در کنار تکنولوژی، انسان مدرن در وضع قوانین مدنی نیز به دنبال حقوق برابر و یکسان در همه زمینههای سیاسی و اجتماعی است و حتی فراتر از مرزهای جغرافیایی میاندیشد و خواهان احترام و حفظ استقلال خود و دیگران است.
بسیاری از قوانین ارتجاعی ادوار گذشته چون بردهداری و نژادپرستی و سرکوب اندیشهها و جنگ و کشتار به خاطر اختلاف دینها... قابلپذیرش نیست.
ایرانی نیز چون هر انسان متمدنی، خواهان کشوری آزاد همراه با توزیع درست ثروت با داشتن بهداشت و درمان و آموزش، توأم با رفاه و امنیت در جامعه است. اندیشه چنین دنیایی بود که ایرانیان را به انقلاب واداشت. ولی اینک 35 سال است که میبینیم هر بار سالها به عقبتر از آنچه که بودیم پس رانده میشویم.
در واقعیت امروز جامعه ایران، نهتنها زنان با مردان برابر نیستند، نهتنها حق کار و تحصیل و آموزش یکسان نیست، نهتنها وضعیت بهداشت و درمان اسفناک است و اوضاع معیشتی مردم بهتر نشده که بجایی رسیدهایم که در میان رشد فزاینده آمار کارتنخوابها، هنرمندان و تحصیلکردهها نیز اضافهشدهاند. بجایی رسیدهایم که مصرف شیشه و مواد مخدر به گفته خبرگزاریهای داخلی آمارش فاجعه انگیز است و نهتنها نان مجانی نشد که تهیه همان نان خالی نیز برای بسیاری از مردم جامعه سخت و دشوار شده.
آمار فقر و مشکلات اجتماعی در حال صعود است و سطح آموزش و تحصیل در حال نزول. آنقدر که تعداد ترک تحصیلیها و کودکان کار رشد یافته و البته بد نیست یادآوری شود که برخی از معلمان بیسواد و درس آموخته در مکتب بسیجیان، دانشآموز را با کتاب و چوب و شلاق و لوله پولیکا و کاسه توالت و دیگر ابزار سرد شکنجه دم دست نه در مقام یک معلم که چون شکنجه گری بیرحم با چاشنی توهینهای فراوان، آنها را تا حد مرگ میزنند و تحقیر میکنند، بطوریکه منجر به مرگ یا قطع عضو و یا مشکلات روحی و روانی برای دانشآموز تا پایان عمر میشود.
شاید گناه ما نیست که نمیدانیم از دنیای پیشرفته امروزی چقدر عقبماندهایم. وقتی تناقض حجم استفاده جمهوری اسلامی را در بهکارگیری از تکنولوژی مدرن جهت هک کردنها، جهت فیلترینگ و ردیابیها، جهت مسلح و مجهز کردن نیروهای سرکوبگر و شناسایی مخالفین حتی در حد کامنتی در صفحه شخصی فیسبوکی، جهت لابیگریها و تبلیغات گسترده رسانهای داخلی و خارجی و و و مشاهده میکنیم! بهویژه وقتی میل شگفتانگیز و سیریناپذیرشان را در غارت اموال مردم و ثروتاندوزی و سفرهای خارجی و کاخنشینی و تجملگرایی و ریختوپاشهای باورنکردنی و استفاده صد درصدشان از همه مواهب تکنولوژی روز دنیا را بهوضوح میبینیم. اما در نقطه مقابل شاهدیم که هنوز در این شهر قوانینی حاکم است که از پوسیدهترین زبالهدان تاریخ بیرون کشیده شده.
آری قصاص، یکی از بارزترین و ارتجاعیترین قانونی که تحت حاکمیت رژیم ملایان سالهاست که روح و جسم و جان هر ایرانی را میآزارد. مرگهایی که گاه حتی در نوع قصاص بودنشان نیز شبهه و ابهام وجود دارد. قصاصهایی که گاه برانگیزاننده کمپینهای وسیع جهانی میشوند. نامهایی چون عاطفه و نازنین و بهنود و شهلا و ریحانه به گوشمان آشناست. قصاصهایی که در خلوت و خاموشی مطلق خبری انجام شدند و واکنش کسی را در بیخبریها و سکوت خانوادهها (به خیال عبث و مکر خودساخته رژیم جهت به سکوت واداشتن خانوادهها) برنیانگیخت.
حاشیههای غمانگیز قصاص، همچون مرگ بابک پسر ورزشکاری که قبل از اجرای حکمش خود به زندگیاش پایان داد، داستان محکومی که از طرف خانواده مقتول بخشیده شد اما باز حکمش توسط جمهوری اسلامی برخلاف قوانین خودش اجرا شد. داستان دلآرا دخترک شاعری که هرگز قاتل بودنش یقین نشد و با یک پرونده کلفت با اماها و چراها و ابهامها، زیر سن قانونی به چوبه دار سپرده شد، داستان کودکانی چون بهنود که در 13 سالگی قاتل شناخته شدند و به تولد 18 سالگیشان هرگز نرسیدند. داستان مرد خائنی که به زنش خیانت میکرد و درنهایت شهلا جای او اعدام شد. داستان ریحانه، دختر شریفی که به جرم مقاومت در برابر متجاوزگر وزارت اطلاعاتی و دفاع از خود محکومبه قصاص شد و دنیا را با رفتنش به حیرت واداشت. یا داستان غمانگیز و دنبالهدار اشکها و التماسها و بهپای افتادن خانوادههایی که قانون آنان را رو در روی یکدیگر قرار میدهد تا روح هم را بسابند و یکدیگر را بیآزارند، تا یکی مجری مرگ و آن دیگری نقش جنگجوی گریان و ملتمس و به خاک افتادهای را برای زندگی دوباره فرزندش ایفا کند! و چه کسی پس از پایان خبر از روح و روان هر یک از آنان خواهد گرفت؟ چه آنکه نبخشید و اعدام کرد و چه آنکه نهتنها فرزندش که روح و قلب و جسم و جان او نیز در این پروسه غیرانسانی و طولانی شکنجه و تحقیر شد و مرد؟ گویی خانوادهها نیز مشمول قانون مجازات میشوند و سالها تا اجرای حکم، شکنجه میبینند. یا داستان انسانها و خانوادههایی که آنقدر فهیم و دانا و دوراندیش هستند و میدانند که قاتل اصلی فرزندانشان رژیم حاکم است پس باگذشت از محکوم، طناب را بر گردن این قانون پوسیده انداخته و با بخشیدن زندگی بجای قصاص، بشریت را به احترام به خود وامیدارند.
آری، بازهم میخواهیم از قصاص بگوییم. چراکه این حکم ضد بشری تا روزی که در کشورمان جان انسانها را میگیرد و از خود عوارض ضد انسانی در روح و جسم و جان خانوادهها و قربانیان باقی میگذارد، تا روزی که هنوز انسانهایی به بهانه قصاص کور، نقص عضو و یا اعدام میشوند، آنهم در برهه زمانی که در بسیاری از کشورهای دنیا به خود حکم اعدام به دیده شک و تردید مینگرند و در بسیاری از کشورها حکم اعدام بهدرستی لغو گردیده، موظفیم همچنان از قصاص بگوییم و آن را بهنقد بکشیم. چراکه دنیای امروز نمیتواند مجری احکامی باشد که هزاران سال پیش در ابتداییترین شکل خود با توجه به شرایط و امکانات و ادراکات محدود و ناقص آن زمان به اجرا درمیآمده است که امروزه هیچگونه مشابهت و سنخیتی با نیازمندیهای جامعه بشر نوین ندارد.
در دنیای جدیدی که انساندوستان میکوشند تا دستوپای مصنوعی برای معلولین و مصدومین بسازند و آدمی را همیشه به زندگی امیدوار و خوشبین نگاهدارند، اما در مقابل رژیم میکوشد تا هرروز آمار اعدامها و ددستوپا بریدن و چشم درآوردنهایش بالاتر رود! اجرای حکم قصاص آنهم در برابر دیدگان خانوادهها جز عملی وحشیانه بهقصد ترویج و تبلیغ به خشونت و قساوت و بیرحمی در میان مردم عادی نیست. لذت بردن از رنج و مرگ انسانها تنها نشانگر ماهیت پلید آخوندی است.
وقتی به قصاص میاندیشیم بیآنکه بدانیم و بخواهیم ذهنمان به گذشتهها سفر میکند، به گذشتههایی بسیار دور. آن روزهایی که از تمدن و فرهنگ و قوانین مدنی امروزه خبری نبود. روزهایی که مردم کتاب بغل نمیزدند و به دانشگاه نمیرفتند و کسی درس حقوق نمیخواند و واژه قاضی و دادگاه و وکیل و دادستان و هیئت ژوری و منصفه و امثال آن واژههایی بیگانه بودند. سیستم پیشرفته و مثلاً مستقلی بنام قوه قضاییه وجود نداشت.
گذشتههایی که برای تصور کردنشان نیاز به ترسیم سازیهای فراوان با یاری جستن از فیلم و فتوشاپ و کتاب و اسناد و پژوهش داریم تا درکشان کنیم. یا بهتر بگویم آنقدر از دنیای امروزمان فاصله دارد که سخت است تا باورشان کنیم. به همین دلیل از همان روز تصویب لایحهای که ما را به چنین دورانی برمیگرداند، از همان نخست مورد اعتراض و مخالفت مردم آگاه ایران قرار گرفت.
شک نیست که نمیتوان و نباید مجرم و قربانی را باهم برابر دید. حتماً باید دادگاهی باشد و حکمی و عدالتی تا به قضاوت بنشیند و عدالت را جاری سازد. اما قبل از هر چیز عوامل و عناصر یک سیستم قضایی باید افراد تحصیلکرده و باصلاحیت کافی باشند و این دادخواهی کاملاً مستقل انجام گیرد. یعنی اینکه در هیچ کجای قوانین بشری پذیرفته نیست که شاکی خود قاضی و مجری هم باشد. چرا میبایست بجای دادگاه و قاضی و قضاوت، مردمان عادی، کسانی که نه درس حقوق خواندهاند و نه هرگز پیشازاین تجربه قضاوت دارند، آنهم درست در شرایطی که خود زخمخورده و دل پریش و غضبناکاند و شاکی، مجری حکمی شوند که سنگینی بارش کمرشان را خواهد شکست.
دل کندن از کلمه حق و وسوسه قضاوت و انتقام برای یک خانواده داغدار و زخمی و خشمگین فرزند ازدستداده کار آسانی نیست. بهویژه آنکه کسانی هم دوروبرت باشند و مرتب در گوشت بخوانند و تشویقت کنند که کشتن فرد مقابل حق قانونی توست. درصورتیکه در هر جامعهای حتی اگر خود قاضی هم که باشی ولی وقتی در مقام شاکی پروندهای قرارگرفتهای، هرگز هیچ دادگاه منصفی روند بررسی و صدور حکم پرونده را به خودتو نخواهد سپرد. چراکه بیشک برتری احساس بر عقل، ترا از ابراز یک حکم عادلانه و مستقل بازخواهد داشت. حال خانوادهای که در آن شرایط تنها چیزی که میبیند و درک میکند مرگ فرزند است، که یقیناً در هر سیستم سالمی حقشان تنها دلجویی و التیام یافتن و رو بهسوی آرامش سوق دادن است، در این میان چه ظلم بزرگی خواهد بود تا با نهادن حق قضاوت و اجرای قصاص بر بار غم و اندوه و مرارتهایشان افزوده شود. کسی حق ندارد تا از این انسانهای بیگناه مجرم و قاتل بپروراند و روحشان را با مرگ انسان دیگری بیازارد.
هیچ قانونی حق ندارد تا آدمهای جامعه را باهم به خصومت و دشمنی وادارد و بذر نفرت و تفرقه در بین خانوادهها بپراکند. نه... هیچکس حق ندارد تا با استفاده ابزاری از احساسات مردم، وجدانهایشان را تا ابد جریح و آشفته سازد. فقط برای آنکه سیستم کشور جانی پرور است و میخواهد تا قلبها سنگ و سرد شوند و دست همگان را در جنایتهایش آلوده سازد و باعث رشد خشونت و ارتکاب جرم در جامعه شود. که اگر غیرازاین میبود و احترامی برای این مردم وجود میداشت، قانون موظف بود تا صدای میلیونها انسانی که زنده ماندن ریحانه را فریاد میزدند را بشنود و به این حق انسانی آنان صحه بگذارد.
اما آنچه مسلم است این است که چهره رژیم آنقدر زشت و کریه و خدشهدار گشته که با بهکارگیری حقه قصاص و امثال آن بازهم قابل ترمیم و پذیرش نخواهد بود و از بار محکومیتهایش در جامعه بینالمللی نخواهد کاست. چراکه اگر اجرای حکم قصاص بیبدیل بود باید اذعان داشت که اعدام سعید مرتضوی جنایتکاری که عامداً دستانش آلوده به خون بهترین جوانان ایرانی است از بی نقض ترین حکم قابلاجرای قصاص میبود. آری، حکمی که فقط جوانان و مردم عادی جامعه را نشانه گرفته و هرگز مشمول خودیها نمیشود، چراکه مجریان خود بیشتر از هرکسی گنهکارند و غرق مواهب روز دنیوی و دلبسته زندگی، حق ندارند تا به هنگامه قضاوت درباره جان انسانهای بیپناه، اینگونه بیرحمانه عمل کنند.
و آیا بهتر نیست تا در دکانی بنام قوه قضاییه نیز بهکلی گل گرفته شود تا بسیاری از انسانهای شریفی که برخلاف میل و خواسته ایرانیان بهناحق و غیرعادلانه در زندانها محبوساند و محکومبه اعدام، بهحکم و قضاوت مردم از آن سیاهچالها رهایی یابند و جایشان را قاتلین ستار و ریحانه و زهرا و صبا و ندا و حاکمان و قاضیان وقت پر کنند؟
آری، حق هر ایرانی زندگی بدون قانون عقبمانده قصاص، بدون وحشت سرکوب و شلاق و سنگسار، بدون حمله بسیج اسیدپاش و بدون دیدن چوبههای مخوف دار، با حفظ کامل ارزشهای انسانی، رفاه اجتماعی و استقلال و آزادی است. جامعهای دمکراتیک که دین از مذهب جدا باشد و همه اقوام ایرانی با هر دین و قومیت و اندیشهای در کنار یکدیگر صلحجویانه، آزاد و متمدنانه زندگی کنند.
20 دسامبر 2014