اما این سربدار سربلند آگاهانه این راهی که بیش از 35 سال پیش در آن قدم گذاشته بود را با آفریدن یک حماسه به عرش اعلی رساند. غلامرضا خسروی سوادجانی همانطور که در مصاحبه اش گفته بود فرزند یک خانواده زحمتکش بود که از 15 سالگی بعد از انقلاب ضد سلطنتی با مجاهدین و مرامشان آشنا شده بود. از زندانیان دهه شصت بود پس با شکنجه و خون و سرکوب و کشتار و اعدام کاملا آشنایی داشت. از آن دوران جان سالم بدست برده بود که حال بعد از 30 سال دوباره باید بهای سنگین آزادی و مبارزه با متجاوزین ایران را میپرداخت و چه شجاعانه که به عهد خودش وفا کرد. بی محابا در زندان از هویت هواداری خودش از سازمان مجاهدین سخن گفت وبرایشان دعا کرد.
جرمش در هنگام دستگیری کمک مالی به تلویزیون سیمای آزادی بود و حکمش از سه سال به شش سال رسید و بعد از قیام 88 به اعدام تبدیل شد. بخوبی میدانست در راهی که قدم برداشته گذشتن از جان است. همانگونه آنرا در سرنوشت همبندیانش علی صارمی و جعفر کاظمی و محمد حاج آقا بابایی دیده بود. آنان نیز جملگی از همرزمان دهه شصت بودند. او بهتر از هر کس میدانست که حکم اعدام فقط یک تهدید نیست بلکه فقط زمان آن مشخص نیست.
خانواده اش از متانت ولبخند شیرینش در آخرین ملاقات حرفها زدند. چگونه او بود که به آنها دلداری میداد و میگفت هر چه خدا خواهد و توکل به خدا داشته باشید. در جواب اینکه به خاطر خانواده همسر و پسرت تعهد بده و بیا بیرون با تبسم و در کمال آرامش گفته بود همه مردم ایران برادارن و خوهران من هستند. من به خاطر آنها و بهای آزادی و امید اینکه روزی میهن ازاد شود نمیتوانم تعهد بدهم. برای آزادی ایران باید بها داد.
طبق خبرهای بدست آمده در حالیکه به زور به او مرفین زده بودند که مبادا در هنگام اعدام شعار بدهد و سرو صدا کند او را به طناب اعدام سپردند. شبانه وقتی یکی از افراد خانواده اجازه پیدا کرده بود پیکر او را شناسایی کند، او را بخاک سپردند و به خانواده دستور اکید دادند که حق برگزاری هیچگونه مراسمی برای اورا ندارند.
و اما در شب طولانی شنبه شب که همه از خارج و داخل کشور مشغول کمپین برای نجات جان غلامرضا بودند نکات زیر بخوبی مشاهد میشد.
بسیاری از افراد از داخل کشور که بعضا از زندانیان سیاسی سابق نیزمیباشند به مراتب از پاره ای از مدعیان خارجه نشین اصلاح طلبی که ادعای دفاع از حقوق بشر را هم دارند؛ فعالانه تر و بی محابا تر نوشتند و اعتراض کردند. البته که باید روی این قماش مدعیان صادره شده از ایران یک خط بطلان کشید چرا هدف آنان جز به لجن کشیدن فضای حقوق بشری خارج کشور و همچنین از آب گل آلود ماهی گرفتن برای جیب خودشان هیچ هدفی ندارند و بس. و بیخود هم نیست که سخنی از هیچکدام از آنها در مورد حق وحقوق غلامرضا تا این نقطه شنیده نشده است.
واما در مورد مبارزان داخل کشور باید که از برخی از آنان به جد قدردانی کرد چرا که با توجه به حساسیتهای امنیتی حاکم بر آنها; تابو شکنی کردند و شجاعانه از یک هودار مجاهدین دفاع کردند و از حقوق اولیه انسانی وی دفاع کردند. در این میان بسیاری از کامنتها بود که درفضای مجازی و فیس بوک مطرح شد. بسیاری از هم سلولیهای غلامرضا در مورد او سخن گفتند و از تاثیرات شخصیت وی روی خودشان داستانها گفتند.
اما برخی از افراد هم تلاش میکردند بنحوی خط قرمز رژیم آخوندی را به رسمیت بشناسند و بجای اینکه مرز بندی با آخوندهای جنایتکار را پررنگ وپررنگ تر کنند، هر طور شده مرزبندی خودشان را با مجاهدین پررنگ تر کنند که غضب رژیم را بر نیانگیزند
مگر نه اینکه هواداران مجاهدین در زندانهای رژیم هویت سیاسی خود را کاملا حفظ میکنند واین دوستان نیز هویت سیاسی مشخصه خودشان را دارند. پس این احتیاج به تکرار ندارد؟ آیا هنوز هم باید بخاطر حساسیتهای رژیم مجاهدین را خط قرمز دانست که نباید از آن رد شد.
اعدام مجازات وحشیانه ای است و رژیمها از روی بزدلی اعدام میکنند. رژیم ملایان هم در این سی و اندی سال بخوبی نشان داده اند که از اعدام و شکنجه و کشتار برای سرکوب مردم و آزادیخواهان استفاده میکنند. تنها در سال 1393 بعد از دو ماه بیش از 210 اعدام شده اند. از زمان ریاست جمهوری روباه بنفش بیش از 700نفر اعدام شده اند. این عمل سرکوب باید که در ایران متوقف شود ولی این توقف عملی نخواهد بود مگربا یک صدای واحد برای تغییر.
آیا این فعالین تا به حال تعمق کرده اند که چرا رژیم ”مجاهدین خلق“ را خط قرمز میداند؟ چرا هنوز از زندانیان سابق دهه شصت مجاهدین نمیگذرد؟ آیا سرنوشت غلامرضاخودش بیانگر این نیست که رژیم بیش از هر چیز از سازمان مجاهدین و هوادارانش وحشت دارد. مگر قبل از غلامرضا; علی صارمی; جعفر کاظمی و محمد حاج آقا بابایی را نداشتیم؟ در میان زندانیان کنونی هوداران مجاهدین; فشارهای هیستریکی به آنها مانند آنچه که بر ماشاالله حائری و علی معزی و سعید ماسوری و بقیه هواداران مجاهدین را در زندان ندیدند که چگونه تحت فشار هستند. مگر طبق اعتراف همین هم بندیان نبود که بارها و بارها مطرح کردند که این زندانیان ازهرگونه مرخصی در طول دوران زندانیشان محروم هستند؟ حتی یک نفر از آنها به یک روز مرخصی هم نرفته اند. دلیل این همه فشار و سرکوب بر هوادارن مجاهدین چیست؟
جدیت در سرنگونی سرنگونی و سرنگونی
برای آندسته از دوستان زندانیهای دهه 70; 80 و 90 باید گفت که مگر مجاهدین از روز اول چه گفتند؟ جزاینکه از روز اول بعد از انقلاب در مقابل دیکتاتوری مذهبی ایستادند چرا که آنها بخوبی خمینی و سران رژیم چون رفسنجانی و خامنه ای و کروبی و لاجوردی و کچویی و غیره را بخوبی میشناختند. فراموش نکنیم که افتخار آقایان در دوران انقلاب و قبلش همکاری و رابطه اشان با مجاهدین بود. اما مجاهدین که از نزدیک در سالهای بعد از تاسییس با این آقایان و جهت فکریشان کاملا آشنایی داشتند سعی در ایستادگی در برابر تحمیل عقاید ارتجایی آنها داشتند. و همان شروع درگیری ها و در نتیجه جنگ واقعی شد. مگر خواسته میلیشاها دانش آموزان و دانشجویان و روشنفکران سالهای 57 و 58 و 59 چه بود؟ آزادی روزنامه ها و ازادای برگزاری میتینگها; آزادی زنان و حق پوشش آنان و یا داشتن کانونها و اتحادیه ها و غیره همان آزادیهایی که هنوز بعد از 36 سال خواسته های اولیه جوانان و فعالان فعلی ما هست نمیباشد. بسیاری از این فعالین در حال حاضر در همان زندانی بسر میبرند که زندانیان دهه شصت در شرایطی بمراتب دهشتناکتربسر بردند و مقاومت کردند. خواسته ها یکی است. اما این فقط مجاهدین بودند که از همه چیز خود گذشتند و میگذرند و بهایش را هم خیلی سنگین می پردازند.
غلامرضا با اعدام آشنا بود همانطوری که همگی زندانیان دهه شصت بخوبی با اعدام آشنا هستند. در مصاحبه اش به روشنی از اعدام و فدا در راه آرمانش سخن میگوید. با همان عزم راسخی که در دهه شصت نیز مانند هزاران زن و مرد; پسر و دختر نوجوان داشتند. همانگونه که در دوران دهه شصت بچه ها با سر بلند و با آمادگی بدون ترس و وحشت برای اعدام میرفتند. و اما آن عده که جان سالم بدر بردند یا به صف مجاهدان در پایگاه های مجاهدین پیوستند و یا اگربه خارجه رفتند دست از مبارزه بر علیه دیکتاتوری آخوندی برنداشتند. پس جدیت مبارزه بر علیه رژیم هیچوقت کمرنگ نشد.
همه باید که از خود سوال کنند در این سالها چندبار شنیدند گروهک منافقین تمام شد؟ پس چگونه هست که رژیم اینهمه از این "گروهک" میترسد و کمر به بستن کمپ اشرف و کشتار ساکنینش بست. وحال نیز با پرداختن هر بهایی اصرار بر کشتار یا استرداد ساکنین کمپ لیبرتی را دارد. همه اینها واقعا چه را نشان میدهد؟ غیر از این هست که هم در داخل کشور و هم در افشای پروژه های اتمی و تروریستی و جنایات این رژیم و هم در عرصه جامعه جهانی این تنها مجاهدین هستند که حضور پر رنگ دارند و به با همه امکانات و تواناییهای خود به مبارزه با این رژیم مشغولند؟ این تنها مجاهدین هستند که قادر به گردهمایی منسجم در تمامی مقاطع و همچنین گردهمایی عظیم سالانه فرانسه در سالگرد سی خرداد با شرکت صد هزار نفر را دارند. و برای همین است که رژیم بیش از هر چیزی و هر کسی از مجاهدین میترسد و بس.
به راستی دشمنی هیستریک با کمپ اشرف چرا؟ چرا که اشرف سمبل مبارزه تشکیلاتی و جدی با رژیم است. سمبل همان جامعه بی طبقه توحیدی که در آن پول معنی و مفهومی نداشت و فقط استعدادها بود که در آن متبلور میشد. یعنی ارزش فقط روی جوهره انسانی هر شخص سوار شده بود.
مجاهدین و سازماندهی اشان نشانگر امید به سرنگونی هست. چرا که اگرکسی بطور جد بدنبال سرنگونی رژیم باشد الترناتیو وجود دارد و آنهم فقط و فقط مجاهدین هستند و بس. آنها هستند که با سلاح و بی سلاح به جد و حرفه ای فقط و فقط یک هدف دارند و آنهم سرنگونی است و بس. و این را رژیم بخوبی میداند.
این را هم میدانیم که هیچ دیکتاتوری و بخصوص اگر دیکتاتوری مذهبی باشد به سادگی و با زبان خوش نمیرود. یعنی این رژیم از درون به هیچ عنوان عوض نمیشود. وگرنه همین بحثی که باصطلاح ”روشنفکران و فعالین“ در این 20 سال اخیر درگیرش هستند به همین شکل ادامه پیدا میکند. اما نفع ادامه این حالت را چه کسی میبرد؟ غیر از این هست که این فقط رژیم و آخوندها و سپاه که حکومت و قدرت را در دست دارند هستند که از این حالت سود میبرند.
اتهامات ساخته و پرداخته رژیم بر علیه مجاهدین هم مثل همیشه یک مدل هست که برای همه بسیار و بسیار جواب وجود دارد و جواب هم داده شده که پیشنهاد میکنم باشیوه گوگل سرچ جواب این اتهامات را خواننده میتواند پیدا کند. از مارکسیست اسلامی گرفته و تا رفتن به عراق و در جنگ شرکت داشتن و غیره و غیره که همه از اتهامات مسخره و آخوند بافته است که همگی مشروحا جواب داده شده است.
اما مهمتراز همه این هست که زمان آن رسیده تا تصمیم یکباره گرفت و از توهمات در آمد. باید تصمیم جدی گرفت. یک انتخاب جدی باید کرد ”سرنگونی آری یا خیر؟“ اگر کسی به این پاسخ مثبت بدهد مطمئنا علیرغم هرگونه عقیده و مرامی که داشته باشد، خط قرمزش رژیم ضد بشری آخوندی و رابطه و مماشات و سستی در برابر آن خواهد بود و مجاهدین هر چند که با همه عقاید و کارکردهایشان هم موافق نباشد، محور وحدت خواهد بود. در غیر اینصورت هیچ چیز تغییر نخواهد کرد و اعدام و سرکوب و فشارهای اجتماعی ـ اقتصادی مردم ایران به پایان نخواهد رسید و هر لحظه بدتر خواهد شد. از زمانی که حسن روحانی رئیس جمهور شده تا به حال کمتر از یکسال بیش از 700 نفر اعدام شده اند. بسیاری از دانشجویان خبرنگاران فعالین اجتماعی و سیاسی و عقیدتی مورد ضرب و شتم و تعرض و زندان سرکوب قرار گرفته اند. و خوشبینی به تغییر یعنی عمر بیشتر این رژیم و بدتر شدن وضعیت مردم ایران.
تبو ها را بشکنید و هراس از دفاع از هم میهنانتان با هر فکر و تفکری را نداشته باشید. این چیزی است که رژیم از آن بشدت وحشت دارد. یکی شدن همه ما. من و تو "ما" شدن. و زمان این "ما" شدن رسیده است. ”ما“ یی که خواهان سرنگونی رژیم است و از این بابت مجاهدین برایش بی نهایت عزیز است و اگر میخواهید غلامرضا های دیگر اعدام نشوند زمان یکدل و یکزبان شدن و ایستادگی رسیده است.