در کانون این تحولات اجتماعی و سمت و سو دادن به آنها عنصر پیشتازهمواره جایگاهی ویژه و یگانه داشته است.
دستگاه اهریمنی ولایت فقیه بعد از گذار از یک دوره کوتاه مدت ناهمگونی ساختاری که در ماههای اول بعد از پیروزی انقلاب به آن تحمیل گردیده و خمینی با شارلاتانیزم خاص خود در یک بند و بست استعماری برای رسیدن به قدرت به آن تن داده بود، ضمن یک پایه کردن قدرت و با تکیه بر نا آگاهترین قشرهای جامعه، و اندکی بعد تحت الشعاع اثرات روانی جنگ ویرانگر و ضد میهنی و سرمست ازحذف نیرو های سیاسی ناپیگیر و در رأس آنها تسلیم خفت بار سینه چاکان "حزب طراز نوین طبقه کارگر" و شرکاء، چنان فضایی از رعب و وحشت و ترور در میهنمان حاکم کرده بود که کمتر کسی را یارای مقابله با آن بود.
کافی است نگاهی کنیم به کتاب "مجاهدین ایرانی" نوشته یرواند آبراهامیان که هیچگونه سمپاتی نسبت به مجاهدین نداشته. در بخشی از این کتاب آمده است:
"...پاسداران دفاتر مجاهدین را بسته و تظاهرات آنان را با آتش گشودن به سمت جمعیت و دستگیری های گسترده مختل ساختند. و از آن گذشته، حزب الله، به احتمال قوی به دستور حزب جمهوری اسلامی، یک موج ترور را شروع کرد. آنها روزنامه فروشهایی که نشریه مجاهد را می فروختند به گلوله بستند، افرادی را که مظنون به هواداری از مجاهدین بودند کتک میزدند، خانه ها را با بمب مورد حمله قرار می دادند (از جمله خانه خانواده رضایی)، به دفاتر انجمنهای دانشجویان مسلمان حمله می کردند، کنفرانسها را به هم میزدند، به خصوص کنفرانس اتحادیه کارگری، و به طور فیزیکی به جلسه ها حمله می کردند و فریاد می زدند "منافقین بدتر از کفار هستند". تا ٣٠ خرداد ١٣٦٠، این حمله های حزب اللهی ها به همراه تیر اندازی های پاسداران، منجر به کشته شدن ٧١ تن از مجاهدین شده بود."
پرسش پیش رو این بود که آیا برای رژیمی تک پایه (هموژن، چرا که عناصر اصلاح طلبی همچون مهندس بازرگان خیلی سریع از ساختار حاکمیت تصفیه شدند) با خصلتهای فاشیستی – مذهبی و با چنان ظرفیتی از سرکوبگری که هم با سوء استفاده از عامل مذهب دارای قدرت بسیج لایه های عقب مانده جامعه بود و هم بسیاری از جریانات اپورتونسیتی را با عربده های ضد امپریالیستی به اردو خود کشانده بود، اساسا مسیری که به اضمحلال و فروپاشی آن رهنمون شود متصور است، و در صورت پاسخ مثبت عامل تعیین کننده در این روند چه خواهد بود؟
بدیهی است که در آن وانفسای ترور و وحشت به هیچ عنوان امکان بروز و پا گرفتن نهادهای مدنی با کمترین دامنه فعالیت در جامعه وجود نداشت. برای مثال اقلیت های مذهبی چون دراویش مظلومی که امروز شجاعت ابراز وجود یافته اند، در صورت بیان مطالباتشان بدون تردید با فتاوی ضد انسانی خمینی یک شبه تار و مار می گردیدند.
خلاصه اینکه هیولا خط و نشان می کشید و همه را به تسلیم و ذلت فرا می خواند. و براستی که چشمها همه خیره ومبهوت، انتظار هماوردی را داشتند تا با از جان گذشتگی به نبرد این هیولای سر برآورده در جامعه که در صدد نابودی حرث و نسل آن بود برخیزد.
مسلما عامل تعیین کننده برای شکستن این بن بست تنها مقاومت تمام عیار بود و بس و این مهم تنها از عهده عنصر پیشتازی برمی آمد که به هیچ عنوان بر سر منافع انقلاب و مردم اهل سازش نباشد. چرا که بر اساس تجربه، توده مردم تنها با شنیدن شکستن استخوان های هیولای خونخوار به ضربه پذیری آن باورمند میشود.
با نخستین ضربات قهر آمیز مقاومت بر پیکر هیولای وحشی استبداد سران آدمکش رژیم که تا دیروز با خیال آسوده در خیابانها و میادین شهر به هفت تیرکشی و ضرب و جرح نیرو های آگاه جامعه مشغول بودند بعضا جرات بیرون آمدن از بیت العنکبوت های خود را نداشتند. مقاومت به کوه و جنگل و شهر و روستا گسترش پیدا کرد و در نقطه اعتلای خود به ارتش آزادی بخش ملی ایران، بازوی پر اقتدار خلق قهرمان ایران تبدیل گشت و به عنوان الگویی الهام بخش در دسترس مردمی قرار گرفت که کینه ای عمیق از کلیت رژیم در دل داشتند. مردم و بویژه جوانان به عینه دیدند و احساس کردند که هیولایی که در نگاه اول شکست ناپذیر می نمود، نه تنها ضربه پذیر که نابود شدنی است. ارتش آزادی بخش ملی ایران با ضربات مرگبار خود به ماشین جنگی رژیم و با ریختن جام زهر آتش بس به حلقوم خمینی، او را در آرزوی ایجاد "خلافت اسلامی" ناکام گذاشت و رژیمش را با تحمل یک شکست استراتژیک وادار به عقب نشینی خفت بار کرد.
فراتر از آن، قهرمانان در زنجیر این مبارزه، با تسلیم ناپذیری خود در مقابل وحشیانه ترین شکنجه ها همچنان سرود مقاومت سر دادند و مقاومت تا پای جانشان، طیفی از ساختار رژیم و در رأس آن منتظری را به اندیشه تبری جستن از رژیم واداشت و چنین شد.
بحران مشروعیت در هرم رهبری رژیم و روند ازهم گسستگی آن که پیشتر نیز در نتیجه ضربات سنگین نظامی مقاومت آغاز گردیده بود، در این نقطه به اوج رسید و به یک روند غیر قابل برگشت تبدیل گردید.
تنش های ناشی از این بحران بدنه دستگاه سرکوب رژیم را نیز فرا گرفت تا جایی که بسیاری از جانی ترین عناصر سرکوبگر رژیم پرداختن به کار "فرهنگی و بساز و بفروش" را به نوشیدن "شربت شهادت" در راه نظامی بی آینده ترجیح دادند!
سردمداران رژیم برای تضمین بقای استراتژیک خود به دستیابی به ابزار سلاح اتمی توسل جستند. اما این حرکت شوم رژیم نیز از چشمان تیزبین مقاومت پنهان نماند و مقاومت با ایجاد یک جبهه جهانی علیه بلندپروازی های اتمی رژیم، وارثان خمینی را دچار یک بحران جدی دیگری کرده و وادارشان نمود تا با "زانوان خونین" به دریوزگی "شیاطین بزرگ و کوچک" بروند.
هر یک از این عقب نشینی های خفت بار، به طور قانونمند همواره پیشروی مقاومت و به تبع آن جسارت مردم و فعال شدن پتانسیل مبارزاتی نهفته در دل تب دار جامعه در رویارویی با رژیم را در پی داشته است. پتانسیلی که امروز در نقطه شکنندگی رژیم در اشکال گوناگون و در پهنه های مختلف جامعه و به طور خیره کننده و گسترش یابنده ای فرصت ظهور پیدا کرده و رژیم ضد بشری حاکم بر میهنمان را در گردابی مضاعف از تضادهای مرگبار رانده است. بی جهت نیست که رژیم آخوندی از آتشفشانی که در نتیجه پیوند این ظرفیتهای مبارزاتی جامعه با مقاومت سراسری و پیشتازان جان بر کف مجاهد خلق در انتظار آن است، بیش از هر زمانی در هراس است و از موضع استیصال، برای زهر چشم گرفتن از مردم بویژه جوانان از دست زدن به هیچ جنایتی ابایی ندارد. از اقدام سبعانه پاشیدن اسید بر چهره زنان میهنمان به مثابه خصم ارتجاع و نیروی بالنده تغییر گرفته تا اعدام های ضد انسانی که تقریبا در دستور کار روزانه این رژیم جنایتکار قرار دارد. نمایش سریال ها و به اصطلاح مستندهای تلویزیونی مضحک و مشمئزکننده بر علیه سازمان مجاهدین خلق ایران و بویژه رهبری آن نیز بیش از هر چیز نشان از همین وحشت و سراسیمگی رژیم دارد.
بی تردید تکاثر کمی حرکات، اعتراضات و قیامهای مردمی در "نقطه جوش جامعه" ودر پیوند با مقاومت سراسری به کیفیتی تبدیل خواهد شد که نتیجه محتوم آن چیزی جز سرنگونی رژیم جلادان نخواهد بود.
1آبان ۱۳۹۳