آیت الله خامنه ای در حالی دستور وحدت می داد که تا کُنون همه ی تلاشهای مُتحدان راست سُنتی خود برای سازش در بالا را رد و به شکست کشانده است. برجسته ترین حرکت در این زمینه، پیشنهاد میانجیگری رییس تشکُل پُر نفوذ "جامعه روحانیت مُبارز"، آیت الله مهدوی کنی بود که بی درنگ با واکُنش تُند باند آقای خامنه ای روبرو شُد تا او را زیر فشار سنگین، از گرو گُذاشتن ریش خود مُنصرف کُند.
تفاوت "وحدت" مورد نظر راست سُنتی و "عُقلای اُصولگرا" با "وحدت" ی که آیت الله خامنه ای از آن سُخن می گوید، در میزان هزینه ای است که هر کُدام از ابن دو روش به او تحمیل می کُند. او با پذیرش "حکمیت" مجبور به ساییدن تدبیر یکدست سازی و روبرو شُدن با سیاست سهیم سازی می گردد، در حالی که ژست "وحدت" و ایراد سُخنان دو پهلو، رهبر "نظام" را به چیزی مُتعهد نمی سازد و از این زاویه می توان گُفت برای او به رایگان تمام می شود.
حتی اگر رُقبای آقای خامنه ای آنقدر مُتواضع شُده باشند که زبان بازی منبری او را به جای سکه نقد شراکت و مُشارکت در قُدرت ضرب بزنند، ادامه یافتن تهدیدها، "تُهمت زنی و شایعه سازی" پس از نمایش وحدت آقای خامنه ای، به دُشواری می تواند آنها را به جدی و اعتماد پذیر بودن سُحن پراکنی او در این باره را قانع کُند.
تاکتیک آقای خامنه ای یک شاهد دیگر از سرگیجه ای است که ضربه های کوبنده خیزش مردُم وی را بدان دُچار کرده است. ولی فقیه نظام هنوز در توهُم دوران پیشین سیر می کُند؛ زمانی که قادر بود منافع و اهداف خویش را در پوشش ملکوتی فرا جناحی بسته بندی کُند. این بدلکاری را دیگر کسی از او قبول نمی کند و نام وی با نقش واقعی اش به عُنوان سرکرده یک باند مُتقلب، شرور و مُتجاوز بر آفیش همه ی رویدادهای پس از خُرداد ثبت گردیده است.
جُنبش اجتماعی در 13 آبان با شُعارهای خود و آیت الله جودی آمُلی با استعفایش، به رسمیت شناخته شُدن این رُل را اعلام کرده اند.