درخت سرو و چنار در ایران از دوران کهن مقدّس بوده اند. در باور آریاییان کهن, که به آیین مهر باور داشتند, سرو مانند انسان دارای روان بود و به آن دخیل می بستند و از آن یاری طلب می کردند. این درخت سرفراز در باور پیروان آیین زردشت نیز از چنین تقدّسی برخوردار بود.
زرتشت، پیامبر اقوام آریایی،در حدود سده هفتم پیش از میلاد در بلخ زاده شد. در سی سالگی پیامبریش را آشکار کرد و به تبلیغ آیین خود پرداخت. آزارهای پیشوایان آیینهای پیشین سبب شد که نتواند در زادگاهش بماند و به ناچار به کاشمر رفت و در آنجا به تبلیغ آیین خود پرداخت و در همانجا بود که سرو مشهورش را کاشت؛ سروی که بیش از هزار و چهارصد سال دوام آورد و کانون امید و انتظار نیازداران و دردمندان این آیین شد.
زرتشت در فاصله سالهای 660 تا 583 پیش از میلاد می زیست. او هفتاد و هفت سال زندگی کرد و به هنگام یورش اَرجاسب تورانی به ایران برای ازمیان بردن آیین نوپدید، او در بلخ می زیست و در آتشکده بلخ به دست ایادی ارجاسب به شهادت رسید.
معروف بود که زرتشت، نهال نودمیده سروی را که از بهشت آورده بود، در جلو در آتشکده یی در کاشمر کاشت و وقتی تناورشد، پیوستن گشتاسب، شاه کیانی، را به دین بهی (=آیین زرتشت) بر آن حک کرد و از همه مشتاقان اینآییآ آیین خواست، پیاده، به دیدار و زیارت آن سرو مقدّس بشتابند. این سرو تا زمان متوکّل, خلیفه عباسی، سرسبز و مقاوم برپا بود و زردشتیان از دور و نزدیک به زیارتش می رفتند و گرمای حضورش، شور یکپارچگی را در دلهاشان برمی انگیخت.
سرو کاشمر قرنها بالید و بالید و سرانجام به چنان تناوری رسید که تنومندی دور آن از یک کمند بلند هم درگذشت. فردوسی در شاهنامه در باره سرو کاشمر چنین می سراید:
«یکی سرو آزاده بود از بهشت/ به پیش در آذر آن را بکشت
نبشتی بر زاد سرو سَهی/ که پذرفت گشتاسب دین بهی
چو چندی برآمد برین سالیان/ مر آن سرو، استبر گشتش میان
چنان گشت آزادسرو بلند/ که بر گرد او برنگشتی کمند»
متوکّل، خلیفه عباسی (مارس 822 تا دسامبر861م)، در آخرین سال زندگیش به عبدالله پسر طاهر, فرمانروای خراسان، فرمان داد سرو کهن کاشمر را، که حلقه وصل همه مشتاقان دین بهی و آزادی ایران زمین شده بود، از پا بیفکند و بر شتران بار کند و به سامرا, تختگاه او, بفرستد. عبدالله بن طاهر چنین کرد. امّا, پیش از آن که پیکر سرو تناور به سامرا برسد, چندتن از سرداران متوکّل او را در ماه شوّال 247 هجری قمری (دسامبر 861 میلادی)، در 39سالگی، کشتند، از این رو، متوکّل داغ دیدار پیکر بیجان سرو سرفراز کاشمر را به گور برد. نظامی گنجوی چه به جا سرود: «درختافکن بود کم زندگانی».
اگر خاطره سرو کاشمر در ذهن و زبانها ماندگار شد, سرو ابرکوی (ابرقوه), همزاد و همسال سرو کاشمر, تا امروز همچنان سرسبز و راست قامت و تناور پابرجاست. حمدالله مستوفی در کتاب «نزهت القلوب» ـ که سال نگارش آن 740 هجری قمری است، درباره سرو ابرکوی می نویسد: «آنجا سروی است که در جهان شهرتی عظیم دارد. چنانچه سرو کشمیر و بلخ شهرتی داشته و اکنون این از آنها بلندتر و بزرگ تر است».
(سرو ابرکوه، در 120کیلومتری غرب شهر یزد)
سرو ابرکوه, کهنترین درخت ایرانزمین، بیش از سه هزار سال است که در کناره شهر ابرکوی نفس می کشد, می بالد و جان سخت و استوار دربرابر هر نفس زهرآگینی پایداری می کند. این سرو سرفراز در گذار این روزگاران دور و دراز، تازیانه یورش توفانهای سهمگین را بر پوست و قامت ستبر خود تجربه کرده است. و اکنون, همچنان، سرسبز و تناور و سرفراز, چون روح جاودانه ایران, سر به سینه آسمان می ساید و به زمانهایی دور در آینده یی روشن چشم دوخته است.
نماد آزادسرو ایران زمین بر سینه سنگواره های کهن و در هیأت «بُته جقّه»، بر تاج و تن پوش شاهان و نام آوران و پهلوانان و در نقش و نگارهای قالیها و پرده ها و سینه دیوار تالارها و بناهای کهن، همچون عزیز نگینی، پایدارماند و خاطره سرو کاشمر و همدلیها و همگامیهای پیشگامان آیین مهر و مهرورزی را، جاودانه، ماندگارکرد.
(سرو و سرباز هخامنشی در سنگ نگاره های تخت جمشید)
(نماد سرو خمیده سر، بر ردای امیرکبیر)
(نماد سرو بر پوستین کریمخان زند)
(نماد سرو بر شلوارک میلبازان زورخانه)
(بتّه جقّه زربفت)