رحمان کریمی:‌ در اشــارت زخــم هــای شــعـر

با سینه یی از آتش

دشت های سوخته را می دوید

تا نام آن کبوتری که

در بال های شعله ور زرین اش

واژگان فصل های رویش

خرمن خورشیدی بود

باز پرسد .

 

فراز خیمه گاه دود و آتش

افراشتگان سبز

آشیان آن پرندهٌ خرم از درد و امید را

در ساقهٌ بلند آفتاب می دیدند .

 

مرد را

طاقت آن پرواز نبود .

در اشارت زخم های شعر

آن کبوتر مغموم را

تصویر کرد .