تا آنجائیکه به من و خانواده ام بر میگردد حرفمان این است که در کشوری که به لحاظ حقوق بشر در ردة آخر کشورهای جهان قرار گرفته، در کشوری که حکومتگرانش در زندانها انسان های بیگناه را میکشند وآتش میزنند،در کشوری که سنگسار میکنند، دست قطع میکنند و چشم از حدقه در میآورند،در کشوری که فقر و فلاکت و بدبختی زندگی مردمش را فرا گرفته، در کشوری که جوانها حق نفس کشیدن ندارند و گروه گروه اعدام میشوند، هر هنرمند مسئول و شریفی که به مردم میهنش بیندیشد و آسایش آنها را بخواهد،از اینکه آثارش در آن کشور به هر دلیل و هر شکلی پخش و اجرا شود ننگ دارد.
ما هم تا زمانیکه چنین حکومتگران دشمن هنر و هنرمند در ایران بر سرکار هستند، و تا سرنگونی تام و تمام این رژیم مایل نیستیم هیچ یک از آثار عماد جان بر روی صحنه رود.
عماد جان هنرمندی بود مسئول و متعهد به مردمش، بهمین خاطر زمانی که خمینی با بیان کلمة هیچ احساسش را هنگام ورود به ایران نشان داد عماد جان با آثارملی ومیهنی اش شروع به مبارزه کرد. اما حکومتگران متحجر و عقب افتاده مردم دوستی و وطن دوستی او را بر نتابیدند و او را دستگیر و زندانی کردند. امروز که حدود سی سال از آن تاریخ میگذرد، جز استمرار جنایاتی که در بالا ذکر شد چه تغییری در ایران دیده شده است.
در سال گذشته متجاوز از 700 اعدام در ایران داشته ایم. در دوران شیخ باصطلاح اعتدال، سیمین بهبانی شاعرة معروف ایران را اجازه ندادند حتی پس از مرگش ... در جائیکه وصیت کرده بود بیارامد و به کانون نویسندگان حتی اجازه تشکیل جلسة نمیدهند.
در چنین کشوری، کدام هنرمند متعهد به مردم میخواهد آثارش پخش شود یا بروی صحنه رود، این ننگ است.
امروزه در دنیائی زندگی میکنیم که وقتی اثری بوجود بیاید در کمتر از یک دقیقه در دسترس همة مردم جهان قرار خواهد گرفت و اگر در خدمت مردم و آرمانهای آنها باشد به اثری جاودان و ماندنی تبدیل می شود.
درست به همین دلیل است که مردم ایران و طرفداران آهنگهای عماد جان در ایران و سراسر جهان آهنگهای او را در قلبشان دارند و زمزمه میکنند. آثاری مانند فروغ جاودان:
در این حال مستی صفا کردم ترا ای خدا من صدا کردم
از این روزگاری که من دیدم چه شبها خدایا خدا کردم
و یا ”بهار من گذشته شاید....“
و یا ”تنهایی ......“
و یا ”شاید ترا دیگر نبینم....“
و یا”آزادگی“
و یا”عشق نورسیده...“
و بسیاری و بسیاری دیگر .....
کما اینکه این هموطنان مهربان و قدردان در هر موقعیتی از خاطراتی که از عماد جان و آثارش دارند به ما میگویند و برایمان مینویسند و همیشه به او بعنوان هنرمندی که در کنار مردمش قرار داشته احترام میگذارند و فراموشش نخواهند کرد.
در اینجا درودی بی پایان دارم به همة رزم آوران آزادی در لیبرتی که با آنهمه مشکلات طاقت فرسا همواره پایدار ایستاده اند. بعنوان یک ایرانی وقتی بآنها میاندیشم افتخار میکنم که چه گوهرهای بی بدیلی را مردم ایران در کنار خود دارند که با پایداریشان آزادی ایران را رقم خواهند زد.
و درودی بی پایان به هنرمندان شهر لیبرتی دارم که همیشه با آثار بی نظیرشان تحسین همگان را بر میانگیزند.
درواقع هنرمندان واقعی آنها هستند که در این زمان چه در رزمآوری و چه در هنر تاثیری بر همگان گذاشته اند که فراموش ناشدنی است.
از این فرصت استفاده میکنم و تبریک خودم را بمناسبت پنجاهمین سالگرد سازمان پر افتخار مجاهدین خلق ابراز میدارم.
در هفتة های گذشته برنامههایی را در ارتباط با همین مناسبت در سیمای آزادی دیدم و خاطرات یارانی که از پیوستنشان به سازمان و از سالهایی که در این سازمان پر افتخار همراه دیگر یارانشان به مبارزه ادامه میدهندصحبت میکردند را شنیدم. آنها گذشته از خاطراتیکه خودم دارم، از حماسه هایی که بخصوص در این چند ساله شاهدش بوده ایم حرف میزدند.
خاطرات این طلایه داران از چنان شجاعت، صداقت، ابهت و جذابیتی برخوردار بود که باور کنید همانطور که به آنها گوش میدادم و میاندیشیدم، درود فرستادم به اینهمه انسانیت، شرف، غیرت واز خودگذشتگی و آنوقت با خودم گفتم، درود برهمة شما که برای آزادی مردم در بندتان اینهمه ایثار میکنید.
حال سؤال این است ؟
با این یاران و با این رزم آوران و با این مقاومت شکوهمند، آیا میشود جای دیگر قرار گرفت و به چیز دیگری جز آنان اندیشید.من و خانواده ام مفتخریم که همراه چنین مقاومتی هستیم و عماد جان را هم همه بخاطر دارند که تا آخرین لحظات عمر همراه با افتخار در کنار این مقاومت ایستاده بود.
حقیقت این است که رهبران این مقاومت و همراهانشان نهایت احترام را به همة هنرمندان متعهد به آزادی مردم ایران دارند، هنرمندان در مقاومت ایران جایگاه واقعی خودشان را دارند و مطمئن هستم که در آزادی ایران عزیز آثار هنرمندان مردمی در جای جای وطن به روی صحنه خواهد رفت.
با دو بیت شعر به نوشته ام خاتمه میدهم و باز هم مثل همیشه تکرار میکنم خوشا بحال کسانی که با دیدة بصیرت به سازمان مجاهدین خلق مینگرند و قدرش را میدانند.
دردیدة دیده، دیده ای میباید
ازخویش طمع بریده ای میباید
تو دیده نداری که ببینی او را
ورنه همه اوست، دیده ای میباید