داستان نیست. قصّه هم نیست. سخن از حماسه ای است که قهرمانانش پنجاه و دو ستاره بودند. پنجاه و دو ستاره پر فروغ افول ناپذیر. در نبردی سخت نابرابر. نور در مقابل تباهی وظلمت مطلق. دو متّضاد در دو سوی میدان هستی. یکی در اوج انسانیّت و شرف و آن دیگری درست در نقطه مقابل، یعنی حضیض ذلّت و فرومایگی.
همیشه همینطور بوده است. وقتی که دنائت و قساوت افسار پاره می کنند و هیچ حد و مرزی هم نمی شناسند، یکی باید باشد که بایستد، حتی به قیمت جان شیرین. وقتی خمینی و وارثان بدکاره اش چهار نعل از تمامی حد و حدودهای زشتی و پلیدی عبور می کنند و سقفی تازه در قساوت و جنایت می زنند، یکی باید باشد تا در نقطه مقابل، ستونهای بالا بلندترین سقفهای مقاومت و ایستادگی را بر پیکر خویش بنا کند و بایستد. اگر غیر از این باشد، حیات انسان فلسفه اصلی و وجودی خود را از دست خواهد داد و آدم تبدیل به حیوانی دو پا خواهد شد که برای چریدن در چمنزار دنیا و دریده شدن به دست گرگهای خونخوار وحشی، آفریده شده است. بی هیچ مقاومتی و فارغ از تمامی ارزشهای انسانی.
اینگونه بود که نمادهای سرفراز انسانیّت در مقابل گرگهای آدمخوار به قیمت و بهای جان شیرین ایستادند و خونهای پاک به ناحق ریخته شان، انبوه انبوه امواج انسانی را در فضای این کره خاکی منتشر کرد و پس از آن دیگر حماسه هیچ مانع و مرزی را به رسمیّت نشناخت.
یکسال گذشت. از آن روزی که لشکر« کثیف» کفش و کلاه کرده بود و یک خائن خلق و خدا به پیشیزی فروخته را جلو انداخته بود و با کمک امدادهای غیبی از تمامی پستهای بازرسی و موانع عبور کرده بود تا بر زنان و مردانی بتازد و گلوله ببارد که هیچ پناه و سلاحی جز عشق به سرزمین و ایمان به رهایی اش نداشتند.
یکسال گذشت. خونهای به ناحق ریخته شده اما هنوز تازه و گرم و جوشانند. کدام روز را طی سالی که گذشت به خاطر دارید که از آن شیر زنان و دلاور مردان، نامی به میان نیامده باشد و یادشان به فراموشی سپرده شده باشد؟!
سردمداران ریز و درشت رژیم را که خاطرتان هست پس از آن جنایت عظیم چگونه در دُم تکان دادن برای ولی سفیه سرمست ازآن «فتح الفتوح» برای رساندن خویش به تلویزیون و قرار گرفتن در مقابل میکروفن های مختلف، از یکدیگر سبقت می گرفتند؟!. تکیه کلام همه شان هم این بود که « تمام شدند. ضربه کاری خوردند. دیگر نمی توانند قد راست کنند. و عملیات!! را فراتر و مهمتر از فروغ جاویدان می خواندند و تفسیر می کردند». بعضی هم مثل وزیر ابله اطلاعات پا را از گلیمشان درازتر کرده و با اشاره به جنایتی که مرتکب شده بودند از دیگران می خواستند که خودشان بیایند و تسلیم رژیم هار و وحشی بشوند. زهی بیشرمی و بیشرفی که از آخوند حکومتی با آرم وزارت اطلاعاتی غیر از این هم نباید توقع و انتظار داشت.
تازه فقط اینها نبودند که هارت و پورت راه انداخته بودند و در بوق و کرنا کرده بودند که مجاهدین دیگر نمی توانند پس از این کمر راست کنند. یک عده هوچی و عربده کش هم بودند از جنس دایه های دلسوزتر از مادر، که همیشه در انتظار به خاک و خون غلتیدن مجاهدی ثانیه شماری می کنند تا بتوانند تنور تاختن بر قافله سالار این قبیله عاشق را گرم و گرمتر نگاه دارند. عجبا! که یکی بر پیکرهای نستوه و صابر مجاهدین گلوله شلیک می کرد و اینها بر زخمها مشت مشت نمک می پاشیدند.
آن عدّه قلیل هوچی و هیاهوگر اگر ذرّه ای انصاف داشتند که ندارند و اگر قدری شرف برایشان باقی مانده بود (که اگر هم داشتند دیگر دیرگاهی است که کفگیر شرافتشان به ته دیگ خورده است)، به جای گرفتن یقه و پاچه مجاهدین، بر رژیمی می تاختند که در کشتار و غارت و به خاک و خون کشیدن ملت ایران، هیچ حد و مرزی نمی شناسد و هیچ خدایی را غیر از زدن و دریدن و شکستن بنده نیست. نمک پاشیدن بر زخمهای مجاهدین و مبارزین راه میهن، البته فقط از توان و عهده بی انصافها و بی شرافتها بر می آید و لاغیر.
بعضی وقتها، بعضی خونها به طرز حیرت انگیزی «رسوا کننده» اند. خون پنجاه و دوتن از شهدای کهکشان سردار حماسه اشرف یعنی «زهره» از اینگونه است. مگر سازمان ملل و دولت آمریکا و دولت عراق به ماندن صد نفر از مجاهدین در اشرف وجهه قانونی نداده بودند؟. مگر متعهد نشده بودند که تا فروش تمامی اموال ساکنان، آنها می توانند در آنجا بمانند و کار را به انجام برسانند؟ اما در عمل چه کردند با تعهدی که بوسیله مُهر و امضاهاشان به آن تعهد سپرده بودند؟ این خونهای پاک به ما آموختند که اعتبارهای بزرگ و جهانی به راحتی می توانند در عمل، فارغ و آسوده از تعهد خویش بگذرند و به منافع ننگین خویش چشم بدوزند.
داشتم می گفتم که یکسال گذشت و خونهای پاک و مطهر مجاهدین هنوز که هنوز است نخشکیده اند. تازه اند و جوشان و گواهی می دهم که صد سال دیگر هم که بگذرد، از جوشش باز نخواهند ایستاد. بگذار دشمن دون و زبون هر چه می خواهد بر سر پیکرهای به خون غلتیده به رقص و پایکوبی بپردازد. بگذارد تا برود و هر اندازه که می خواهد رجز بخواند و سر به فلک بساید. بگذار تا دایه های دلسوزتر از مادر زمین و زمان را به هم بدوزند و معرکه های سفسطه و مغلطه بر سر بازارهای ناجوانمردی و فرومایگی راه بیندازند و تمام سعی شان را به کار گیرند تا جای جلاد و قربانی را با هم عوض کنند. البته که اگر آن خونها خشکیدند، اینها هم می توانند به آرزوهاشان برسند.
خاصیّت خون شهید «رسوا» کننده ظالم و رو کننده دست کسانی است که برای فریفتن و فریبکاری بر چهره ها نقاب زده اند. ذاتها و طینتهای پلید را به وضوح به تماشا می گذارد. غبارها را از پیش دیدگان به کناری می زند، چونان آفتاب درخشانی که می تابد و تاریکی لاجرم گم می شود و حقیقت روز بر ملا می گردد.
از سوی دیگر انسانهای مبارز و حق طلب از برکت این خونها «انگیزه» می گیرند و با عزم و ارده ای راسخ تر از پیش پا به عرصه نبرد با زشتیها و پلیدیها می گذارند. بنابراین خون شهید هرگز به هدر نمی رود و این در یک کلام یعنی «شکست ناپذیری» مطلق. حتی اگر با دستهای بسته به سرت شلیک کرده باشند و از پیکر مجروح و نیمه جانت نیز بر روی تختهای کلینیک نگذشته باشند و با قساوتی که در هیچ حیوان درنده ای نیز نمی توانی بیابی، بر سر و رویت سرب داغ باریده باشند.
بی شکست، سرفراز و نستوه
مرگ را به سخره گرفتند
و هیبت و شکوه و عظمت خویش را
در حماسه ترین، حماسه دوران
به رخ کشیدند
آنگاه در قامت ستارگان نقره فام
بر پیشانی کهکشان
شام تیره و تباه را به چالشی دوباره
فراخواندند
نه فنا می پذیرند و نه می میرند
زنده تر از حیات
سرشارتر از تمامی آبشارهای زمین
و جوشانتر از همه چشمه های برآمده،
از دل کوهساران
در رگان زندگی ساری و جاری اند.
درودهای بیکران ما بر ارواح پاک و طیّبه شهیدان کهکشان زهره در حماسه جاودان اشرف.
28 اوت سال 2014 میلادی (6 شهریور 1393)