سینا دشتی: نانت آجر بشود، وزیر!

دولت روحانی، یک ساختار اساسا امنیتی هست. گل سرسبد این کابینه، وزیر دادگستری هست که در سال ١٣٦٧ در کمیسیون مرگ در قتل عام بیش از سی هزار زندانی سیاسی، در عالم به "دادگستری" مشهور شد. اما این مجموعه ی کابینه ی آدم خوارها، شامل یک موجودی هست به نام علی ربیعی  که در این نوشته از این بعد به نام "وزیر" از او نام خواهم برد. وزیر، بعد از سالها خدمت در دوران طلایئ به اسم "برادر عبادی" که مسئولیت "بازجوئی فنی" و تعزیر تا حد مرگ، زندانیان را بر عهده داشت.

در مورد وزیر نوشته اند:
"ربیعی فعالیت سیاسی خود را از شاخة کارگری حزب جمهوری اسلامی در کنار افرادی همچون «حسین کمالی» و «علیرضا محجوب» آغاز کرد. او از عناصر ثابت و اصلی خانه کار و کارگر بوده ‌است. بعد از تشکیل وزارت اطلاعات مدیریت کل اطلاعات آذربایجان غربی را به عهده داشته ‌است و سپس معاون پارلمانی همان وزارت خانه شد.
از خاطرات آخوند فلاحیان(وزیر اطلاعات سابق رژیم) برمی‌آید که ربیعی مدتی هم استاد دانشگاه‌امام محمد باقر(زیر نظر وزارت اطلاعات) بوده‌است. فلاحیان او را «استاد عملیات روانی» معرفی کند. فلاحیان در مصاحبه دیگری به نحوه خروج ربیعی از وزارت اطلاعات می‌پردازد و می‌گوید: «علی ربیعی از بچه‌های خانه کارگر و از بچه‌های چپ بود... یک مقطعی شد مدیرمسئول روزنامة کاروکارگر. در عین حال در وزارت اطلاعات هم بود. ما بهش گفتیم دیگر نمی‌شود که در اطلاعات بمانی. چون رفتی در یک گروه سیاسی. یا آن را انتخاب کن و یا وزارت را. او هم خیلی با من بد شد... علی ایحال وقتی کنارش گذاشتیم آقای حسن روحانی او را برد به دبیرخانه شورای امنیت ... بعد از انتخابات آقای خاتمی می‌خواست او را وزیر کار بگذارد و خیلی روی این مسأله‌اصرار داشت... و در هر حال ربیعی وزیر کار نشد... یکهو گفتند بشود دبیر شورای امنیت... بالاخره با لابی بازیهای پشت پرده (قرار) شد که حالا رسماً دبیر همین آقای روحانی باشد ولی مسئول اجرایی شورای امنیت عباد شود. البته‌این پست عباد بسیار کلیدی است در امنیت کشور...»( نقل از کتاب شنود اشباح نوشتة رضا گلپور صفحه‌۷۵۴. روزنامه جام‌جم 13خرداد1380- مصاحبه با فلاحیان)
او دبیر ستاد به‌اصطلاح مبارزه با فساد در دولت خاتمی بود. حریفانش برای این که به‌او بگویند چندان هم از فعالیت ضد فساد او بی خبر نیستند نوک داده‌اند که «شرکتی با نام «الفت» تأسیس کرده ‌است «که به فعالیتهای کلان و مشکوکی در زمینه‌های سیاسی اقتصادی دست می‌زند».
و باز هم در موردش نوشته شده است که:
"ربیعی از خشن‌ترین بازجویان و شکنجه‌گران وزارت اطلاعات بود. وقتی هم چهره‌او افشا می‌شود که کسی مانند روح الله حسینیان خشونتش را بالای خشونت محسنی اژه‌ای بشمارد و بگوید:«...خشونت همین آقای ”وردی‌نژاد“ مدیر خبرگزاری جمهوری اسلامی، همین آقای ”علی ربیعی“ با اسم مستعار آقای «عباد»، من که با شما همکار بودم. من بارها با شما سر خشونتتان با متهمین درگیر شدم... آقای «محسنی‌اژه‌ای»(وزیر اطلاعات دولت احمدی‌نژاد و از آمران قتلهای زنجیره‌یی) به خاطر خشونت همین آقای ”عباد“ با متهمین استعفا داد و رفت. اینها آمده‌اند؛ شعار ضد خشونت سر می‌دهند. واقعاً انسان نمی‌داند قسم ”حضرت عباس“ را باور کند یا دم خروس را؟»( نقل از کتاب شنود اشباح رضا گلپور صفحه‌۷۳۰ هفته‌نامه «یالثارات‌الحسین» ۲۹ مهر ۱۳۷۹، سخنان «روح‌الله حسینیان)».

الان این موجود ، وزیر کار دولت روحانی است و به رسم دجالیت نهادینه شده در این حکومت ضد بشری، رفته است و به یکی از محرومترین محل های کار یعنی کوره های اجرپزی در نزدیکی ورامین سر زده که روزنامه شرق در گزارشی ان را منعکس کرده است. خواندن این گزارش اجتماعی که در یک روزنامه ی حکومتی درج شده، را توصیه میکنم  تا بیش از این به "بهشت برین ولایت فقیه" ظلم نشود. این گزارش تبلیغات "منافقین" نیست، یک عکس از یک لحظه از یک برش در اجتماع ایران هست و به هیچوجه، وارد مقوله ی قدرت در اجتماع نمیشود. وزیر که در رمالی و وقاحت واقعا یک حزب اللهی تمام عیار هست، وقتی با موج کودکانی روبرو میشود که بهار زندگانی شان را در زیر خشونت استثمار روزمره ی کار، از دست داده اند، و در جواب سئوال خبرنگار که ایا کار کردن کودکان١٠-١٢ ساله ممنوع نیست ؟ جواب میدهد: «ما در صنعت کار کودک نداریم اما اینجا وضعیت متفاوت است؛ اینها کار خانوادگی است».
کارگران، از هر گوشه ی مملکت به "مرکز" امده اند تا قوت معیشت خود را تامین کنند. در شهر های کوچک، حتی این کارها هم پیدا نمیشود. از حقوق ثابت و بیمه کار و سوانح خبری نیست، فصلی بودن کار، کارگران را در جهنم بی حقی رها کرده که در ان استثمار لگام گسیخته، به هیچ قاعده ای پای بند نیست. "معصومه می‌گوید: «حقوق‌مان هزاری است. هر هزار آجری که بچینیم یا قالب بزنیم. هزاری پنج‌تومن برای انبار زن. هزاری 30 تومن برای خشت‌زن".
ساعات کار به بیش از ١٣ ساعت در روز میرسد. این نقض کلیه قوانین کار در خود کشور تحت اشغال اخوندی است.
(مرد کرد می‌گوید: «ماهانه نیست هزاری است. 32هزارو500تومان در هزاری.» ساعت کارش را می‌پرسد و می‌گوید: «از چهارصبح تا هشت. پنج بعدازظهر. هرچی بیشتر کار کنی بیشتر می‌گیری.»)
علیرغم این شدت فشار کار از بیمه اجتماعی هم خبری نیست. تکراری بودن شیوه ی کار یعنی رج چیدن آجر به فشار ساکن به عضله ها و ستون فقرات و مفاصل، تبدیل میشود که باعث ارتروز زود رس و دردهای مزمن عضلانی میشود.
(کارگر جوان آذری می‌گوید: «ما حتی عاشورا و اربعین هم کار می‌کنیم اما تنها برای دو روز در ماه برایمان بیمه رد می‌کنید حتی در ماه‌هایی که کار می‌کنیم.»)
مریضی، فاجعه است.(مژه‌ها و ابروها و صورتش خاک گرفته، سرش را با دستمال بسته و روی آن کلاه حصیری گذاشته است. فرغون را به دست گرفته و به‌همراه دو کودکش و اقبال بعد از کار 16ساعته آجرچینی فرغون را زمین می‌گذارد و می‌گوید: «ما کارگریم. سر کوره می‌شینیم. والا الان دیسک کمر دارم. 12میلیون‌تومان گفتند باید عمل کنی نتوانستم، با همین دیسک کمرم به شوهرم کمک می‌کنم. تنهایی نمی‌تونه. خرجی گرانه. باید کار کنیم. کارگریم. مجبوریم.»)
 
اشتغال زنان و کودکان در این کار، بیانگر این است که دستمزد ناشی از کار یک نفر، اصلا جوابگوی خرج یک خانواده نیست. استثمار زنان کارگر در نظام ضد بشری حد و مرز ندارد.
(یکی از کارگران زن می‌گوید: سال‌هاست از اینجا بیرون نرفته‌ام و جز کارکردن در کوره‌پزخانه تفریحی نداریم. آرزوم مردنه.»)

در خارج از محل کار هم از حداقل های ساده برای  یک زندگی فراهم نیست.
(به خدا اصلا استراحت ندیدم. خوشی ندیدم. هیچی ندیدم تو زندگیم. حموم بیرونه. شیر ‌اونجاست. آب تو خونه نیست. حموم زن و مرد قاطیه، کثیفه، والا شبا توله سگ و گربه میان سرشیر، ما ظرفا رو می‌شوریم. چیکار کنیم دیگه. ظرفشویی و آب تو خونمون نیست. سر کوره‌ایم دیگه، چیکار کنیم.» وقتی می‌فهمد وزیر کار در حال آمدن است می‌گوید: «من بگم وام بده، میده؟ به جون این سه تا بچه‌ام شش‌میلیون‌تومان به مردم بدهکارم.»)
وزیر حرف هایش پا در هواست، تقصیر را به گردن باد و مه و فلک می اندازند. اما خود نظام هیچ مسئولیتی ندارد.
در تحلیل غائی، البته نظام اقتصادی حاکم بر ایران بر استفاده از کارگر ارزان بنا شده است و هرگونه پرداختن به حق و حقوق شناخته شده ی کارگران  در جهان، منجمله حق بیمه ، ساعت مشخص کار، حداقل حقوق و .. باعث "گران شدن " کارگر میشود و به قول وزیر(" البته خب متاسفانه بازرسی تامین‌اجتماعی را زیاد می‌کنیم صدای کارفرمایان درمی‌آید که تامین‌اجتماعی مانع تولید است وقتی کم می‌کنیم اینطور می‌شود.»)
وزیر البته از دیدگاه امنیتی خود به مسائل اجتماعی، چیزی نمیگوید. نیازی هم ندارد. سوابق مشعشع ایشان در خانه ی کار و کارگر که تنها وظیفه اش، توسعه ی اختناق در محیط های کارگری بوده و هست، به اندازه کافی گویاست. این البته تنها یک تصویر از ان روی سکه ی فساد نجومی در حکومت ولایت فقیه هست که ارقام انها سر به بیلیونها دلار زده است. کوهی از منابع مردم ایران در فرودگاه های خارجی، ضبط شده که در تاریخ سابقه ندارد. کامیونهای مملو از طلا و دلار در ترکیه کشف میشود، حساب های سران رژیم در بانک های مختلف دنیا میلیونها دلار از مردم غارت شده ، را در خود جا داده است. پروژه های اتمی و حمایت از تروریسم جهانی نیز هزینه های خودش را داشته و دارد. کاملا واضح است که بهای این کلان چپاول ها را مردم ایران میپردازند. ارقام در ریاضیات بی انتهاست. اما در اقتصاد میزان و حجم پول، به هر حال محدود است.
این وجه دیگری از عمق تضاد خلق و ضد خلق در ایران فعلی است. چگونه میتوان با ادعای رفرم سیاسی، این غول های اجتماعی و اقتصادی را به رعایت مودبانه ی حقوق دیگران و کم کردن میزان اشتهای فعلی شان واداشت؟ این مالیخولیای اقتصادی که هزاران ماشین سوپر لوکس را وارد میکند و اپارتمان های با قیمت های میلیاردی را سمبل قدرت و ثروت خود میداند، با کدام نصیحتی حاضر به پایین امدن از خر مراد فعلی هست؟ تمدید شرایط غارت فعلی را چه ارگان و دستگاهی، به غیر از سپاه ، به عهده گرفته است؟ ما در شرایطی به سر میبریم که نظام حاکم بر اساس تمامی تعاریف کلاسیک، تنها یک نظام فاشیستی است و بس. اما ماهیت عمیقا قرون وسطائی و ضد بشری این حکومت، سلطه ی این دستگاه را بر ایران را بس زیان بار تر از هر تصوری و تصویری، کرده است.
فاجعه های زیست محیطی، بهداشتی، بیماریهای سرطان که از ان به عنوان سونامی نام میبرند،گسترش سرسام اور بیکاری، اعتیاد، پدیده ی شوم کودکهای خیابانی، و.. همه عواقب قانونمند تداوم حکومتی است که ماندن در قدرت به هر قیمت، تنها اصل راهنمای عمل ان است.
شدت خشونت حکومت در رابطه با تهدید اصلی سرنگونی هم از این زاویه قابل درک است. این حکومت سناریو دیگری جز اعدام، دار، شلاق و ارعاب برای ماندن در قدرت ندارد. عدم توانایی در پذیر فتن تغییر، خود را در بن بستهای کنونی رژیم در داخل و خارج نشان میدهد. تا روز سرنگونی رژیم، کارگر ایرانی مرگ را به استثمار روزمره ترجیح میدهد. هر انسانی که از دیدن این وضعیت فاجعه بار کارگران کوره پزخانه های ورامین تهران، به جوش می اید، یک سرباز جبهه ی ازادی و سرنگونی این رژیم است. این حقیقت را نمیتوان تا به أبد، از صحنه به دور نگاه داشت.
باور بیاوریم
به اغاز فصل نور