در منطقه نیز از هیچ نیرنگ و ترفندی برای بسط و گسترش تسلط خویش و پیش بردن اهداف بنیادگرایانه کوتاهی نکردهاند و در این راه با انجام اعمال تفرقه افکنانه، جنگهای حیدری، نعمتی راه انداختهاند و تبدیل به اولین بانیان و باعثان سر برآوردن گروههای افراطی و تندرو گردیدهاند و از آنجایی که «موج سواری» از نشانههای بارز و ذاتی این موجودات است، امروز نیز که از نکبت و ظلمت وجودشان «داعشی» ها قد علم کرده و از روی دستشان مشغول کپی برداری هستند، سعی بر آن دارند تا پیشاپیش همه با فریادها و اداء اطوارهای مضحک ضدّ تروریستی، هم نقش اصلی خویش را در پر و بال گرفتن گروههای افراطی در منطقه و اقصی نقاط عالم، لاپوشانی کنند و هم ماهیّت گرگ منشانه و درّنده خویی خویش را در پوست «میش» آرام و بی آزار پنهان نمایند!.
البته از «بوزینگانی» که پیامبر اسلام در واپسین دم حیات خویش گفته بود که بعد از او از منبرها بالا خواهند رفت، جز این نباید انتظار داشت.
هر ناظر عادل و منصف و بی طرفی اگر امروز کارنامه ی سی و شش ساله ی حکومت آخوندی را در مقابل اعمال و رفتار پدیده ای به نام داعش و یا هر گروه افراطی دیگری از این قبیل قرار دهد، به خوبی درخواهد یافت که آنچه اینها امروز انجام میدهند در قیاس با اعمال آخوندها در مقیاس کاه در مقابل کوه میباشد.
فاجعه از آنجا آغاز شد که بر قامت دین کسوت سیاست پوشاندند و مشتی متحجّر تشنه به خون با حکم «ولایت مطلقه ی فقیه» بر منبر ارتجاع تکیه زدند.
آنچه که در یکی دو هفته ی گذشته در پاریس و در دفتر نشریه ی «شارلی ابدو» اتفاق افتاد، برای هر کس چیز تازه و جدیدی باشد، برای ایرانیانی که سالهاست با حکومت مطلقه ولی فقیه سرو کار دارند، نه تازه است و نه جدید. خمینی از همان آغاز سالهای حاکمیّـت خویش شمشیر را برای اهل قلم و مطبوعات از رو بسته بود و نقشه ی «درو» کردن آنها را در سر میپروراند.
«اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم واین سد بسیار فاسد را خراب کردیم به طور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و روسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و روسای آنها را به سزای خودشان رسانده بودیم و چوبههای دار را در میدانهای بزرگ بر پا کرده بودیم و مفسدین و حاسدین را درو کرده بودیم، این زحمتها پیش نمیآمد».1*
آیا کسی هست که بتواند ادعا کند خمینی و میراث خوارانش از بدو حاکمیّت تا همین امروز بر خلاف این گفتهها عمل کردهاند؟! کسی هست که بتواند بر این واقعیت چشم بپوشد که گناه و جرم بسیاری از جوانان و نوجوانان انقلابی که حکم اعدام برایشان صادر گردید و یا با چاقو و تیغ و پنجه بوکس مورد ضرب و شتم بیرحمانه قرار گرفته و دچار نقص عضو شدند، تنها و تنها فروختن یک نشریه به نام «مجاهد» بود؟!
این همان رژیمی است که با ترفندهای جنایتکارانه ترتیب سفر نویسندگان به ارمنستان را به صورت زمینی در سال 1375 داده بود و با گماردن یک مأمور وزارت اطلاعات به جای راننده اتوبوس میخواست آنها را به تَه درّه بفرستد و به صورت فلّه ای از شرّ صاحبان قلم رهایی و خلاصی یابد.
این همان رژیمی است که احمد میرعلایی، غفار حسینی، حمید حاجی زاده و فرزند خردسالش را برای جلوگیری از نشر عقایدشان به کثیفترین ترفندها و روشهای سربازان بدنامش حذف فیزیکی کرده است. این همان رژیمی است که محمد مختاری و محمد جعفر پوینده از فعالان کانون نویسندگان ایران را ربوده و به فجیعترین شکل ممکن به قتل رسانده است. این همان رژیمی است که به سعیدی سیرجانی حتی پس از اعتراف گیری زیر شکنجه و پخش مصاحبه ساختگی تلویزیونی هم رحم نکرد و سرانجام او را به وحشیانهترین شکل ممکن به قتل رساند.
این همان رژیمی است که پس از آنکه مجبور شد دستهای جنایتکار خویش را در جنگی بی حاصل و خانمانسوز بالا ببرد، غائله ی «سلمان رشدی» را به راه انداخت تا سوار بر موجی دیگر از گردابی که نتیجه ی شکست و سرخوردگی در جنگ بود، خلاصی و رهایی یابد.
دشمنی این رژیم با قلم و اهل قلم بر هیچکس پوشیده نیست. با این تفاسیر آنچه در آن روز سیاه در «شارلی ابدو» اتفاق افتاد، سالیان سال است که در سرزمین ما اتفاق افتاده و هنوز هم روزانه و در اشکال و ابعاد مختلف اتفاق میافتد. ستار بهشتی فقط یکی از نمایندگان این نسل است که جان پاک خویش را بر سر قلم ساده اما سرخ و آتشین خود نهاد. یک کارگر وبلاگ نویس که به جرم قلم دست و پایش را قلم کردند و روانه ی گورستانش نمودند.
عاملان فاجعه ی نشریه ی فرانسوی فقط از روی دست آخوندهای حاکم بر ایران کپی کردهاند. هر دو نمایندگان یک اسلام ارتجاعی و افراطیاند و هر دو به یک اندازه با تحمل پذیرش افکار و عقاید دیگران مسئله و مشکل آنهم از نوع حاد دارند. هر دو پاسخ قلم را با گلوله و مرگ میدهند. آیا درک این موضوع که حل آنچه که برای آنها معضل قلم تعبیر میشود گلوله نیست، برای این جماعت کار سخت و غیر قابل فهمی است؟! بنیادگرایی افسارگسیخته امروز تبدیل به بزرگترین خطر و تهدید جهت بر هم زدن صلح و ثبات جهانی گردیده است.
راه چاره چیست؟
برای هر زهری، پادزهری است و برای هر تزی، آنتی تزی تعریف شده است. از بین بردن افراطی گری و جمع کردن بساط «ولایتهای فقیه» و «خلافتهای اسلامی» با گلوله و بمب و هواپیما و کشتار، امکانپذیر نیست. اگر افراطیون با شکستن قلمها و قلم کردن دست و پای صاحبان قلم، توانستند به نتیجه ی مطلوب برسند، حمله ی نظامی نیز میتواند بر علیه آنها مثمر ثمر واقع شود. تجربههای تلخ در افغانستان، پاکستان و عراق و سوریه نشان دادهاند که برای ریشه کردن ارتجاع سیاه چه در زیر ماسک شیعه و چه سنی به عاملی فراتر و موثرتر از موشکها و بمبهای مخرب و هدایت شونده، نیاز میباشد. پادزهر و آنتی تز تندروهای کژاندیش، همانا اسلامی است مبتنی بر صبر و بردباری که تحمل تمامی عقاید مختلف را در سرلوحه ی خویش قرار داده است. اسلامی که نه بر آن عبا و عمامه ی «ولایت فقیه» پوشانده باشند و نه قبا و لبادهی «خلافت اسلامی».
اگر کسی در هر کجای این جهان پهناور بطور واقعی و عملی و جدی سعی در ریشه کن کردن عوامل تفرقه و برپا کردن آشوب و بلوا و سرکوب ملتها به نام دین داشته باشد، تنها ابزار کارآمد و مؤثر همانا حمایت از کسانی است که خود گرچه مسلماناند اما بخاطر ایستادگی در مقابل تندرویها و افراطی گریهای ضدّ اسلامی و ضدّ انسانی، در شمار اولین قربانیان حکومت ارتجاع به حساب میآیند.
پر و بال دادن و مماشات با حکومتی که نزدیک به چهار دهه در ایران، شاعران و نویسندگان و دگراندیشان را به طرق مختلف از سر راه برداشته است و به کرّات نشان داده و به اثبات رسانده که تاب و تحمل هیچ عقیده و تفکر دیگری را ندارد، خیانت به انسان و انسانیت است.
آنروزها که در پاریس بر دستان نمایندگان یک اسلام بردبار و متکی بر کثرت گرایی دستبند میزدند و به زندانشان میافکندند و سرمست و سرخوش با آخوندها بده بستانهای آنچنانی میکردند باید میدانستند که به عقب راندن حامیان یک اسلام واقعی و دشمنان شماره یک بنیادگرایی خانمانسوز، راه و جاده را برای افسارگسیختگانی که به تبع خمینی جلاد به نام اسلام و با نام خدا و پیامبرش، دست به ترور و کشتار بیگناهان میزنند آنقدر باز خواهد شد که سرانجام باید در خیابانهای پاریس و بروکسل و برلین به مصاف آنها رفت.
گوشهای شنوا البته میتوانند دریابند که طنین رگبارهای مسلسلهایی که در «شارلی ابدو» به گوش رسید، پژواک همان سخنان دیروز خمینی در تهران است که به «شکستن قلمها» و «درو» کردن، فرمان میداد.
آقای جان کری و رئیسش البته میتوانند این صداها را نشنیده بگیرند. آقای وزیر امور خارجه و همراهانش میتوانند در خیابانهای ژنو با نمایندگان یک حکومت تروریستی و جنایت پیشه قدم بزنند، اما در آینده ای نه چندان دور البته نخواهند توانست صدای گامهای همین تروریستها را در شهرها و خیابانهای خویش نشنیده بگیرند. عاقلان علاج واقعه پیش از وقوع کنند.
19 ژانویه 2015 میلادی (29 دی 1393)
1* سخنرانی خمینی در اوایل انقلاب ضدّ سلطنتی
https://www.youtube.com/watch?v=in2T9jC1xXI