در اینجا قصدم تاکید بر مجاهد خلق بودن او نیست. بیشتر می خواهم از انسانی یاد کنم که حاضر نشد شرفش را در مقابل جنایتکاران حاکم بر ایران، در ترازوی معامله بگذارد، هر چند که بارها او را برای ورود به این معامله دعوت کرده بودند. شاید چیز زیادی هم از او نمی خواستند. کافی بود سه چهار سطری ندامت نامه بنویسد و نیم ساعتی در تلویزیون رژیم ظاهر شود و نوشته ای را که به دستش می دادند، باز خوانی کند. نوشته ای حاکی از این که مجاهدین او را فریب داده اند و او نا آگاهانه و از روی سادگی به دام آنها افتاده و برای آنها جاسوسی کرده است و حالا در بازداشتگاه به این اشراف رسیده است که راه و روش مجاهدین جز به بیراهه نمی رود و رهبری مجاهدین فاسد است و با دشمن همکاری کرده است و اکنون در خدمت جهانخواران است و بچه های معصوم و بی خبر از همه جا را به کشتن می دهد. البته چند جمله ای هم درباره فساد اخلاقی رهبران مجاهدین و شیوع انواع و اقسام مفاسد در میان افراد سازمان و سوء استفاده های گوناگون از آنها، چاشنی این توبه ی تلویزیونی می شد.
اما غلامرضا خسروی در مجموع دوازده سال از عمر کوتاهش را در زندان های رژیم آخوندی گذراند و انواع و اقسام شکنجه ها را تحمل کرد و داغ تسلیم شدن را بر دل گردانندگان بدنام و بی ابرو ـــ و البته جنایتکار ـــ این نظام گذاشت. او تسلیم نشد. نه این که تسلیم شدن به معنای مطلق کلمه الزاما امر زشتی است. تسلیم در مقابل منطق قوی و برهان محکم و سخن حق و ارزش های متعالی انسانی، نه تنها امر ناپسندی نیست، که نشانه ی خردمندی و انصاف و حقیقت پذیری است. اما تسلیم در برابر زور و ستم و دروغ و تقلب و اقسام زشتی ها، تسلیم در برابر جنایتکاران و کوتاه آمدن از آرمان ها و خواست های برحق انسانی، از زشت ترین و شاید هم زشت ترین واکنش انسان محسوب می شود. غلامرضا خسروی این خط را بر نگزید و به این بیراهه ی توام با ننگ و ذلت و بی آبروئی نیفتاد.
ما نقطه ی مقابل غلامرضا خسروی را بسیار دیده ایم. ما چه کمونیست هائی را دیده ایم که در شوهای تلویزیونی، نه تنها خدا پرست و مسلمان، که شیعیان دو آتشه ای شده اند که غالیان و معتقدان به الوهیت علی در برابر شان لنگ می انداختند و انگشت تعجب به دندان می گزیدند.
ما نقطه ی مقابل غلامرضا خسروی را بسیار دیده ایم. ما کسانی را دیده ایم که خود را هوادار مجاهدین می خواندند ، اما به مجرد دستگیرن شدن و در بدو ورود به زندان دست ها را بالا بردند و برای خوش خدمتی به رژیم، و البته فرار از زیر بار مسئولیت و توجیه عهد شکستن هایشان، و برای فریب دیگران، به خودشان درجه دادند و مسئول و فرمانده عملیات و عضو شورای رهبری شدند. آن گاه از این مواضع خود ساخته، بد ترین تهمت ها را به مجاهدین زدند.
ما نقطه ی مقابل غلامرضا خسروی را بسیارکسان ناکس و ناکث دیده ام که، نه تنها بریدند و به روی گردانی از مبارزه تعهد سپردند و کل جنبش مقاومت در برابر فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران را زیر سوال کشیدند و تخطئه کردند، بلکه دست در دست دژخیمان رژیم به شکار مبارزان پرداختند و در این مسیر حتی به نزدیک ترین کسان خویش رحم نکردند.
دردناک تر از اینها، ما نقطه ی مقابل غلامرضا خسروی کسانی را دیدیم که بی هیچ ضرب و زوری از جانب رژی و پس از سال های سال ردای مبارزه با رژیم بر تن داشتن، بنا بر هر علت و دلیلی، ردا از تن در آوردند و با انواع و اقسام مقالات و جزوه ها و کتاب و کتابچه و مصاحبه های تلویزیونی و اینترنتی، مجاهدین و مقاومت خونبار مردم ایران را مورد تاخت و تاز قرار دادند. و جالب توجه این که این ردّیه نویسان ــ به قول هموطنان آذریمان ، من اوزوم، من اوزوم گویان ـــ به تکرار و باز تکرار همه ی اتهاماتی پرداختند که حاکمیت آخوندی برای تخطئه و تضعیف و نابودی این مقاومت، تولید و منتشر کرده بود. و برای اثبات این کارشان خود را شاهد و ناظر جا زدند.
غلامرضا خسروی ، غلامرضای مظلوم، غلامرضای شهید، به جرم ایستادن در برابر این پلیدی ها و نفی و تقبیح این رذالت ها و رذیلان، بر سر دار رفت. غلامرضا شهید شد زیرا حاضر نشد راه روش و ثمره ی مبارزه ی مقاومت و مجاهدین را، به دستور رژیم آخوندی نفی کند. غلامرضا شهید شد زیرا حقیقت را فدای سود جوئی و فرصت طلبی های پلشت نکرد. غلامرضا شهید شد زیرا از لحظه ی نخست که در برابر این نظام جنایتکار قد بر افراشت تا لحظه ای که از دار آویزانش کردند ماحصل کلامش و خواستش دو جمله بیش نبود:
زنده باد آزادی، مرگ بر حاکمیت جنایکار آخوندی.
03 ـ 06 ـ 2014