پریشانی در آستانه ی سقوط
پیش کش به زنان میهنم که برای آزادی پیکار می کنند
جمشید پیمان
آفتاب ، جان ــ مایهاش بود
.در میان سرمای اینهمه سالهای زمستانی
و بر آمدن بامداد
بشارت لبهایش بود
.در گذر گاه پر همهمه ی تهمت های آشکار و نهانی
سنگهای سخت
از دل دستان افتراء
چه آسان می نشستند
.بر بلندای پیشانی اش
لبهای بی واهمه اش ، اما
تکرار بشارت بود
.در قحطستان امیدهای بی نام ونشانی
زمین ، باورش کرد
ــ چونان که بایسته ی زمین است ــ
و بشارتش را پروارنید
.در باغهای سرشار از اردیبهشت های گل افشانی
و عیسا بر آمد
با تاجی از آفتاب
در ردایی از بهار
و دلی ؛ پر شور و شیرین
.از فراز موجهای خروشان خیابانی
و ما
گریستیم ، خندیدیم
با گونه های شکفته ی مادران عیسا
.در آستانه ی سقوط پریشانی
5 ـ آذر ـ 1388