این مصاحبه بخشی از صحبت من و پسرک کوچک است که دستی محکم به گوش اش خورده است.
اسمت چی هست؟
امیر رضا
من دیدم آن مرد توی گوش ات زد دلیل اش چه بود؟
به خدا هیچی، من کارم همین است هر روز از صبح تا شب می ایستم روی همین جدول وسط خیابان و از این دعا ها می فروشم برای راننده ها. اما این مرد نمی دانم چرا به جای این که بگوید نمی خواهم پیاده شد و بقیه ماجرا را هم که خودت دیدی.
ناراحت نشو . حالا بگو ببینم چرا با این سن اینجا هستی؟ مگر مدرسه نداری؟
ای بابا . من هر چی بگم همه خیال می کنند که نه. رئیس جمهور رو اون شب توی تلویزیون سیاه و سفیدمان دیدم گفت کسی توی کشور وجود نداره که بدون نان شب بخوابد. به والله به اون رئیس جمهور برسانید که اگر من اینجا چند تا دعا نفروشم اون نان را هم هفته ای سه شب پیدا نمی کنیم.
چرا؟ مگه بابا کار نمی کند؟
کار چرا می کند اما مفت! الان هشت ماه است که کار می کند اما همیشه می آید و می گوید پول نمی دهند. راست میگه. حتی مدیر اون کارخونه رو چند ماه پیش گرفتند زندانی کردند اما بعد از چند شب بابا اومد گفت آزاد شده است و این بار هم تهدید کرده که برگهای دریافت پول رو امضا کنند وگرنه کار هم بی کار!
اسم اون کارخانه چی هست؟
نمی خوام توی دردسر بیفتم. این ماموران به جای این که بروند حق بابام رو بگیرند میان کسانی که واقعیتها رو میگن می گیرند. همین بابای من می خواستند جمع بشوند و برن اعتراض کنند اما بدون این که اعتراضی زمانش مشخص بشه ریختن خونمون و بابا رو دو شب بردن.
تا کی این کار رو می کنی؟
چاره ای ندارم . باید کار کنم.
روز کارگر می دانی کی هست؟
(با خنده) دلت خوش هست. روز کارمند که نیست. روز مدیران که نیست. روز کارگر هست. یک روز نمایشی هست اما ما که توی این مدت کارگری پدرمون این روز کارگر رو هم احساس نکردیم که واقعا مال ما است و می تونیم حرفهامون رو بگیم. دو سه تا تجلیل نمایشی می کنند اما خبری نیست. روزش هم 11 اردیبهشت است. (با خنده)
اسم کارخانه را نمی گویی؟
گیر دادی ها. یکی از کارخونه های ایران خودرو...
(نقل از آژانس ایران خبر)