وَ تازه یاد گرفتم که غصّه ارزان است
و تازه یاد گرفتم که هست پنهانی
و تازه یاد گرفتم که موج بی تاب است
که می تپد دل او در هوای توفانی
و تازه یاد گرفتم که عشق بی فرجام
کشانَدَت به سراپرده ی پشیمانی
و تازه یاد گرفتم که عشق ممنوع است
سخن ز عشق نگوید کسی به عریانی
و تازه یاد گرفتم در آن سیاه آباد
نمی چمد به شبانگاه،ماه نورانی
و تازه یاد گرفتم بَد است یکرنگی
در آن دیار و نیارد بجز پریشانی
09 ـ 12 ـ 2014