خواست تا بار دگر بر کشد ایران از خاک
خشت جانش بکشد میهنمان تا افلاک
زخم برجان و به لب خنده که تا؛
پیش روبه صفتان دیده نسازد نمناک
شعر او واژه به واژه،سخن از ایران بود
سخن از میهن شوریده دل ویران بود
سخن از خیل جوانان فرو خفته به خاک
سر به داران و شهیدان و ز جان سیران بود
خم نشد سرو قدش پیش پلیدان زمان
رنگ و نیرنگ خسان با سخنش کرد عیان
عشق را منزلتی داد و رسانید به اوج
عاشقی را بسرائید چه پیدا، چه نهان
دیشب از باغ وطن سرخ گلی خوش بو رفت
اهرَمـَن ماند،ولی فَـروَهـَری نیکو رفت
آسمان گشت پریشان و جهان گریان شد
تا ز مـُلک هنر و شعر،پری بانو رفت
20 ـ 08 ـ 2014