دکتر محمد قرایی ـ دورة شما، دورة ما

دورة شما، دورة ما

دکتر محمد قرایی

                   
سخنی با جوانان امروز!  در آستانة 30 فروردین، سی و هشتمین سالگرد شهادت اولین دستة مرکزیت مجاهدین.
 من یکی از جوانان قدیم! و از جمله کسـانی هستم که در دهة چهل دانش‌آموز مدارس بودند. درآغازامسال به این فکر می‌کردم که دوران جوانی نسل ما با امروز چه تفاوت اساسی ای دارد.  اول با خود فکرکردم در دوران ما مدارس و دانشگاه‌ها یکی از سردترین و بی‌امیدترین دورانها را طی کرد.

آن سالها، سالهای بعد از سرکوب قیام مردم در 15 خرداد سال 42 و بن‌بست مبارزات، و دوران سکوت و سکون و ناامیدی بود. درآن سالها در گلوی جوان یک بغض همیشگی خانه کرده ‌بود. چرا که جوانی که سرش را کمی از کتاب درسی بیرون می‌آورد به سرعت می‌فهمید که یک سایة اختناق در همه ‌جا سایه انداخته. مادر به او می‌گفت: «حرفی نزن! ممکن است معلمت ساواکی باشد!» معلم می‌گفت: «حرفی نزنید ممکن است فلان دانش‌آموز ساواکی باشد»، و ما جوانان کشور مثل اهالی شهر فیلم حباب که هرازگاهی هیولایی از آسمان می‌آمد و یکی را بالا می‌کشید، می‌دیدیم که هرازگاهی یکی از دانش‌آموزان مدرسه به‌علت نامعلومی غیبش زده است.  به‌ یادم هست روزی کنار در ورودی دبیرستان ما اطلاعیه ‌ای به دیوار زده ‌بودند که «تختی خودکشی کرده است». در میان مردم و دانش‌آموزانی که آن اطلاعیه را می‌خواندند تنها نگاههای معنی‌دار ردوبدل شد و ما فهمیدیم که «خودکشی!» آن جهان‌پهلوان افتخارآفرین معنی دیگری دارد که کسی آن را به زبان نمی‌آوَرَد. هرگونه سوال اضافی از این گونه سؤالها که به قول عمو و دائی «بوی قرمه‌سبزی می‌داد»، یا بدست آوردن و مطالعة یک کتاب روشنگر در پستوی خانه، بهایی معادل چندسال حبس و زندان و شلاق می‌طلبید. هر کس می‌فهمید که حقیقت را باید تنها در کلمات رمز‌آلود نویسندگان یا شاعران، و استعارات و رمزهای کتاب‌های ممنوعه بیابد.  «درآن بن‌بست» فضایی سرشار از یأس بود. و «کوچه‌ها باریک، و دکانها بسته، خونه‌ها تاریک و طاقها شکسته»، و هر چه«تار وکمونچه»، «از صدا افتاده» و هنرمند غمگین می‌خواند که: «مرده‌می‌برن، کوچه به کوچه». بله! درسالهای جوانی ما «جمعه‌ها خون جای بارون» می‌چکید.  فصلی که اگر بدنبال جوابی می‌گشتی، شاعر ناامید می‌سرود که « جوابت را نمی‌خواهند پاسخ گفت. زمستان است!». زمستانی که روشن‌بینان میهن را نیز به یأس فرا می‌خواند. و گویی بقول فروغ: «… زمین سرد شد و برکت از زمین‌ها رفت»…  بعد، به امروز فکر کردم. دیدم جوان امروزی به من می‌گوید:  «در دورة ما که وضع بدتر است. اگر در آن زمان جزای خواندن یک کتاب ممنوعه چند ماه یا یکسال زندان بود، در حاکمیت این رژیم البته کتاب زیاد است اما جزای خواندن کتاب «ممنوعه»، که متعلق به برانداز است، بدون دادگاه و حتی احراز هویت، اعدام است. کتابی که از سرنگونی رژیم سخن بگوید، اصلاًدردسترس جوان نیست. جوان امروز، از سرکوب و محدودیت‌های بی مرز درامان نیست.  فقر و مسکنت زندگی بسیاری از جوانان را در برگرفته.
بعد از شنیدن این حرفها، من که ابتدا می‌خواستم به جوان امروز بگویم که ما به دوران شما غبطه می‌خوریم، دوباره درخود فرو رفتم؛ و او همچنان درگوش من می‌خواند که:  « در دوران شما بالاخره دانشگاه اعتباری داشت، چنان که نیروهای گارد دانشگاه و سایر نیروهای نظامی حق ورود به دانشگاه را نداشتند. دانشجو در نزد مردم نقطة امید بود. در دوران شما آمار خودکشی دانشجویان تا این حد نبود و…» حرفهای جوان امروز مرا واداشت که باز به گذشته برگردم. گفتم براستی در دوران ما چه شد که از دل فضای سرد و تیره‌ای که «زردپوشان» دیکتاتوری شاه، آن«وحشت‌انگیزترین خیل توانستن، و ندانستن» در 28 مردادهایش رژه می‌رفتند، ناگهان طوفانی سرکشید که دریای عظیم خلق کشتی دیکتاتوری سلطنتی و دستگاه اهریمنی سرکوبش را چون «بسیار تخته‌پاره»های دیگر تاریخ، «به ساحل فکند»؟. بناگاه بخاطر آوردم که درست است که دردهة 40 جوان، تنها سکوت و سکون می‌دید، اما درهمان سالهای سکوت، «گوهرهایی درتاریکی درخشیده‌بودند» که همت کوهوار خود را صرف «گشودن راه جهاد» کرده بودند. و خورشید آنان در مبارزة مسلحانه‌ای که از سال 50 اوج گرفت، درخشش آغاز کرد؛ و شاید آن همان خورشیدی بود که شاعر دردمند ما می‌سرود که«ای کاش می‌توانستم این خلق را، برشانه‌های خود بنشانم، گرد حباب خاک بگردانم تا با دوچشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست». آری ما «غافلان همساز»ی بودیم که نمی‌دانستیم  شیرآهنکوه مردانی از اینگونه عاشق، میدان خونین سرنوشت را به پاشنة آشیل درنوشت»ه ‌اند، تا «راه بهشت مینو»ی مردم ایران «بزرو طوع و خاکساری نباشد». پس نتیجه گرفتم که آنچه شب یأس ما را شکست، شعلة امیدی بود که مبارزة مسلحانه برافروخت. و تا آن شعله برافروخته نشده بود، همه چیز ساکت و ساکن می‌مانست، و سرکوب یأس می‌آفرید. اما چند سالی از اولین جرقه‌های آن شعلة مسلحانه نگذشته بود که اربابان دنیا را برآن داشت که خط مشی خود را درایران تغییر دهند و تغییر دادن همان، و آغاز سرنگونی رژیم شاه همان. بعد به آن جوان امروزی طرف بحث ذهن خویش گفتم: چطور می‌شود که آن شعلة مبارزة مسلحانه هنوز درمیهن ما روشن باشد و نه تنها شعله‌ای، که خورشیدی با کهکشانی فروزان و پرچمهای سرفراز مقاومتی بزرگ هم داشته باشد، و رژیم توانسته باشد  جوان و دانشجو و دانش‌آموز میهن ما را به زنجیرخویش درآورده باشد؟ و بناگاه به‌یادش آوردم که اگر دانشگاه و دانشجو درزنجیر باشد، چگونه درمرکز بزرگترین قیام سالهای اخیر، جوانان و دانشجویان بودند؟ و اگر مدارس و فرهنگ ما خموش باشد، چگونه تظاهرات معلمان ابعاد میلیونی می‌گیرد؟
به دنبال این به‌یادآوردن‌ها بود که نمونهها یکی پس از دیگری به ذهن سرریز کرد، که این همه هراس خامنه ‌ای و سلسلة آخوندهای مزدورش از چیست؟ این زنگ خطر را که به صدا درآورده است که یکسال است طنینش استمرار دارد؟
و چه نیرویی، جریانی بنام جریان سوم تشکیل داده؟ که جناحهای رژیم به یکدیگر می گویند: «جریان سومی مترصد استفاده از موقعیتهاست!».   نگاههای من به طرف بحث ذهنی خودم بود که دیدم دیگر نه با او که با تمامی جوانان و نوجوانان امروز ایران صحبت می‌کنم که بله! با ارتش آزادیبخش ملی ایران، با یگانه آلترناتیو دموکراتیک شورای ملی مقاومت، با خلق به خشم آمدة سراسر کشور که زیر شدیدترین سرکوبها قرار دارند، جوان، و دانش‌آموز و دانشجوی ایرانی اکنون درست درمقابل شب تیره‌ای که جوانان دهة چهل در افق می‌دیدند، افق تابنده و فردای روشنی دارند. افقی چنان روشن  که شاعران میهن نه تنها باید در تمامی «اجاق»های جنبش میهنی «طمع شعله» ببندند بلکه گران‌ «‌شرر»‌های بزرگ پیروزی را انتظار ببرند. شعله‌هایی که لهیب‌ آن در قیامهای سال گذشته ریش ولی فقیه را سوزاند؛ و ازاین پس نیز خرمن‌هایی از آن شعله‌ها را باید انتظار کشید. شعله‌هایی که داغی خویش را از آتش امیدی می‌گیرند که مهرتابان رهایی میهن و ارتش آزادی ایران نام دارد. آری! با جوان سیاسی و آگاه و مبارز امروز اگر به زبان سیاسی بخواهیم سخن بگوییم باید گفت: موقعیت انقلابی جامعه به حدی تکامل یافته که: اولاًً، کارشناسان خود رژیم نیز از اوضاع کنونی تفسیری جز حتمیت سرنگونی رژیم ندارند.ثانیاً، اساس نگرانی و هراس آنها متوجه نیروی جایگزینی است که خود تصریح می‌کنند از بیرون رژیم می‌آید و طومار این حکومت فرتوت را درهم‌می‌پیچد. ثالثاً، به علت مرحله سرنگونی یا به توصیف خودشان« فاز هولناک» است که آخوندهای حاکم برای سرپا نگهداشتن خود به هر خس و خاشاکی متوسل می‌شوند  و به خصوص برای مقابله با مجاهدین و ارتش آزادی‌بخش ملی به دامن قدرتهای خارجی می‌آویزند و مبالغ هنگفتی از  دارایی  ایران را نیز در این راه به تاراج می‌دهند. پس این موقعیت همة جوانان و دانش‌آموزان و دانشجویان آگاه و مبارز را فرامی‌خواند که به پا خیزند و به پیامهای رهبر مقاومت، گوش سپارند. فردای شما، روشنتر از دیروز ماست.