محمد تهامی نژاد که در سال 1351، یعنی 38سال بعد از نمایش این فیلم در تهران با خانم سامی نژاد دیدار داشت می گوید: «هنوز که هنوز است در سال 1351، این فیلم مثل کابوسی تمام زندگی این زن گوشه گیر و تنها را، که زمانی بی هیچ سابقه قبلی و به طور غیرمترقّبه یی وارد عالم سینما شده، پرکرده است. به من گفت که از دست مردم متعصّب واقعاً زجرکشیده و من تاٌکید می کنم که هیچ اظهار نظری را درمورد این زن که با ورود به سینما تمام آرامش زندگیش را ازکف داد، جز آنچه خودش می گوید نپذیرید.
خانم روح انگیز با وجودی که اغلب به طور کنترل نشده یی می خندد در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، به من گفت که هنگام اقامت در هند، ایرانیهای متعصب، مخصوصاً کرمانیها، او را مورد ضَرب و دشنام قرار می دادند و حتی بطری به طرفش پرتاب می کردند. وی همیشه مجبور بوده همراه یک محافظ از استودیو امپریال خارج شود. و با لهجه کرمانیش ادامه داد که به خاطر همین ناراحتیهایی که موقع فیلمبرداری و بعد از آن، چه از طرف فامیل و چه از طرف مردم کشیدم، هرگز راضی نشدم در فیلم دیگری بازی کنم».
بعدها با تاٌسیس «کمدی ایران» (به همّت سیدعلی نصر)، کسانی مانند ساراخاتون، ملوک حسینی و شکوفه پای به این راه نهادند و به مرور زنانی مانند پری آقابابااُف، سیرانوش، قسطانیان، لرتا، ملوک ضرّابی، چهرآزاد، مریم نوری، ایران دفتری، نیکتاج صبری، پروین و دیگران در این میدان وارد شدند.
البته هنرپیشه های زن ارمنی کمتر مورد آزار دیگران قرار می گرفتند. آوانس اوگانیانس برای بازی در اولین فیلمش به نام «آبی و رابی» (1309)، از سیرانوش استفاده کرده بود و وقتی این فیلم مورد استقبال قرارگرفت، خبر تاٌسیس «مدرسه آرتیستی نسوان» را در روزنامه ها اعلام کرد و از «خواتین محترمه» در خواست کرد که با معرفی و همراه یکی از اقوام نزدیک خود برای ثبت نام در این مدرسه مراجعه کنند. امّا از این «مدرسه آرتیستی» استقبالی نشد.
«اوگانیانس در فیلم بعدی اش به نام «حاجی آقا، اکتور سینما» (1312)، مجبور شد از آسیا قسطانیان (بازیگر ارمنی تئاتر) و دخترش زما اوگانیانس (که فارغ التحصیل دوره دوم «مدرسه آرتیستی سینما» بوده است، استفاده کند. موضوع فیلم بر محور تشویق خانواده ها به اجازه دادن به دخترانشان برای بازی در فیلم دور می زد؛ موضوعی که هیچ گاه رغبت خانواده ها را برنینگیخت.
درست همزمان با اجرای این فیلم بود که عبدالحسین سپنتا با همکاری خان بهادر اردشیر ایرانی در هند امکانات ساختن نخستین فیلم ناطق ایرانی را فراهم آورد. عدم دسترسی با بازیگر زنی که زبان فارسی بداند آنها را سرخورده و مستاُصل کرده بود. بالاخره همسر یکی از کارکنان «کمپانی امپریال فیلم هندوستان» یعنی خانم صدیقه سامی نژاد تن به خطر داد».
آقای دکتر باستانی پاریزی درباره چگونگی سفر خانم سامی نژاد به هندوستان می نویسد: «هنگامی که صدیقه 13ـ 12سال داشت با نامزدش آقای دماوندی در بم زندگی می کرد. روزی نامزدش در حادثه یی موجب قتل ژاندارمی می شود. او از ترس مجازات، از طریق زاهدان به هندوستان می رود و پس از چند سال که آبها از آسیاب می افتد، به بم باز می گردد. صدیقه که در فاصله این مهاجرت و بازگشت، به دلیل غیبت طولانی دماوندی, زیر فشار خانواده, با شخصی به نام گله داری ازدواج و پس از چندی متارکه کرده بود، با دماوندی، نامزد سابق خود، ازدواج می کند و زمانی بعد هر دو عازم هندوستان می شوند».
در آن ایام سپنتا (که در فیلم دختر لر نقش جعفر را بازی می کند) به فکر تهیه فیلم افتاده بود، صدیقه به موافقت شوهرش در نقش گلنار در این فیلم شرکت کرد.
صدیقه دماوندی (سامی نژاد) در سومین فیلم عبدالحسین سپنتا ـ «شیرین و فرهاد» (1313) همراه با فخرالزّمان جبّار وزیری و ایران دفتری به ایفای نقش پرداخت و پس از 6سال اقامت در هندوستان به همراه شوهرش به ایران بازگشت.
صدیقه اندکی بعد از شوهرش جداشد و با مادرش در تهران اقامت گزید. بعد از مدتی به استخدام «بهداری جیرفت» درآمد با حقوق ماهیانه کمتر از 200تومان. او برای این که از بهداری به اداره فرهنگ منتقل شود ناچار شد در امتحان سوم متفرّقه شرکت کند و تصدیق قبولی بگیرد.
دکتر باستانی پاریزی، که در آن زمان خبرنگار روزنامه اطلاعات بود، در این باره می نویسد: «هنگامی که در سالن جلسه امتحان سوم متوسطه قدم می زدم متوجه چهره یی فرسوده و نگران شدم که در عین کهولت و شکستگی حاضر به دادن امتحان شده است. با خود گفتم: این زن کیست و گرفتن گواهینامه سوم متوسطه به چه دردش می خورد. یکی از مراقبین زن، آهسته به من گفت: او را می شناسی؟ گفتم: نه. گفت: این دختر لر است» (مقاله «دختر لر در کرمان امتحان می دهد», اطلاعات هفتگی، 29تیرماه 1335).
اولین زن هنرپیشه ایران در بیست سال پایان عمرش دور از محافل اهل هنر با تنگدستی و گوشه گیری زیست و در تنهایی و گمنامی مُرد.
(«نامة فیلمخانة ملی ایران»، سال اوّل, شماره اوّل, پاییز 1368).