جشن ملی نوروز

 

شکوه ها را بنه، خیز و بنگر /
      که چگونه زمستان سر آمد/
  جنگل و کوه در رستخیز است/
                  عالم از تیره رویی در آمد.
                              (نیما)

همه ساله وقتی «عالم از تیره رویی» زمستان بیرون می آید و جنگل و کوه و صحرا, سبزینه پوش می شود, ایرانیان به جشن و شادی نوروزی می نشینند تا نکبت بیداد زمستان را از سراسر وجود و زندگی خود بشویند.
 نوروز جشن شستن پلیدی زمستان است و بیرون خزیدن از خود و تن سپردن به تاب و تپش و جوشش بهاران؛ جشن شادیهاست در طلیعه فرخنده بهار. پیش درآمد جشن نوروز, چهارشنبه سوری است که آن نیز با شادی و رقص و پایکوبی همراه است؛ جشن آتش افروزی و شادمانی و پریدن از فراز آتش برای رهیدن از زردرویی و پژمردگی؛ برای چیرگی بر سیاهی و تاریکی که از نشانه های آشکار اهریمن است.
  هیچ کس نمی داند جشن آغاز سال نو, از چه زمانی پدید آمد؛ از زمانی که سرزمین آبایی ما, ایران نامیده شد, یا بسا بسا پیش تر از آن.
    در افسانه های کهن ایرانی, نوروز, روزی است که جمشید, نخستین شهریار ایران, به تخت شاهی نشست. جمشید شهریاری بود دادگر, که برای چیره شدن بر قهر طبیعت, رسم و آیینهای تازه یی را پی نهاد؛ هم او بود که وقتی اهریمن, بلای خشکسالی و قحطی را بر ایران زمین گسترد, با اهریمن چنگ در چنگ شد و پس از نبردی سخت و سنگین, بر او چیرگی یافت و «روی زمین از رنج بیاسود». این چیرگی در طلیعه بهار رخ داد و جشن نوروز به شادی این پیروزی برپاشد و « بزرگان به شادی بیاراستند  ـ می و جام و رامشگران خواستند».
   تاریخ بلعمی (ترجمه تاریخ طبری) درباره دادگستری جمشید می نویسد: «...  پس علما را گرد کرد و از ایشان پرسید که چیست که این پادشاهی را برمن باقی و پاینده دارد؟ گفتند: دادکردن و در میان خلق نیکی، پس او داد بگسترد و علما را بفرمود که روز مظالم، من بنشینم،‌ شما نزد من آیید تا هر چه درو داد باشد،‌ مرا بنمایید تا من آن کنم.
 نخستین روز که مظالم بنشست، روز هرمزد (=روز اول هر ماه هرمزد خوانده می شد) بود از ماه فروردین پس آن روز را،‌ نوروز نام کرد. تا اکنون سنّت گشت...»
نوشته اند که جمشید «... بفرمود گرمابه های بسیار ساختند و سیم و زر از معادن بر آوردند و دیبای ابریشمی بافتند...»  
 فردوسی در شاهنامه, به جز ساختن گرمابه و برآوردن سیم و زر از معادن؛ کشف راه و رسم درمان دردها؛  ساختن کشتی و به آب افکندن آن؛ نرم کردن آهن و ساختن خود (کلاه آهنی برای جنگ) و زره و جوشن (زره) از آن؛ نخ ریشتن و پارچه بافتن و از آن لباس فراهم آودن؛ خشت زدن و از گچ در کار بنا استفاده کردن را هم به جمشید نسبت می دهد. دست سازهای جمشیدشاه از زبان شاهنامه:
   ـ چو گرمابه و کاخهای بلند / چو ایران که باشد پناه از گزند
   ـ به چنگ آمدش چند گونه گهر /چو یاقوت و بیجاده و سیم و زر
    ـ پزشکی و درمان هر دردمند / در تندرستی و راه گزند
   ـ گذر کرد از آن پس به کشتی بر آب/  ز کشور به کشور گرفتی شتاب
     ـ به فرّ کیی نرم کرد آهنا/چو خود و زره کرد و چون جوشنا
       چو خفتان و تیغ و چو برگستوان/ همه کرد پیدا به روشن روان
    ـ ز کتّن و ابریشم و موی قز /قَصَب کرد پر مایه دیبا و خز
    ـ بیاموختشان رشتن و تافتن / به تار اندرون پود را بافتن
    ـ چو شد بافته, شستن و دوختن / گرفتند از و یکسر آموختن
    ـ بفرمود پس دیو ناپاک را /به آب اندرآمیختن خاک را
    ـ هر آنچ از گل آمد چو بشناختند/ سبک، خشت را کالبد ساختند
    ـ به سنگ و به گچ، دیو، دیوار کرد/ نخست از برش هندسی کار کرد
      ضحّاک (ماردوش), که به بیدادگری و کشتار و آزار مردم, معروف است, پادشاهی جمشید را برانداخت و بر ایران چیرگی یافت و پس از این چیرگی, همه رسم و راههایی را که جمشید برای آسایش مردم پی افکنده بود, ازمیان برد و دست به بیداد و مردمکشی گشاد. دوران چیرگی ضحّاک بر ایران از سیاه ترین روزگاران ایران زمین بود؛ دوران ماتم و سوگ و تیره روزی و ویرانگری. ضحّاک که زاد و پرورده ایران زمین نبود, بیم و باکی از ویرانی و نابودی سرزمین کیان نداشت.
    فریدون با همپشتی کاوه آهنگر و مردم داغدار ایران در ماه مهر بر ضحّاک شورید و  بر او چیره شد. دوباره  تخت شاهی به دست شهریاران ایرانی افتاد و «جشن مهرگان» به شادی این پیروزی برپا شد.
    از این رو, جشن نوروز و مهرگان دو جشن ملی و بسیار کهن است که هزاران سال است که  به شادی پیروزی جمشید و فریدون بر اهریمن و دست پروردگانش برپا می شود؛ یکی شادباشی است به فرخندگی به تخت نشستن نخستین شاه ایرانی و  پاگرفتن ایران و سربه هم دادن همه مردم این سرزمین در زیر یک پرچم؛ و دیگری جشنی است به شادی چیرگی بر ضحّاک که از تبار ایرانیان نبود و چیرگیش را ایرانیان بر نمی تافتند. از این رو, تا ایران به جاست این دو جشن نیز پابرجا خواهند ماند و از باد و باران و توفان گزندی نخواهند دید.
اکنون هزاران سال است که ایرانیان با نوروز کدورتهای زمستانی را از دل و جان می شویند و «شور یکپارچگی» را, دوباره, برپا می کنند؛ همگی با هم بر سفره آبایی می نشینند و پیوند و خویشی و همگونگی, غبار غمها را از چهره ها می شوید و دلها به هم پیوند می خورد؛ پیوندی که ضحّاک ها و حجّاج ها و تیمورها و خمینی ها را, که جز ویرانی ایران و نابودی ایرانیان, اندیشه یی در سر نپروردند,  تا بُن استخوان به وحشت می افکند و تب لرزه مرگ بر وجودشان جاری می کند.
نوروز, ایرانیان و مشتاقان آزادی و بهروزی ایران زمین را با گذشته های بسیار دور سرزمین آبایی شان پیوند می دهد و این امید را در دلها زنده می کند که این ملت تناور و رویین تن, همواره در سراسر تاریخ هزاران ساله اش, از زیر سهمگین ترین رنج و آزار و داغ و درد و کشتارها و بیخانمانیها, بی آن که کمر خم کند, گذرکرده و چون رودی همواره خروشان و تیزتاز از هر گذرگاه پرخوف و خطر گذشته و بر پیکرش اگرچه بسا زخم تیر و تازیانه و خنجرهاست امّا, همچنان, تیزگام و سخت سر و استوار, به پیش می تازد؛ نوروز یاد آرش ها, سیاوش ها و رستم ها را, باردیگر, در دلها زنده می کند؛ خاطره های سهمگین یورشهای اسکندر و حجّاج ها و غزها و مغولها را در پیش چشمانمان می رویاند و باز هم این امید داغ را در دلها می پرورد که سرزمینی که کشتارهای تیمورها را از سرگذراند و از پای و پویه نماند, از ایلغار تازه میراثداران ضحّاک و حجّاج و تیمور و... درهم نخواهد شکست و این بار نیز روسیاهی را نصیب داعیه دارانی خواهد کرد که دین را دستمایه فریب و غارتگری و کشتار مردم کرده اند.
نوروز پرچم سرفراز بیمرگی ایران زمین است؛ نوروز به ما همواره این درس را می آموزد که:
      «باید که دوست بداریم یاران/
      باید که چون خزر بخروشیم/
     فریادهای ما اگرچه رسا نیست/
     باید یکی شود.
    باید در هر سپیدة البرز/
    نزدیکتر شویم/
    باید یکی شویم.
   اینان هراسشان ز یگانگی ماست.
   باید که سرزند طلیعه  خاور
   از چشمهای ما.
   باید که دوست بداریم یاران,
   باید که قلب ما
    سرود و پرچم ما باشد...» (خسرو گلسرخی).
 نوروز از روزگار آغازین تا امروز, همواره فریادگر این پیام است که زمستان بیداد, با تمام سنگینی و داغ و دردش, رفتنی است و بهار ایران نیز مانند بهاران طبیعت, سرانجام فراخواهد رسید:
بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر /   
   بار دگر روزگار چون شکر آید (حافظ)