دانا دلیر جوان ما
ساسان !
از بلندای معرفت کم سال خروشانت
بر پهنهٌ این خاک غربتناک
چه دیدی ؟
که روشنای جانت را مشعلی کردی
فرا راه این دیگر تنگنای تاریخی.
ساسان !
چه دیدی ؟
نوجوان مجاهد خلق « ساسان محمودی » به گناه نوع اندیشه بعد از
تحمل هفت سال و نیم زندان مخوف جنایتکاران معمم ، درست ششماه
مانده به آزادی اش ؛ رشته حیات او را در یک کشتار جمعی از هم گسستند.
یاد او و یاران او و دیگر شهدای راه آزادی به نیکی جاودان باد.
آن روز
آن روز در آسمان
یک ستاره هم نبود
اما
در پهنای خاک من ، ایران
بس اختران فروزان
چه پر شمار.
آن روز در آسمان
جز خورشید سال
خورشیدی دگر نبود
اما
در قلب من، ایران
هزاران هزار خورشید
جوشان و خروشان و سرکشان.
آن روز در آسمان
از ابر پاره های صبح
پرچم های صلح در اهتزاز
اما
در پهنای جان من ، ایران
آتشفشان های خشم و رهایی
در اشتعال.
آن روز ، آسمان
همان آسمان همیشه بود
اما
کبوتران سپیدش، فوج فوج
خونین بال می آمدند
از کشتگاه من، ایران.
آبان ماه 1367