در نوشتار (1) با عنوان فوق، اشاره شد به نقش زیر ساخت فرد در تمامی مناسبات اجتماعی او؛ خاصه در صحنه دشوار مبارزات سیاسی. این زیرساخت که در حقیقت مجموعه ژنتیک فرد را شامل می شود، امروزه یک امر مسلم علمی ست و غیرقابل انکار (این بدان معنا نیست که انسان گرفتار جبر لاینحلی است و هیچ عاملی برای بهسازی آن در عرصه حیات اجتماعی آن وجود ندارد. ما در نوشتارهای آینده که به دفاع از انقلاب درون سازمانی مجاهدین خلق می پردازیم نشان خواهیم داد که تأثیرات ژنتیکی میتواند تحت سیطره و تصحیح انسانی قرار بگیرد). سنگ بنای تربیت اولیه به صورت پوشش یا ردیفی روی زیرساخت قرار می گیرد. عوامل متعدد اکتسابی بعدی که در روند سال های عمر حاصل و تأثیرگذار و تأثیرپذیر می گردد، همواره در ضمیر و شعور آگاه فرد؛ به بیداری تحت کنترل ارادی وارد عرصه اجتماعی می شود. بنابراین شخص می تواند به اتکای دریافت های آگاهانه خود از آن اکتسابات اجتماعی، خصلت ها و تمایلات نهفته ژنتیکی را از دید انظار عمومی نه تنها پنهان که خلاف آن نیز شخصیت سازی و نقش آفرینی فریبکارانه کند تا بدانجا که شخصیت بازیگر و کاذب بر خودش هم مشتبه و باورانده شود. بدین دلیل، فشرده و به اشاره به این بحث پرداخته ام که می خواهم بی تعارف و بی قصد خوشامد و مداهنه، هم از اصالت و صمیمیت رهبر مقاومت ایران دفاع کنم و هم دلیل و ضرورت انقلاب درون سازمانی مجاهدین خلق را تبیین نمایم. ژاژخایان وقیح و پرمدعا از موضع حقد و حسد و مأمور و معذور بودن و نیز تاب ناعلاجی، هر چه می خواهند ترهات و خزعبلات همیشگی خود را نثار اربابان و فضای مجازی کنند. نگارنده را هر که نشناسد لااقل هم نسلان سیاسی اش به ویژه اهل قلم چه در ایران و چه در خارج کشور بخوبی می شناسند و می دانند که بنا به سوابق طولانی سیاسی و ادبی یم هرگز اهل تملق و مداحی نبوده ام. اگر مجاهدین خلق را می ستایم بدان سبب است که به قول حضرت مولانا که عمل « دیوژن » را در خیابان های آتن باستان، به نظم انعکاس داده است « از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست». من نمی خواهم بگویم مجاهدین خلق از تبار ائمه اطهار هستند زیرا نه به معصومیت مطلق امامان باور دارم و نه از منظر موحدان، خدای را. بنابراین بر اساس نسبیت پدیده ها و امور عالم، در عرصه و کارنامه هیچ سازمان و حزب سیاسی چنین ساختار متشکل و پاک و پالوده از منیت ها ندیده و نمی بینم. از سیزده سالگی تا کودتای بیست وهشتم مرداد 1332 بسیار افراد در بدنه حزب توده دیدم و دیدم که چگونه شریفترین ها کلاهشان پیش مسئولان و کادر رهبری پس معرکه بود. کودتا آغاز یک آزمون و غربال عبرت آموز تاریخی بود. مدعیان سینه سپرکرده ، نه تنها سپر و شمشیرهای چوبین را به تسلیم و خاکساری بر زمین انداختند تا خاضعانه بر چکمه کودتاچیان بوسه زنند بل در مقام خراب کردن مقاومان نیز به بی شرمی برآمدند. اینجا مجال خاطرات نیست، فقط بدین نکته اشاره می کنم که در وقت کودتا و بعد از آن دکتر محمد بهرامی دبیر کل حزب توده بود. بهرامی از زمره کمونیست های شاخص پیش از تشکیل حزب توده می بود. او و اردشیر آوانسیان و رضا روستا و پیشه وری و... در زندان بودند که گروه دکتر تقی ارانی لو رفت و جملگی به زندان افتادند. جمع آنان به گروه پنجاه و سه نفر معروف شد. بعد از کودتا، بهرامی در شرایط اختفا عازم خانه یی بود که کمیته ایالتی تهران در آن جلسه داشت و منتظر رفیق دبیرکل بودند. در طول راه، بهرامی دستگیر می شود. با آنهمه سوابق مبارزاتی، مجال نمی دهد تا برسد به خدمت بازجو و برای شکنجه نشدن لیست افراد را بدهد. مبادا که در بدو امر او را به زیر کتک بگیرند، خانه محل تجمع اعضای کمیته ایالتی تهران را به مأموران لو می دهد. همه آنان دستگیر و اکثرا مثل خود او نه یک گل که گلزاری کاشتند!!. شاعری داشتیم بنام « انوشه ». شعرهای او را در نشریه « رزم » ارگان سازمان جوانان زیاد خوانده بودم. نمی دانم چند سال بعد از دستگیری بهرامی دبیرکل( شاید حد اکثر یک تا دو سال ) او را در آبادان که دوره سربازی را در نیروی دریایی می گذراند، گرفتند به اتهام قصد آتش زدن ناو ببر!. بعد از شکنجه های طاقت فرسا برای تیرباران، او را به خرمشهر می برند. او نمی گذارد که چشم ها و دستانش را ببندند. با خونسردی و قاطعیت به افسر آتش می گوید: مطمئن باش که از جایم تکان نخواهم خورد. افسر آتش که تحت تأثیر شخصیت قوی انوشه قرار گرفته بوده در فرمان آتش مکث می کند. انوشه شاعر اما سخت معتقد وصمیمی و بی ادعا، درجا شعری می گوید خطاب به افسر آتش بدین مضمون: « زودتر فرمان آتش بده تا من در برق گلوله ها دست لرزان شاه را در وقت امضای حکم اعدامم ببینم.». انوشه جوانی بود تازه به خدمت سربازی رفته و دبیرکل محمد بهرامی با آنهمه سابقه، ایندو از کوره آزمون چگونه بیرون می آیند؟ انوشه جاهل و بی سواد نبود. مطالعات وسیع و عمیقی داشت و جالب آنکه شاهد خیانت های خفت بار رهبران و مدعیان هم بود. به راستی چه عاملی یکی را در کسوت دبیرکلی به چنان رذالت و حقارت و جبن و خیانت سوق می دهد و یکی، افتاده و فروتن و ساده و صمیمی را به چنان مقاومتی درخشان و حیرت انگیز وامی دارد؟. آیا زیرساختی که می گوییم اینجا معنا پیدا نمی کند؟ حزب توده از رأس یعنی از رهبری خراب بود ورنه در بدنه، دلاورانی تا پای شهادت دلیر وجود داشتند. آن وجود های ارزشمند و والا واقعا از وجود خودشان بود. اگر عضویت در حزب و داشتن ایدئولوژی تمامی مسئله بود، نباید دکتر بهرامی ها، دکتر یزدی ها، شرمینی ها، قریشی ها کارشان به خیانت کشانده می شد.
در دوره خمینیسم و شرایط تنگ و به شدت سختی که همه جانبه، سازمان مجاهدین خلق ایران درگیر آن شد، انقلاب درون سازمانی یک ضرورت حتمی بود که اگر به حیطه عمل درنیامده بود امروزه این سازمان، کوچولویی بود چون کوچولوهای دیگر.......
ادامه دارد .....