هنوز در آغاز راهی،
روز هایت پُر از خورشید
و شب هایت ستاره بارانند.
تواینک سبزی،
سبز سبز و بیگانه با خزان
و آرزوهای بی کران در تو جاری اند
و دلت لبریز از خواستن
عشق روبه روی تو می خرامد
و دست هایت پر از تپش دعوتند
هنوز در آغاز راهی،
گریزان از سکون و بیگانه با خستگی
زندگی را می ستائی
و شادی را می پرستی.
هنوز در آغاز راهی
و چراغی در دور دست تو را فرا می خواند
آن را دریاب
و تا به آخر چشم از او بر نگیر
آن چراغ، " آزادی "ست،
بی او گم می شوی.
03 ـ 06 ـ 2015