باسکرویل، شهید راه آزادی ایران

هوارد باسکرویل

Howard Baskervill

   باسکرویل در روز 31فروردین 1288شمسی (19آوریل1909) در جنگ با نیروهای مهاجم محمدعلی شاه قاجار به تبریز به شهادت رسید. او که زادروزش 10 آوریل1885 بود، 9 روز پیش از شهادتش وارد 24سالگی شده بود.

زادگاه باسکرویل شهر «نورث پلات» ایالت نبراسکای آمریکا بود. او پس از گذراندن دوره دبیرستان، تحصیلاتش را در رشته فلسفه و مذهب در دانشگاه پرینستون (وابسته به کلیسای «پرزبتریین» presbyterian، یکی از شاخه های فرقه پروتستان آمریکا) در 22سالگی به پایان رساند و اندکی پس از پایان تحصیلاتش به ایران سفر کرد تا به مدت دو سال در مدرسه آمریکایی «مموریال» تبریز کارکند. ورود باسکرویل به ایران همزمان بود با هجوم قشون نظامی محمدعلی شاه به تبریز برای خشکاندن ریشه مشروطه خواهی در این شهر.

روز دوم تیرماه 1287ش (4 جمادی الاول 1326ق) مجلس شورای ملی توسط نیروهای قزّاق، که فرماندهی آنها را لیاخوف روسی برعهده داشت, بمباران شد. پس از بمباران مجلس، در تهران حکومت نظامی برقرارشد و پالکونیک روسی, رئیس حکومت نظامی, و نیروهای زیرفرمان او, خانه گردی و آزار و کشتار طرفداران مشروطه را آغاز کردند. مأموران حکومت نظامی خانه آزادیخواهان را غارت کردند،‌دفتر روزنامه‌ها و انجمنها را بستند و روزنامه ‌نگاران پرشوری چون صوراسرافیل و قاضی اَرداقی را کشتند و برخی را هم،‌چون دهخدا، ‌تبعید کردند و سخنوران و سخنگویان مشروطه، ‌مانند ملک‌المتکلّمین و سیدجمال واعظ ‌را به دار آویختند. به این ترتیب, در همان یورشهای نخستین «همه نشانه های مشروطه از میان برخاست, نه روزنامه یی, نه انجمنی, نه گفتاری».

«استبداد صغیر» محمدعلی شاه، از بمباران مجلس ‌آغاز شد و تا فتح تهران به دست مشروطه‌خواهان گیلان و اصفهان، در 25تیرماه1288 شمسی، ‌به مدت یکسال و چند هفته ادامه یافت.

همزمان با بمباران مجلس یورش به تبریز نیز آغازشد. در همان روز بمباران مجلس، شجاع نظام مرندی، از سردستگان ایلات وابسته به دربار و تفنگچیهای محله دَوَچی که در دشمنی با طرفداران مشروطه با دربار همراهی داشتند، ‌به محلات مشروطه‌خواه و «انجمن ملی» تبریز، که اعتراضهای توده ‌یی را سازمان می ‌داد، یورش بردند به این گمان که کار تبریز را نیز مانند تهران یک روزه یکسره کنند. امّا, مقاومت دلیرانه آزادیخواهان در تبریز در سه روز نخستین جنگ, به مهاجمان مزدور فهماند که «کار تبریز, جز از کار تهران میباشد».

در اثر جانبازیهای همان روزهای نخستین یورش به تبریز بود که شجاع نظام مرندی کاری از پیش نبرد. پسر رحیمخان چلیپانلو هم واماند. همراهیهای محلات هواخواه استبداد نیز در رویارویی با مشروطه خواهان نیز اثری کارساز نداشت.

تبریز از ماهها پیش خود را برای چنین روزهایی آماده کرده بود. سران «انجمن ملی تبریز»، ‌به‌ویژه آزادیخواهان نامداری چون کربلایی علی مُسیو، پس از زمامدارشدن محمدعلی شاه در 19دی1285شمسی (حدود 5ماه پس از صدور فرمان مشروطه توسط مظفرالّدین شاه قاجار)،‌چون پایان کار مشروطه را نزدیک می‌دیدند، از همان آغاز سلطنت او، ‌به‌خصوص از فروردین1286 شمسی که اتابک امین‌السّلطان برای تصدّی پست نخست‌وزیری از اروپا به ایران فراخوانده شد،‌برای نگاهبانی از دستاوردهای مشروطه به تدارک و آمادگیهای توده ‌یی پرداختند و رژه نظامی و آموزش استفاده از سلاح در سربازخانه ‌های تبریز آغاز شد.

رهبران جنبش در تبریز که انجمنی مخفی به نام «مرکز غیبی» را اداره می‌کردند، از همان نخستین ماههای پس از پیروزی مشروطه گروهی نظامی را، به نام «مجاهد» سازمان دادند. آنها «نیک می ‌دانستند که خودکامگی ازمیان نرفته و تنها نام مشروطه نتیجه یی را دربر نخواهد داشت و باید نیرو بسیجید و برای نبرد آماده گردید. نیک می‌دانستند که اگر مردم را به خود رها کنند، کم ‌کم سست گردیده و از جوش خواهند نشست و این بود هر زمان بهانه دیگری پیش‌آورده، آنان را به تکان وامی ‌داشتند و با خودکامگی نبرد را رها نمی ‌کردند» (تاریخ مشروطه ایران، احمدکسروی، چاپ سیزدهم، امیرکبیر، تهران، دیماه 1356، ص176).

از فروردین 1286شمسی (حدود 8ماه پس از صدور فرمان مشروطه)، «مشق سپاهیگری و تیراندازی» در تبریز آغاز شد. «مرکز غیبی» «سپاهی ازمیان توده می ‌آراست». «در هر کوی یک‌دسته، به آموزگاری یکی سرکردگان سرباز, به مشق سپاهیگری پرداختند. پیر و جوان، و توانگر و کم‌ چیز، به رده ایستاده، و به آواز "یک، دو"، پا به زمین می ‌کوفتند…هر روز هنگام پسین (غروب) بازارها بسته و چیت ‌فروش و قندفروش و مسگر و سمسار و بازرگان، و هر چه که می ‌بودند، به خانه ‌های خود می ‌شتافتند و رَخت، دیگر کرده (=لباسشان را عوض می کردند) و تفنگ برداشته، آهنگ سربازخانه‌ های کوی خود می ‌کردند و در آن‌ جا همراه دیگران به مشق می‌پرداختند و گفتگوی همه از تفنگ خریدن و مشق سربازی کردن و آماده جنگ و جانفشانی گردیدن شده بود(ص236)».

«مرکز غیبی» تبریز، به‌رغم مخالفت سران مشروطه تهران، «مشق سپاهیگری» را ادامه داد و مردم را با فنون سپاهیگری آشنا کرد. سران پاکباز قیام تبریز «با سرهای پرشور و دلهای پاک به کوشش برخاسته، جز پیشرفت کار را نمی‌خواستند و از جانفشانی بازنمی ‌ایستادند. سردستگان که در پشت سنگر می‌کوشیدند و پول و نان و افزار جنگ می ‌بسیجیدند، همگی دلبستگی به مشروطه داشته، بهر خود سودی نمی‌خواستند».

به یاری این آمادگیهای مردمی بود که سران جنبش تبریز توانستند تا پیش از بمباران مجلس چندین بار و از جمله در جریان متمّم قانون اساسی،‌خواباندن بلوای چادرزدن طرفداران شیخ فضل‌الله نوری و همدستان او در میدان توپخانه و… محمدعلی شاه را به عقب ‌نشینی وادار کنند. پایداری تبریز در برابر هجومهای نیروهای بسیج شده از سوی محمدعلی شاه قاجار نیز رهاورد همان آمادگیهای جنگی پیش از بمباران مجلس بود.

وقتی شجاع نظام مرندی و طرفداران میرهاشم نتوانستند مشروطه‌خواهان تبریز را،‌که اینک ستارخان و باقرخان فرماندهی آنها را به عهده داشتند، به زانو درآورند, ‌به فرمان محمدعلی شاه نیروهای رحیم خان چلیپیانلو (سردار نصرت)، که در سخت‌دلی زبانزد بود، به فرماندهی پسرش بیوک خان, به تبریز یورش بردند. بیوک خان با 700سوار قره داغی به تبریز یورش برد. روز دهم تیرماه نبرد سختی میان مجاهدان محله «خیابان» به فرماندهی باقرخان, و نیروهای مهاجم درگرفت. باقرخان و یارانش پس از یک نبرد دلاورانه بیوک خان و قوای قره داغی را وادار به گریز کردند.

پس از این شکست بود که محمدعلی شاه عین الدوله, دشمن سرسخت مشروطه, را والی آذربایجان کرد و از او، به جدّ، خواست که کار مقاومت مردم تبریز را یکسره کند. از این پس هجومهای وحشیانه نیروهای مهاجم به تبریز بسیار شدیدترشد. روز 22تیرماه حیمخان با سواران قره داغی, که در کار چپاول و تجاوزگری شُهره بودند, به تبریز یورش برد.

محلات مشروطه خواه از همه سو مورد تهاجم قرارگرفت. رویارویی نابرابر و خوف انگیز بود. محلات مشروطه خواه, از جمله محله «خیابان» که باقرخان و همرزمانش در آن محلّه دربرابر نیروهای مهاجم ایستادگی میکردند, سلاح بر زمین نهادند. در این روز خونین, «انبوه مجاهدان نومید شدند». مردم از بیم این که خانه هایشان غارت شود بیرق سفید به نشانه تسلیم, بر سر در خانه هایشان به اهتزاز درآوردند. خانه کربلایی علی مسیو, از بنیانگذاران «مرکز غیبی» و از رهبران جنبش تبریز, در همین روز غارت شد و برادر و پسرش دستگیرشدند.

در پایان این روز, تنها ستارخان با شمار اندکی از یارانش همچنان, جان برکف, در برابر لشکر خودکامگان میجنگید. «مشروطه از تمام ایران رخت بربسته و از تمام تبریز فقط در کوی امیرخیز و به دست ستّار زنده بود». در این روز «مجاهدان به گرد سَر او کم میبودند و بی گمان شمارشاه به بیست تن نمی رسید».

در چنین روزهای خوف انگیزی بود که باسکرویل، که از این پیشتر، در گفتگوها و همدلیهایش با میرزا حسن شریف زاده، از دبیران دبیرستان آمریکایی «مموری»، با مشروطه و آرمانهای مشروطه خواهان آشنا شده بود، به یاری ستّارخان و همرزمان پاکبازش شتافت.

(میرزاحسن شریف زاده)

شریف زاده، از مشروطه خواهان معروف تبریز، از بنیانگذاران و اعضای «انجمن غیبی» و «انجمن ملی» تبریز و از دوستان نزدیک باسکرویل بود. همکاری باسکرویل با شریف زاده در مدرسه به پیوندی عمیق میان آن دو تبدیل شد و باسکرویل را هم با جنبش مشروطه آشنایی و پیوند داد.

در هنگامه یورشهای مهاجمان خونریز به تبریز،میرزا حسن شریف زاده در روز چهارشنبه سوم شهریورماه 1287 شمسی (27رجب 1227هجری)، به سن 28سالگی به شهادت رسید.باسکرویل بعد از شهادت شریف زاده عزمش را در راه مبارزه با دشمنان مشروطه ایران جزم کرد و به صف رزمندگان آزادی پیوست و از آن پس تا 30 فروردین1288 که او با دانش آموزانی که پرورده آموزشها و آمادگیهای نظامی او بودند، برای در هم شکستن محاصره تبریز، در منطقه «شام غازان» به قشون دولتی که راه خواروبار و آذوقه را به شهر بسته بود، حمله برد و جان باخت، با سختکوشی به آماده کردن شاگردانش برای رویاروی با قشون مهاجم استبداد پرداخت.

در ماههای پیش از شهادت باسکرویل، در تبریز قحطی شدیدی حاکم بود. یکی از «لوطیان» محله دَوَچی، که از طرفداران شیخ فضل الله نوری و از دشمنان جنبش مشروطه در بود، مسیر آبی را که به آسیابها می رفت، منحرف کرد و در نتیجه «نان در شهر نایاب گردید و سختی بیشتر شد. عین‌ الدّوله‌ نیز دستورداد برای درهم شکستن مقاومت مشروطه خواهان، حلقه‌ محاصره‌ شهر را تنگ ‌تر کرده و از ورود خواروبار به شهر جلوگیری کردند، در نتیجه، در اثر قحطی «هر روز جمعی از زنان و اطفال و فقرا از گرسنگی جان می دادند» (خاطرات حاجی سیّاح، ص601).

«از دهه نخست فروردین [۱۲۸۸شمسی] نشان گرسنگی میان مردم پدیدار شد. کسانی با رخساره‌ های کبود و پژمرده و چشمهای فرورفته دیده می‌ شدند... در این هنگام سبزه‌ ها سربرافراشته بود. کم کم گرسنگان به سبزه‌ خواری پرداختند. به باغها ریخته، گیاههای خوردنی، به ویژه یونجه را چیده، می خوردند. از این زمان تا سی و چند روز دیگر که راه‌ها باز شد، یونجه خوراک بینوایان بود...»(تاریخ مشروطه ایران؛ تهران ، ۱۳۶۳، صفحه 899).

   در اوج قحطی و گرسنگی در تبریز، باسکرویل تصمیم گرفت به همراه «فوج نجات» که از دانش آموزان دبیرستان «مموری» سازمان داده بود، به قشون دولتی که راه ورود خوار وبار را بسته بود، شبیخون بزند و راهی برای ورود آذوقه و خواروبار به شهر بگشاید.

در سحرگاه روز 30فروردین 1288شمسی (19 آوریل 1909م)، باسکرویل و گروهی از دانش آموزان تعلیم دیده اش در «فوج نجات»، دلیر و بی باک، به بخشی از نیروهای محاصره کننده تبریز، که زیر فرمان صمدخان شجاع الدوله بودند، در محله شام غازان (یا شَنب غازان، یادگار غازان خان، ششمین جانشین هولاکوخان مغول) یورش بردند ، امّا در همان آغاز رویارویی تیری به قلب باسکرویل نشست و این دلاور پاکباز را از پا انداخت. همراهانش او را از تیررس دشمن دورکردند، امّا مداوا کارساز نشد و جان باخت.

فردای آن روز (31فروردین1288ـ20آوریل1909)، مردم تبریز و یاران و همرزمان باسکرویل، پیکر وی را با شکوهی شایسته او، تا مزار آمریکاییان تبریز تشییع کردند و به خاک سپردند. احمد کسروی که خود در آن زمان در تبریز می زیست و شاهد این تشییع جنازه باشکوه بود، در «تاریخ مشروطه ایران» (امیرکبیر، ۱۳۶۳، ص899) در این باره می نویسد: «... چون او میهمان به شمار می ‌رفت هر کسی از شنیدن مرگش اندوهگین و پژمرده می ‌شد. به این لحاظ بر آن شدند که جسد کشته را با تجلیل و شکوه بسیاری به خاک بسپارند. با آن که گرسنگی همه را آزرده ساخته و در این روزها آگاهی‌های مُدهشی از سرحدّ جلفا می ‌رسید. در بند اینها نشده خواستند روان جوان آمریکایی را از خود خشنود سازند... سراسر راه را از شهر تا گورستان، مجاهدین این سو و آن سو رَده (=صف)کشیده با تفنگهای وارونه ایستادند. شاگردان باسکرویل و دسته فدائیان او، ارمنیان، گرجیان، آمریکاییان و همه آزادیخواهان، از بزرگ و کوچک، با دسته گل به دست، پیرامون جنازه را گرفته، روانه شدند... پس از آن که او را به خاک سپردند و نشست به یاد او انجام شد. "انجمن ایالتی آذربایجان" می‌خواست پولی به آمریکا برای مادر پیر باسکرویل بفرستد ولی دکتر وانیمان، که ریش سفید آمریکاییها در تبریز بود، خرسندی نداد... و قرار شد تفنگ رزمی باسکرویل را به رسم یادبود برای مادر پیرش بفرستند».

چند روز بعد، در جشن اول ماه مه 1909م «"جمعیت خیریّه" "گاردن پارتی" با شکوهی در عمارت خود به مناسبت روز بین‌المللی و خجسته اول ماه مه برپا کرد... برای اولین بار یک جشن با شکوهی در تبریز برپا شد. نخستین بار بود که یک دسته ارکستر ایرانی به طور منظّم در این شهر به نمایش پرداخت.

نیّت دیگر این مراسم، یادکردی از مستر باسکرویل بود. در سخنرانی جامعی شادروان شیخ محمد خیابانی سخن گفت. خیابانی نطق خود را با مصرع زیر آغاز نمود: "نکو گو، اگر دیر گویی چه غم ... اجتماعی که امروز در عمارت خیریّه، آزادیخواهان را گرد هم جمع کرده‌ است، یک اجتماع آزادیخواهانه‌ است... حرفهایی را که در صحن [دفتر روزنامه] "تجدّد"‌ گفتم، امروز در اینجا خواهم گفت: روحی که در اینجا حاکم است، همان روح تجدّد است و روح تجدّد باید در همه جا حاکم باشد...» (تاریخ قیام و زندگینامه شیخ محمد خیابانی؛ علی آذری، تهران، انتشارات صفی علیشاه، ۱۳۲۹، ص ۳۰۶).

 

(قالیچه‌یی که زنان تبریز با نام و تصویر باسکرویل بافتند و در سال 1289ش برای مادرش فرستادند)

احمد کسروی نیز به این «گاردن پارتی» اشاره دارد: «یکی از کارهای نیکی که در آن روزها رخ داد این بود که به دستور خیابانی یک گاردن پارتی برپا شد که از درآمد آن خاکهای کشتگان راه مشروطه را بالا آوردند. خیابانی و دیگران گفتارهایی راندند و چنین نهاده شد که فرش گرانبهای اَرجداری، که دارای پیکره باسکرویل باشد، ببافند و برای مادر آن جوان به آمریکا بفرستند» (تاریخ هجده ساله آذربایجان؛ تهران، امیرکبیر، 1357، ص۸۸۱).