتی و جنگ و و.... نوبت رسید به اخبار استانی و در نهایت اخبار مشهد. گوینده بعد از گفتن چند خبر از امام جمعه و تولیت عظمی و غیره ..،
ناگهان یک ژست غرور آمیزی به خود گرفت و با انداختن بادی بر غبغب، ادامه داد که: بنا به گفته شاهدان عینی در کوی طلاب مشهد به حول و قوه الهی از سوراخ موشهایشان گاز!!؟ بیرون آمده و این مردم فقیر و نظر کرده امسال نگرانیی از سرمای زمستان نخواهند داشت.!!!؟
ناگهان آنتن همه شنوندگان موجود در نمازخانه، که ما باشیم، تیز شد که قضیه چیه و علامت سئوال بزرگ در چهره همه، چشمها ریز شده و گوشها تیز که چی شد و چی بوده قضیه !!!؟
ادامه اخبار: خبر نگار ما به محل اعزام شده است تا رپرتاژی از این پدیده شگرف تهیه کند.............. و حالا، خود اخبار گوهم با ژست و فیگوری به تماشای رپرتاژ در حال پخش شدن، صورتش را برگرداند به طرف صدا و تصویر.،
فیلم نشان میدهد، انبوه جمعیتی از مردم به غایت فقیر و نادار و بینوائی که در آن محل به صورت گروه گروه دور شعله هایی کمی بزرگتر از شعله های شمع و در جاهایی کمی بزرگتر که از زمین بیرون میامد جمع شده بودند!، اطراف هم، منازلی بود خرابه و یا نیمه ساخته، با دیوارها و سقف های کاهگلی و پرده های آویزان بر ورودی خانه ها به جای درب!.
آن طرف تر، در بخش بیابانی کوی طلاب در مجاورت قبرستان بزرگ ولی قدیمی « گلشور*» سابق بین کوی طلاب و راه آهن مشهد به تهران! و محل انبار شدن زباله های شهری، که حالا با گسترش شهر به حومه ها، روی آنها را شهرداری بولدزر انداخته و صاف نموده بود برای ساختمانسازی و غیره،
مردمی هم دور و بر سوراخهایی که موشهای صحرایی، ایجاد کرده بودند با قرار دادن آجرهایی دورتا دور سوراخها و قرادادن دیگها و قابلمه هایی بر روی آنها به غذا پختن و حتی به جوشاندن رب گوجه فرنگی مشغولند!!!؟
مردم راه را برای خبرنگار و فیلمبردار باز میکنند!، و ما که حالا با هیجان دنبال ته قضیه هستیم!! و کم مانده که همگیمان با سر برویم توی تلویزیون، ساکت و با هیجان گوش میدهیم........ زیرا به خوبی میدانیم که باز رژیم تصمیم دارد طبق معمول فیلی به هوا کنند،
بله مردم راه را باز میکنند و خبر نگار و فیلمبردار جلو میروند و فیلم بردار دوربین را زوم میکند بر جوشیدن قلپ و قلپ رب های گوجه فرنگی در میان دیگ سیاهی که بر روی یک دیوارچین، کوتاه و مدور آجری قرار گرفته بود و با هیجان چند بار فیلم را جلو و عقب میکند و دوباره بر روی چهره های شاد و خوشحال مردمی که در کنار هر سوراخ موش، موجود دیگرکه شعله هایی از آنها ساطع است، بر روی زمین، دیگ و کاسه ای راه انداخته اند.،
با یکی از زنانی که چادر خود را به کمر بسته و با کفگیری دیگ را هم میزند مصاحبه میکند.:،
خب مادر می بینم که خوشحالی! گاز داری!!؟
زن آشپز: سینه ای صاف میکند و با لکنت و لهجه غلیظ مشهدی میگوید، بله خیلی خوشحال رَفتُم. خدا بریْ ما فقیر بیچاره ها از ای، سولاخا گاز فرستدَه! خوتّان نگا کُنن ایناش!! و اشاره میکند به زیر دیگ در میان آجرها که شعله های آتش بر سر یک سوراخ بر روی زمین به آرامی زبانه میکشد و زیر دیگ نشسته بر روی آجرها پخش میشود،
خبر نگار از زن میپرسد: خب مادر فکر میکنی که این گاز از کجا آمده !!!!؟
زن بی اطلاع از همه جا، میخواهد چیزی بگوید که چشمانش به نفری در مقابلش که پشت دوربین و از دوربین غایب است میدود و با دقت گوش میکند و نا گهان میگوید:،
خدا!!، مادر جان، خدا! خدا به کوری چشم منافقین امسال بریْ ما گاز فرستدَه به حق امیرالمومنین خدا نگهدار امام بشَه!!،
دوربین روی مردم و خنده مردم.،
انفجار نماز خانه از خنده های ما!!؟
تصویر یکی دیگر از اهالیی که دور فیلمبردار جمع شدن و مورد مصاحبه قرار گرفته!!؟
پدر جان، شما هم از این نوع گاز دارین؟
بعله! آقا بیٍن ببینٍن از همّه سولاخای مایم گاز میه آغا؟ بین بین خوتّان نٍگا کننْ!!؟ اینا از توجه خاصّ آقا امام رضایَه که به کوری چشم منافقین از همه سولاخای اینجهْ گاز میَه!!؟
انفجار خنده در نماز خانه تا سر حد غش!!!!!؟
صدای انفجار خنده! سایر بچه های زندانی را که در اتاقها مانده بودند از اتاقها بیرون ریخته و همه هجوم به نمازخانه که چه خبر است.
دوربین دوباره بر روی قل و قل دیگ رب کوجه فرنگی های در حال جوش و بعد هم پرچمهای سبز و سیاه نصب شده اطراف و اکناف و دست های بریده برنجی وعلم و کتل ها و بلند گوهایی که از وقوع معجزه و نظر ائمه معصومین به اهالی محل را خبر میدادند.،
و نمک پراکنی خبر نگار که: مادر پس رب گوجه امسال تو را خدا درست کرده و متبرک هستن! . خدا را شکر میکنی؟
و مادر بیچاره با یک نوع تملق گویی! که: بعله، از صدقه سر امام همه چی درم مادر جان!، فقط همی گازمان کم بود که امام رضا به کوری چشم منافقین بٍرٍیْ ما فرستاد( و اصرار که در هر جمله از کوری چشم منافقین چیزی کم نشود ) .......،
خبرنگار! رو به دوربین خطاب به مخاطبین که: ........ بینندگان عزیز دیدید که هر که کار خدا کند به یقین !! روزیش شود فراوانا!!، به کوری چشم منافقین زمستون هم برای همشهری های ما در کوی طلاب، بهار شده!!؟
بعد هم گزارش شهرداری که چون در آن منطقه قبرستان قدیمی بوده و محل ریختن زباله های شهری و فضولات هم!، در زیر خاکریزهایی که شهرداری برای مسطح کردن زمین انجام داده بوده گازهای بیوشیمیایی ایجاد شده که از این سوراخها به بیرون درز کرده و یکی دو روز بعد هم تمام شده بود و این بار به کوری چشم کی ..... رفته بود پی کارش!!!؟
روزی بود اون روز ...اما ! آی خندیدیم .. و بچه های شلوغتر بند، از جمله زنده یاد شهید ابوالفضل صفوی که در خنده و شوخی و بذله گویی رودست نداشت! و همه بچه های اتاق ما، که پیر مردهای بند نامیده میشدیم و بنا بر این کمتر بعضی حدود و ثغور را رعایت میکردیم تا مدتها سوژه ناب گیر آورده بودیم برای خندیدن و متلک گویی به توابین و اسْدالاهها**
*گلشور قبرستان بزرگ و اصلی شهر مشهد بود قبل از بوجود آمدن بهشت رضا در زمان استانداری ولیان. اما بعد ها با گسترش و بزرگ شدن منطقه کوی طلاب از بین رفت و الان هم که از آن بی خبرم
** اسدالله به پاسدارانی گفته میشد که داخل بند های زندانیان سیاسی نگهبانی میدادند
فرهنگ لغات مشدی
اینجه ـ اینجا
میه ـ میاد
بین ـ بیائید
ببینن ـ ببینید
سولاخ یا سلاخ ـ سوراخ
خوتان ـ خودتان
ایناش ـ اینهاش
به امید چار شنبه سوری پر از آتیش به جون ارتجاع و مرتجعین
زنده و پایدار باد مقاومت مردم ایران