آن قَدَر دور شیر بازی کرد/
بر بَرَ و دوشش اسب تازی کرد
آن قدر گوش شیر گاز گرفت/
گه رها کرد و گاه بازگرفت
تا که از خواب, شیر شد بیدار/
متغیّر ز موش بدرفتار
دست برد و گرفت کلّه موش/
شد گرفتار، موش بازیگوش
خواست در زیر پنجه له کندش/
به هوا برده بر زمین زندش
گفت: ای موش لوس یک غازی/
با دم شیر می کنی بازی؟
موش بیچاره در هراس افتاد/
گریه کرد و به التماس افتاد
که تو شاه وحوشی و من موش/
موش هیچ است پیش شاه وحوش
تو بزرگی و من خطاکارم/
از تو امّید مغفرت دارم
شیر از این لابه رحم حاصل کرد/
پنجه واکرد و موش را ول کرد
اتّفاقاً سه چار روز دگر/
شیر را آمد این بلا بر سر
از پی صید گرگ، یک صیّاد/
در همان حول و حوش دام نهاد
دام صیّاد گیر شیر افتاد/
عوض گرگ شیر گیر افتاد
موش چون حال شیر را دریافت/
از برای خلاصی اش بشتافت
بندها را جوید با دندان/
تا که در بُرد شیر از آنجا جان
این حکایت که خوش تر از قند است/
حاوی چند نکته از پند است
اولاً, گرنه یی قوی بازو/
با قویتر ز خود ستیزه مجو
ثانیاً, عفو از خطا خوبست/
از بزرگان گذشت مطلوبست
ثالثاً, با سپاس باید بود/
قدر نیکی شناس باید بود
رابعاً, هرکه نیک یا بدکرد/
بد به خود کرد و نیک با خود کرد
خامساً, خلق را حقیر مگیر/
که گهی سودها بری ز حقیر
شیر چون موش را رهایی داد/
خود رها شد ز پنجه صیّاد
در جهان موشک ضعیف حقیر/
می شود مایه خلاصی شیر
(ایرج میرزا)