داستان جانبازی حماسی هزاران قهرمان مجاهد خلق و بویژه ٣٠٠٠٠ سربداری که در قتل عام سال ١٣٦٧ به دستور ضحاک خونریز زمان، خمینی ضد بشر به شهادت رسیدند و سر بر آرمان والای خود گذاشتند، از دردناکترین و در عین حال غرورانگیزترین بخش تاریخ ایران زمین است که نورافکنی به تمام زوایای آن، تنها پس از سرنگونگی رژیم جنایتکار آخوندی میسر خواهد بود. آنچه اما به گواهی همه زندانیان همبند و همزنجیر این قهرمانان در تابلوی شورانگیز زندگی و شهادتشان بیش از هر چیز دیگر برجسته است، از طرفی اوج آگاهی، ایمان و مسئولیتی که به عنوان انسان به آن متعهد بودند و از سویی دیگر عشق بی کرانشان به عنصر هدایت کنندگی شان.
فضای اختناق طولانی مدت دیکتاتوری شاه خائن، نسلی را که در مقطع پیروزی انقلاب ضد سلطنتی سنین نوجوانی و جوانی اش را سپری میکرد، شدیدا نیازمند و تشنه آگاهی کرده بود. برآورده کردن این نیاز به هیچ عنوان از عهده اندیشه واپسگرا و به غایت ارتجاعی خمینی دجال و باند تبهکارش بر نمی آمد. با شتابی چشم گیر اشعه های آگاهی از خورشیدی که سالها پیشتر میلادش خود آسمان غم زده میهن را روشنایی بخشیده بود و خون سلاله های آن "راه جهاد را گشوده بود" بر این نسل تشنه آگاهی تابیدن گرفت. در تلألوء تابش این خورشید، کلام خجسته و رهایی بخش مسعود بود که هدایتگر این نسل شد، کلامی زلال و دلنشین که صلح و آزادی را بشارت می داد و بر آن بود " تا در فلک اجتماعی و سیاسی این میهن طرحی نو در اندازد. طرحی عاری از طبقات، عاری از بهره کشی، عاری از جهل، نادانی و اختناق و زنجیر". و این خود تولدی بود نوین و پر شکوه برای نسل انقلاب که البته بسان هر میلادی آمیخته با درد و رنج و آغاز آزمایش و ابتلائی جدید.
قداره بندان شب پرست را تحمل این نور آگاهیبخش نبود و به دستور امام دجالشان "با دشنه و ساطور به کشتن چراغ می آمدند". میلیشیا فانوس به دست با اراده ای سترگ و پولادین نور آگاهی را در دور افتاده ترین نقاط میهن پخش میکرد و وقتی با دشنه شقاوت پاسداران شب به خون می نشست، شمع مزارش روشنی می بخشید و مشعلی بود برای یاران. و این آغاز راهی بود که واژهای پلیدی چون زندان و شکنجه و اعدام را دوباره در سرزمینی بر زبانها رواج داد که برای محو آنها توسط پیشتازان انقلاب بهای سنگینی پرداخته شده بود.
صحنه ای است شورانگیز و سرنوشت ساز از داستان فرزند انسان؛ جلاد خونریز با قساوتی غیر قابل توصیف تلاش می کند تا به زعم خود انسانی آگاه و با ایمانی سترگ را، که اکنون در سلول انفرادی در زنجیراست در هم بشکند و پیوند و امید او را با ارزشهای آرمانی اش قطع کند، غافل از اینکه، اگر چه او اکنون در مکانی وحشت زا در بند است، ولی خود را در کسوت یک مجاهد خلق، ذره ای از "کائنات دائم شناور" به سوی معبود می بیند و در هر نمازش با تکرار "السلام علینا و علی عباد الله الصالحین" در ورای حصارهای زندان و سلولهای شکنجه پیوندی زنده و پویا با یاران مجاهدش و همه مصلحین و مبارزین ایجاد میکند و اینگونه جلاد را به زانو میکشد. این تنها یک بیان حماسی از آنچه در سیاهچالهای قرون وسطایی خمینی جلاد گذشته است نیست، بلکه توصیف احساسی است که در بیان بسیاری از قهرمانان در زنجیر شنیده شده است.
شرح مقاومت حماسی و فراسوی طاقت انسان زندانیان مجاهد خلق، بویژه جاودانه فروغ هایی که در دهه شصت و در جریان فاجعه قتل عام ١٣٦٧ به شهادت رسیدند، البته در توان من نیست. برای نشان دادن آنچه در ابتدای این نوشته آورده شد، یعنی نقش اختیار و آگاهی و بالاخص عنصر رهبری ذیصلاح در پایداری و ایستادگی جاودانه فروغها در شکنجه گاههای رژیم خمینی، داستان جاودانه شدن مجاهد قهرمان مجید طالقانی در قتل عام ١٣٦٧ را از کتاب "قتل عام زندانیان سیاسی" از انتشارات سازمان مجاهدین خلق مرور می کنیم:
"در بحبوحه قتل عامهای اوین مدتی در سلول بودم. یک روز عصر مجید طالقانی را به سلول انفرادی من آوردند. به محض اینکه وارد شد ساعتش را از دستش باز کرد و به من داد. گفت همین حالا از دادگاه می آیم. چون در دادگاه از مواضع ایدئولوژیک سازمان دفاع کرده ام به اعدام محکوم شده ام. احتمالا امشب یا فردا صبح اعدام میشوم. این کلمات را در حالی میگفت که ذره ای ترس یا غم در چهره اش نبود. در ادامه حرفهایش گفت: "دیروز رفته بودم دادگاه. در دادگاه بنا بر دلایلی از خود ضعف نشان دادم که شاید برای جلوگیری از حکم اعدام بود. بعد که از دادگاه به سلول انفرادی رفتم احساس عجیبی به من دست داد. احساس کردم با این ضعفی که در دادگاه از خود نشان داده ام مثل "یهودا" شده ام که به حضرت مسیح (ع) خیانت کرد. چنین احساسی را در رابطه با مسعود و مریم داشتم. بعد از ساعتها فکر، نگهبان را صدا کردم و گفتم: "برای دادگاه مطالبی دارم کاغذ و قلم بیاور بنویسم". تصمیمم را گرفته بودم. بنابراین بعد از این که نگهبان کاغذ و قلم آورد تمامی مواضع ایدئولوژیک سازمان از جمله مبارزه مسلحانه علیه رژیم را تائید کردم و نوشتم که رهبری مسعود و مریم و انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین را در بست قبول دارم. بعد نامه را به دست نگهبان دادم و گفتم که هر چه زودتر به دادگاه برسان. امروز مجددا مرا احضار و در رابطه با اعلام مواضعم در آن نامه سئوال کردند. گفتم مورد تائید من است. بعد دادستان گفت: "آخر تو از رهبری مسعود و مریم چه دیده ای؟". گفتم: "همه چیز دیده ام، حیات واقعی دیده ام". بدین ترتیب بلافاصله او را از دادگاه به همان سلول انفرادی که من در آن بودم آوردند. حدود دو ساعتی با هم در سلول بودیم. بعد از اینکه نمازش را خواند. مجتبی حلوایی آمد و او را برد و همان شب یا فردا صبح اعدامش کردند. مجید حدود ٢٥ سال سن داشت و از سال ٦١ دستگیر شده و به ١٥ سال زندان محکوم شده بود“.
سردار شهید خلق چه زیبا میگفت که: "با یاد شهیدان قوت قلب بگیریم". امروز یاد شهیدان نه تنها همچون آتشفشانی خاموشی ناپذیر گرما بخش قلوب ما در مبارزه برای آزادی و عدالت اجتماعی است بلکه مشعلی است راهگشا برای نسل جوان. تنها لحظه ای درنگ به آخرین لحظات زندگی مجاهد شهید مجید طالقانی و هزاران شهید مجاهد دیگر، جایگاه والای مریم و مسعود رجوی را به مثابه قلب تپنده مقاومت به گویا ترین وجه نشان میدهد. بی جهت نیست که دستگاههای بدنام اطلاعاتی رژیم تمام حقد و کین ضد انسانی شان را در جهت گسستن رابطه عمیقا توحیدی و عاطفی طیف هوادار با رهبری انقلاب نوین به کار میگیرد. زهی خیال باطل! به طوفان عواطف انسانی بنگرید که اتفاقا در همین ایام در هجدهمین برنامه گلریزان سیمای آزادی با یاد شهدا نثار رهبران عقیدتی مجاهدین میگردد.
دژخیمان البته زیباترین شقایق های عاشق میهنمان را پرپر کردند، فاتحان این نبرد شورانگیز اما بلاتردید سرداران سربداری هستند که با خون خود بر هویت انسان بودن مهر جاودانگی زدند و رستگار شدند. کلمه شهید هم در زبان یونانی و هم در زبان عربی به معنای "شاهد و گواه" است و امروز در هر کوه و برزن و خیابان و کوچه میهن در زنجیر، یاد و نام سرداری سربدار بر شقاوت خمینی جلاد و پایداری نسلی جان برکف و فداکار گواهی میدهد. و دقیقا به خاطر وحشت دژخیم از "گواهی و شهادت" این یاران به ظاهر خاموش است که صحبت کردن از قتل عام سال ١٣٦٧ به کابوس و خط قرمزی برای رژیم و همه اعوان و انصار شیادش که امروز با چهره اصلاح طلبی در صدد حفظ بقای رژیم هستند، تبدیل گردیده است.
یاران،
مجاهدین خلق در شرایطی پرچم مقاومت را در اهتزاز نگه داشته اند که در تعادل قوای کنونی ویکه تازی نظم
موجود جهانی، واژه هایی چون انقلاب و مقاومت بتدریج از ترمینولوژی گفتمان سیاسی- اجتماعی در حال حذف شدن میباشند. این اما کوچکترین خللی در اراده خلقی که پیام خون هزاران شهید مجاهد توشه راه پرشکوه اش است، وارد نمیکند.
در انجیل مقدس می خوانیم: "آنچه با اشک کاشته شود با ترانه درو خواهد شد" و ما با هر شهید به خاک افتاده طوفانی از اشک و آه مادران داغدار کاشته ایم که تا سرنگونی قاتلان خونریز از غریدن باز نخواهد ایستاد؛ اکنون زمان سرود پیروزی است.
سرود صبح پیروزی برای میهنم ایران
شروع فتح هر میدان رسیده لحظه طوفان
پایان این شب است فردا از آن ماست
ما با تو بی گمان پیروز میشویم، پیروز میشویم
٣ شهریور ١٣٩٣