«شَهپَر شاه هوا»، سر برافراشته، سبکبال، رو به صعود، در اوج سپهر شرافت آشیانه کرد و جاودانه شد. خوشا به حال مردم و فرهنگ و هنر و موسیقی این وطن داغدیده، این زیباترین «گلستان» پرپرشده، که بلبلان عاشقی چو او آفرید و در دامان خود پروراند. و صد لعنت و نفرین باد بر آخوندهای هنرکش که با ضربات تازیانههای خونین بر قلب و روح لطیف آندرانیکها و مرغان عشق هنر ایران تاختند، سازها بشکستند، سرها بریدند، حنجره ها دریدند، در قفس کردند یا آواره کردند، تا آنجا که در اقصی نقاط گیتی صدای «گریه شاعر تنها» با هوای غربت و هجرت اجباری در هم آمیخت، «شب به شب، کوچه به کوچه».
«آندو» اما هرگز تسلیم ظلم و اجبار و سکون و تاریکی نشد. سکوت نکرد. ترانه سرود. آهنگ ساخت. ساز نواخت. ایستاد. عشق ورزید.
با کوله باری از 50 سال تجربه و دست آوردهای شکوهمند هنری، معتقد و متعهد به «آزادی مردم» بود. آهنگساز و استادی چیره دست که تقوا و الگوسازی هنری را نه صرفاً در استعداد خدادادی خواندن یا نواختن، بلکه در انتخاب آگاهانه و آزادانه و تعهد عملی هنرمند به ستمکشان و بی پروایی او در مقابل ستمکار میدید.
و با تکیه بر این باور و اعتقاد، دست در دست خواهران و برادران مجاهد خود نهاد. خودش میگفت یک ماه نگذشت که پس از نخستین نشست و برخاست «عاشق» مجاهدین شد. «تازه کرد کفش و کلاه و واسه جنگ صد برابر» آماده شد. میگفت «مجاهد یک الماس است و وطن پرست ترین انسان روی زمین». آخر او هنرمند را کسی میدانست که نسبت به اشک مادران داغدیده و خون شهدا و مردم شاه و خمینی گزیده متعهد، و به درد این خاک مبتلا است. هنرمند را کسی میدانست که از «طعم تلخ انجماد» بری است و از همین رو خودش با قلبی آکنده از صفا و صمیمیت و محبت با گرمای مهتاب مقاومت و پویایی مجاهدین عجین شد. میگفت مجاهد ایران را «گلستان» خواهد کرد و اسم جهان را به «کره آبی عشق و آزادی» تغییر خواهد داد.
موسیقی را توأم با احساس و عاطفه میدانست. در دنیای عاطفههای خالص خود اشرفیان را شناخت و صمیمیت خود را نثار آنها نمود و از ته قلب نواخت و سرود. «مرغ بی تاب، فرصت رو دریافت»، پر زد و تا اوج شتافت.
از آن دسته هنرمندان و انسانهای فرزانه ای بود که سکوت نکرد. فریاد برآورد. تحمل نمیکرد. اما صبور بود. آرام نمیگرفت. اما مهربان و صمیمی بود. عشق میورزید. با وجود دههها تجربه و اسم و رسم داشتن و صاحب سبک بودن همواره خود را بدهکار میدید نه طلبکار. تا روزهای آخر، با روحیه ای ستایش انگیز میگفت: «من حالم خوبه، من یه مجاهدم، زیاد کار دارم».
«اسم تو تا به ابد موندنی
پدر ترانههای مشرقی
تو همیشه توی اوجی توی اوج
توی دریای ترانه مثل موج»
خود بزرگ بین و خودمحور و فخرفروش نبود. هرگز خودستایی نمیکرد. براستی که همانگونه که خود میگفت از جنس مجاهد اشرفی بود، با همان صمیمیت و خضوع و خلوص نیت، که از خندههای ساده و خالصانهاش ساطع میشد. و میدانست که فقط با پرداخت کردن بی انتها و همچنان بدهکار ماندن تک تک ما در پیشگاه مقدس امر آزادی است که خلق میتواند ثروتمند شود و تاریخ غنی شود.
این پیشکسوت فکور، مسعود را مثل هر کس که با او کوچکترین نشست و برخاست و برخوردی داشته است به سرعت شناخت و همواره قدر دانست. «من که مجنون تو ام، مست و مفتون توأم». در «پل بی شکست دستهای» مسعود «فتح ساحل سپیده» را میدید. نقش و مبارزه مریم را ارج نهاد و در کنار مقاومت بودن و ماندن، تا به آخر، را بر تارک زندگی پربار خود مینهاد.
خاک اشرف را بر روی پیانو مینهاد و به انگیزه 1،2،3 و صد و هزار اشرف دیگر ساختن مینواخت. میخواست اشرفها بر خاک زمین بسازد تا شقایقها قد کشند تا به فلک، و عشقی بنام مردم بر سینههای یاران بشکفد و قلبی به شکل ایران در سینهها بتپد.
حالا، شب به شب، در قلب هر مجاهد وطن پرست، هر ایرانی آزاده، هر هنرمند متعهد، هر اشرف نشان مقاوم، نام آندو قرین مهر و محبت است.
چراکه:
«روح غمگین سرزمینم را
نغمه نغمه به ما نشان دادی
باتو طی کرده روح موسیقی
هیجانیترین دقایق را
خاک من با تو تجربه کرد
عاشقیهای هر «شقایق» را»
هم او بود که با حنجره خونین تا لحظههای آخر آواز میخواند، با روحی زخم خورده ترانه آزادی و شرف میساخت، با چشمانی دردآلود عشق را میدید، و با بالهای شکسته تا اوج صمیمت و عشق پر میزد.
سلام بر او روزی که زاده شد، روزی که برای آزادی مردم خواند و روزی که دگربار در سرود مردم ایران در فردای آزادی مهین دلبندش زاده خواهد شد.
اسفند 93