مـهر نشناسی ولی دَم می زنی از عاشقی
هست لیلی بی شمار، امّا تو مجنون نیستی
باورم ناید که شاید روزگاری راهی دریا شوی
جوی خشکی ای تُـنُک، همسنگ کارون نیستی
لکّه ی ننگی،نه ابری،در افق پَرسه مزن
شوره زاری، لایق لب های هامون نیستی
با دروغ آغشته ای و زشتکاری شیوه ات
خلق می داند که جز اهریمن دون نیستی
اهل غاری،با سیاهی خو گرفته جان تو
بازگرد آنجا که بودی،اهل "اکنون" نیستی
15 ـ 14 ـ 2014