م. سروش: بیا و باغ جهان را شکوفه باران کن

بیا و این شب ما را ستاره باران کن
بیا و کلبه دل را پر از بهاران کن

به خواب دیده ام آری که باز می آیی
بیا و بر دل تفتیده کار باران کن

سحر به یاد تو گوید که شب نمی ماند
بیا و مهر فروزان به خانه مهمان کن

بگو بنوازد به شهر با دف و چنگ
بیا و مسجد و میخانه وقف رندان کن

ملول گشته دل از شیخنا به سر نیرنگ
بساط ریب و ریا را بیا تو ویران کن

تو سبز و سپیدی و سرخ بی همتا
بهار خوب رهایی به نام ایران کن

به یک اشاره خود باغ را شکوفه بده
به یک ترانه بیا غصه را تو زندان کن

نسیم و عطر گل از خاک ما نمی آید
بیا و کار گل سرخ در بهاران کن

به نام و یاد تو رفتند آنسلحشوران
بیا و زنده دگر بار یاد یاران کن

ز خاک یخزده دیگر گُلی نمی روید
به نام لاله بیا دفع این زمستان کن

ز دولت تو بروید بهار از دل خاک
بیا و باغ جهان را شکوفه باران کن