نرگس غفاری: ویلپنت؛ نماد همبستگی ملی

با اوج گرفتن سر و صدا، سوت کشیدنهای ممتد و دست زدنها و شعار دادنها، دویدم جلوی تلویزیون. سرم به کار دیگه ای مشغول بود.

درست حدس زده بودم خانم رجوی روی سن بود و برای جمعیتی که سالن ویلپنت را پر کرده بودند و ته سالن را نمی شد دید، دست تکان می داد. مردم انگار که دفعه اولیست که مریم رجوی را می دیدند. ذوق زده شده بودند و این شوق و ذوق را به آنطرف دوربین نیز منتقل می کردند. چند سال پیش توی همین سالن بین چنین جمعیتی نشسته بودم که با سوت زدن و بالا و پایین پریدنشان سالن به لرزه در می آمد و مطمئنم که خامنه ای هم در آنزمان و هم امسال لرزشش را احساس کرده است. آخرین باری که ویلپنت بودم همزمان بود با قیام سراسری 88. صحنه های درگیریهای مردم با ماموران حکومتی از مانیتور بزرگی در جلوی سالن ویلپنت نمایش داده میشد. هیچوقت یادم نمی رود صحنه ای را که دختر جوانی با پا بسوی یکی از ماموران نیروی انتظامی حمله ور شد و ناگهان صدای جمعیت به وجد آمده سالن را از جا کند. یا صحنه دیگری که یکی از ماموران خامنه ای به دختر جوانی حمله می کند و او را به زمین می کوبد اما دختر از روی زمین برخاسته و بدنبالش می رود. مردی تلاش میکند دختر را آرام کند اما دختر که اینک روسری اش افتاده مشت گره کرده اش را حواله می کرد. عجب روزهای پر غروری بود. وحشت خامنه ای هم از همین آتشی است که زیر خاکستر منتظر به باد دادن دودمانش می باشد.
روبروی تلویزیون نشستم. بی اختیار چشمم در جمعیت می دوید برای دیدن چهره های آشنا. برخی را که می شناسم، دیدم. از راههای بسیار دوری به ویلپنت رفته بودند. بسیاری نمی دانند که افراد برای شرکت در گردهمایی سالانه مقاومت چقدر هزینه صرف می کنند. فقط بخش مالی آنرا نمی گویم. به قول هواداران مجاهدین باید کلی "مسئله" حل کنی.
ایرانیانی را می شناسم که با وجود بچه داری، همسر داری و شغل و خلاصه زندگی عادی، بصورت "تمام وقت" در کنار این مقاومت و در راستای آزادی ایران به نحو احسن تلاش و فعالیت می کنند. وقت را از کجا گیر می آورند، من نمی دانم!؟ می خواهم این را بگویم که برای هر دقیقه ای که صرف همراهی با مقاومت و هدف والای آن یعنی آزادی ایران می کنند، از دهها سد آنهم بطور روزانه باید عبور کنند. به نظر من ساکنین اشرف که هم اینک در کمپ لیبرتی آنهم با فریبکاریهای کوبلر خائن به بشریت و مماشاتگران دیگر زندانی هستند، یکبار از همه چیز گذشتند و زندگی خود را وقف آرمان آزادی کرده اند. اما آندسته که در خارج کشور البته نه در آن حد ولی در همان راستا گام برمی دارند هر روز با مشکلات بسیاری روبرو هستند و زندگی شیرین خود و خانواده شان را فدا می کنند. من به شخصه برایشان بسیار احترام قائلم و امیدوارم که تلاشهایشان هر چه سریعتر به ثمر بنشیند تا بتوانند و بتوانیم حس شیرین آزادی را در میهنمان ایران، با هم تجربه کنیم.

******
داشتم می گفتم. چشمم توی جمعیت می دوید. دوربین که روی صف اول افتاد مرا با خود به سالهای پیش برد. توی دلم گفتم جایت خیلی خالی است. فروغ حسنی را می گویم. هر سال در گردهماییهای مقاومت ایران شرکت می کرد. لبخند همیشگی اش هیچوقت یادم نمی رود. بعد از شهادت دخترش، ندا، کت سفیدش را که در مراسم خاکسپاری دختر شجاع شهرمان به تن داشت، می پوشید که معمولا با یک گل قرمز آذین شده بود و در کنار همسر شجاعش، احمد، پرانرژی تر از همیشه هر دو فریاد می زدند. روح این زن و مادر شجاع و فداکار شاد باد. خیلی به "اشرفیها" افتخار می کرد و به آنها عشق می ورزید. نمی دانم چرا ولی هر وقت که مریم رجوی را می بینم به یاد ندا و فروغ می افتم. بخصوص آن لحظه در مراسم یادبود ندا حسنی و صدیقه مجاوری در فرانسه که مریم در برابر فروغ ایستاده بود و نمی توانست سرازیر شدن اشکهایش را کنترل کند. اولین باری بود که احساسات پاک انسانی خانم رجوی را نسبت به جان نثاران آزادی ایران می دیدم.
 
******
بین تلویزیون و کامپیوتر در رفت و آمد بودم. هم برنامه را نگاه می کردم و هم دنبال انعکاسات خبری این گردهمایی بودم و گاهی اوقات هم خبری از گردهمایی، توییت می کردم. چه کسی گفته با یک دست نمی شود چند هندوانه برداشت!؟  
بالاخره انعکاس فاکس نیوز را دیدم. خیلی خوشحال شدم که این رسانه آمریکایی به گردهمایی مقاومت ایران و آنهم در این موقعیت حساس پوشش خبری می دهد و حتی با خانم رجوی مصاحبه اختصاصی هم انجام می دهد. ابتدا تعجب کردم. اما کمی بعد به خودم گفتم تعجبی ندارد تازه آمریکا و در واقع جهان باید از مجاهدین خلق قدردانی هم بکند که راز اتمی شدن آخوندها را افشا و جهان را بیدار کردند. اگر مجاهدین این عمل ملی و انسانی را انجام نمی دادند... اصلا  نمی خواهم تصورش را هم بکنم.

حضور 600 پارلمانتر، شخصیت سیاسی، حقوق بشری، وکلا، پزشکان، روزنامه نگاران، وزرای پیشین و کنونی، برندگان جایزه نوبل، مقامات سابق و کنونی آمریکایی، کانادایی، اروپایی، عربی.... تازه لیست میهمانان و سخنرانان را به پایان برده بودم که حمایت 300 انجمن ایرانیان خارج کشور از گردهمایی را دیدم. حضور جوانان واقعا چشمگیر بود. می دانید آنها در شرایطی بطور جدی و برخی بطور حرفه ای فعالیت و مبارزه می کنند که زندگی پر زرق و برق خارج کشور چشم آدم را کور می کند. آنها نه تنها می گویند سیاسی هستند بلکه به آن افتخار هم می کنند. تنها می توانم دلیل این فداکاری را در انگیزه های والا برای آزادی میهنی که بعضا هیچوقت آنرا ندیده اند بیابم.
وقتی از یک طرف این همه ایرانی آماده برای کار و تلاش و فعالیت، آنهم از جان و دل و بی هیچ چشمداشت و شنیدن بارک الله و سمَت و قول و قرار.... و از طرف دیگر انسانهای با وجدان دیگر کشورها که آنها بطور یقین می توانند آسوده زندگی کنند و بعضا از دوران بازنشستگی شان لذت ببرند را در کنار یک سیستم رهبری کننده مدرن، متعهد و مسئول کنار هم می چینم، حضور بیش از صدهزار تن انسان عاقل و بالغ و آگاه از اقصی نقاط جهان در ویلپنت حول یک محور مشخص یعنی آزادی ایران را، نتیجه این معادله می بینم.  
بارها از خود پرسیده ام چرا افراد غیر ایرانی برای خود دردسر درست می کنند و با رژیم آدمخواری مانند آخوندهای حاکم بر سرزمینی که شاید تنها وصفش را در کتابها خوانده باشند، درگیر می شوند؟ شاید "وجدان" پاسخ این سوال باشد.
صدها مقام دولتی و وزیر و وکیل و افسر و .... چرا مسئولیتی چنین سنگین را بدوش می کشند تا چشم در چشم هیولا بدوزند و با آخوندهایی که دو رو هستند، چنگ در چنگ شوند؟ پاسخ قطعا پول و مقام و حرفه و ... نیست. مجاهدین خلق هم از عهده مغزشویی این همه آدم بر نمی آیند. پس چرا؟
اگر انگیزه های انسانی شان با احساس مسئولیت و آگاهی، همراه نباشد مگر می توان یک انسان با فهم و شعور را به انجام کاری در حد خواندن حتی یک مقاله مجبور کرد؟ چه ایرانی یا غیر ایرانی؟ و اینهاست که تواناییها و قدرت یک مقاومت سازمانیافته را نمایان می کنند. مقاومتی که حتی به تاریکترین نقاط ایران یعنی درون سیاهچالهای رژیم آخوندها نور می تاباند. مقاومتی که به زندانیان سیاسی این نیرو و انرژی را می دهد تا در برابر زندانبانان و پاسداربندهای وحشی دست به اعتراض و اعتصاب بزنند و از همه مهمتر سازماندهی کنند. وقتی خانم رجوی در گردهمایی ویلپنت از غلامرضا خسروی زندانی سیاسی اعدام شده که به گفته خودش هیچگاه با مجاهدین بطور مستقیم در ارتباط نبوده ولی خودش را هوادار مجاهدین معرفی می کرد، صحبت می کرد، به عمق تاثیرات مقاومت بر مردم داخل کشور پی می بریم.
اگر آنچه در ویلپنت در روز 6 تیر 93 و هر ساله در گردهماییهای مشابه به وقوع می پیوندد نمایش قدرت و همبستگی ملی برای سرنگونی دیکتاتوری و برقراری دمکراسی در ایران نیست آنرا چه می توان نامید؟
کار ساده ای نیست متقاعد کردن نخست وزیر سابق کشوری مثل کانادا را تا ریسک اعتبار یک عمر خدمت به کشورش را به جان بخرد و در گردهمایی ایرانیانی شرکت کند که تا دیروز مقامات کشورش آنها را تروریست می نامیدند. کار آسانی نیست همراه کردن یک مسلمان سنی را به برنامه گروهی شیعه، که خامنه ای، رهبر شیعیان جهان! آنها را منافق می نامد. ساده نیست همراه کردن یک عراقی و سوریه ای را برای شرکت در گردهمایی مقاومت ایران برای آزادی کشورشان عراق و سوریه.
حتی کار پیش افتاده ای نیست همراه کردن هموطنان پناهنده ای که همراهی با مجاهدین خلق می تواند در پروسه پناهندگی شان تاثیر بگذارد. اما اینها برایشان مهم نیستند.
چه مماشاتگران بخواهند و چه نخواهند تنها قدرتی که توانایی به زیر کشیدن آخوندهای حاکم بر ایران را دارد مقاومت ایران است با پرچمداری یک زن به نام مریم رجوی. زنی که خواب را از چشم خامنه ای و حامیانش در غرب ربوده است. زنی که برای حفاظت از جان همرزمانش در کمپ لیبرتی، شب و روز تلاش می کند. و تنها به خاطر یک هدف نفس می کشد. برقراری دمکراسی در ایران دیکتاتور زده.

******
وقتی که سخنرانی خانم رجوی تمام شد، به سمت پرچم سه رنگ و شیر و خورشیدنشان ایران رفت و آنرا به اهتزاز در آورد. در آن لحظه گویی به جمعیت جانی تازه داده اند. ناگهان بر روی پاهای خود بلند شدند. برخی به وجد آمده بودند، برخی سعی می کردند بلندتر شعار بدهند و برخی که دورتر بودند با تکان دادن پرچمهای در دست، به او جواب می دادند. انگار که می گفتند بنام همین پرچم، خامنه ای و حکومتش را به زیر خواهیم کشید و ایران اسیر را آزاد خواهیم ساخت.   
به امید آنروز
11 تیر 93