خوب واقعیت چیست؟ داستان سهل و ممتنع است. مجاهدین برای تأمین مخارجشان جز به مردم ایران و انسانهای شرافتمند در هر جای دنیا، به هیچ مقام و دولتی رو نیاورده اند. چرا که کمک های دولتی همواره شرایط خودش را نیز تحمیل میکند، اما نیروی انقلابی برانداز که جرم آن "تلاش برای بر هم زدن تعادل ژئوپولیتیکی" عنوان شده است، به طور منطقی نمیتواند در چهارچوب معادلات مالی - سیاسی ارباب لامروت دنیا قرار بگیرد.
این مقدمه را مختصر نوشتم که زمینه ی حرف خودم را تا حدی روشن کرده باشم. من از همان "ابر قدرت" های هستم که به مجاهدین کمک مالی کرده ام. فکر میکنم میزان کمک فرد من در طی سالیان میلیونها کرون باشد، حساب دقیق را خود مجاهدین بهتر میدانند، هیچوقت برایم جمع زدن این ارقام مهم نبوده است و حتی برایم این سئوال مطرح نبوده که آیا این کمک مشخص من خرج درمان سرطان یک عزیز مجاهد خلق میشود و یا یک زندانی فراری را از زیر حاکمیت خمینی به محل امنی میرساند و یا هزینه ی پول تلفن یک انجمن میشود، اعتقاد داشته و دارم که این رژیم باید سرنگون شود و ابزار سرنگونی این دستگاه فقط در دست مجاهدین است، اعتقاد داشته ام که ریختن خون عزیزانم مثل سیاوش احمدزاده، فرهاد پرچمی، مسعود نیرومند، غلامحسین چوگانباز و ... و حنیف امامی و سیاوش و صبا و زهره، ظلم مجسم بوده است و میبایست در دادگاه، در محضر یک عدالت ، مورد بازرسی قرار گیرد و به فرجام برسد. این ظلمی است که به مردم و میهنم، بیش از سی و چند سال رفته است،
واقعیت اما این است که من یک نفر نیستم، بخشی از یک مجموعه افراد مختلف هستم که هر کدام به طرز بسیار منحصر به فردی به این سازمان و رهبری آن اعتماد کرده و میکنند و از زندگی روز مره خودشان، ذره ذره تفریق میکنند و جمع میکنند و واریز میکنند و دوباره و دوباره
این اعتماد، اعتمادی است. که از آگاهی به جنس و نوع و ماهیت سازمان مجاهدین و رهبری ان نشأت میگیرد، مردم میدانند که سازمانی هست که از سر تا به پای آن، بیش از سی و چند سال در معرض از دست دادن جان و جوانی و سلامت بدن و آرامش تن بوده است، اما از کلام سرنگونی و استقلال کوتاه نیامده است، این تعهد مشخص نسل ما به آیندگان ایران هست که در زمانی که سموم ارتجاع و استعمار تن وپیکر میهن ما را مورد تهاجم قرار داده بود، ما چه کردیم؟ من چه کردم ؟ در عالم فرض من خودم را در مقابل درب خانه ی فریار شجاعتی میبینم ، همان درب منزل در محله ی بابا کوهی شیراز که مقابل همان در باریک، تن باریک فریار را به دار کشیدند تا جوانان این محل بترسند و معتاد شوند و پوسیده شوند و کسی از ایشان یارای مقابله با پاسداران را نداشته باشد. فرض میکنم که در مقابل این در، دوباره مثل ان سالهای ٥٩ ایستاده ام و زنگ میزنم و مادر فریار مرا می بیند و سئوال میکند "دیدی با پسر نازنینم چه کردند؟ تو که دوستش بودی، چه کردی؟" و یا به پیش مادر فرهاد پرچمی بروم که از شباهت فرهاد با من میگفت که به نظر من فقط مو های ما شبیه بود و مادر موهای من را در دست گرفته بود و ضجه میزد "که میدانی کجا او را خاک کرده اند؟ برای او، تو چه کار کرده ای، تو که دوستش بودی؟ "و من چه جواب بدهم جز اینکه بگویم مادر، من هم سلاح گرفتم و یونیفرم ارتش آزادی تنها لباس نظامی بود که بر تن کردم و تلاش کردم و در خیابان ها در سردی و در برف و در باران از مردم پول خواستم و در شبهای طولانی با مرگ جنگیدم و با بیماری مردم دست به گریبان شدم و پول جمع کردم و اگر فرصتی بود به دیدار سیاسی رفتم و قلمی زدم.
اینها را نوشتم که یک حقیقت را مجددا یاد آوری کنم. رژیم هم میداند که این مقاومت تنها به خودش و ملاء اجتماعی خودش وابسته است و از این رو تلاش زیادی میکند تا با زیر فشار گذاشتن، ترساندن و منفعل کردن این ملاء مقاومت و مجاهدین را زیر فشار بگذارد. کمک مالی به مجاهدین در ایران عین عمل مسلحانه تلقی میشود و تمام تلاش رژیم در خارج از کشور هم اشاعه ی دیکتاتوری ولایت فقیه به نظام های اروپایی و امریکاست. مثلا در انگلستان، بنیاد خیریه ی ایران اید که به قربانیان رژیم کمک میکرد مورد تهاجم جک استرا قرار گرفت، خبرنگارهای که به شغل شریف قلم فروشی مشغول بودند، به غنی سازی افسانه های در مورد این بنیاد پرداختند که مایه ی أولیه آن از وزارت اطلاعات رسیده بود. إیجاد توهم در مورد استقلال مالی مجاهدین، علاوه به ضربه ی تاکتیکی به مقاومت یک هدف بسیار رذیلانه تری هم دنبال میکند. هدف این است که به مردم إلقاء شود که "کسی در مقابل اخوندها مقاومت نمیکند، ایرانیان فاقد غیرت و حمیت مقاومت در مقابل ولی فقیه و بسیجی دهان گشاد و قاضی مرتضوی و لاجوردی و پاسدارهای اسید پاش هستند، مجاهدین که هم مقابل رژیم هستند، حتما باید مزدور عراق و اسرائیل و شوروی و امریکا و ... باشند"، از این منظر هست که مزدوران وزارت اطلاعات در انگلستان مثل خدابنده و آن سینگلتون به روی آن سالها تبلیغات میکردند و میکنند. حالا گروه قری (قصیم، روحانی، یغما رفته) هم به این کاروان پیوسته و علاوه بر وقاحت خاص الخاص آخوندی در پول مردم را خوردن و به روی خود نیاورده، مدعی که بیائید و منابع مالی خود را به ایشان و کلاء مستقل ایرانی! معرفی کنید وگرنه الدرم بلدرم! حکم بیست و چند مرجع قضائی بین المللی در انگلیس و امریکا و اتحادیه ی اروپا و حتی عراق کافی نیست. البته مشخص است که تاکید بر قید ایرانی در خواست حضرات ، دوباره خوانی نعره های وزارت اطلاعات هست که احکام دادگاههای غربی تابع سیاست بوده و پیروزی حقوقی مقاومت نبوده است. به این خرفتهای دیر از راه رسیده باید گفت که اگر زمانی کمکهای غیبی إرسال میشد، الان راهپیمایی های "دستم بگرفت و پا به پا برد" کری و ظریف حتی دهان بی بی سی فارسی را هم آب نمی اندازد. دنیای سیاست ، دنیای جنگ است و همین، کسی هم از نادم إفسرده و خود پرستی که در إنکار گذشته ی خود حتی منکر مزدور بودن شاهسوندی است انتظاری ندارد که حدی از شرف در او باقی مانده باشد، هم او که علنا مینویسد و شرم هم ندارد که: "کلاهم را به احترام در برابر همنشین بهار از سر بر میگیرم و به شهامت او در مصاحبه با سعید شاهسوندی درود میفرستم وهمچنین اعلام میکنم به دلیل نهادینه شدن ناراستی، در شما و تشکیلات شما،حرفهای شما را درباره سعید شاهسوندی باور ندارم و این خود اوست که فارغ از حرفها و اتهامات بیست و چند ساله شما باید از حقایق زندگی خود و سرگذشت خود و ضعفهای خود و علل زنده ماندنش سخن بگوید“.
آری عزیزان، دعوای من با این موجود بر سر سیاست است و انسانیت و استقلال و این همان چیزی است که در دنیای وارونه ی بریدگان از انسانیت، به خودفروشی سیاسی و بردگی اخلاقی منجر میشود که اسماعیل یغمائی نمونه ی آن است، وقتی سلیمانی را سردار مینامند، وقتی خامنه ای ولی فقیه مسلمین هست، البته به تواب کلاشی مثل مصداقی میشود گفت فعال حقوق بشر و به نرینه ی خود پرستی مثل یغمائی میشود گفت شوالیه ی حق طلب!
دنیای وارونه ی سیاست را اما با صبر، با تحمل، با هوشیاری، با افشاگری و با ایستادگی بر سر خواست اصلی و مقدم مردم ایران یعنی سرنگونی رژیم ولایت فقیه، با توان بی پایان، بر سر جای خود می نشانیم و با نشاط بهارانه ی خود به روسیاهی ماندگار هیزم کشان ارتجاع و استعمار، درسی میدهیم تا آیندگان ببینند و بیاموزند و به ریش این ابلهان بخندند.