با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست - (ملک الشعرا بهار)

«با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست/ کار ایران با خداست

مذهب شاهنشه ایران ز مذهبها جداست/ کار ایران با خداست

شاه، مست و میر، مست و شحنه، مست و شیخ، مست

             زین سیه مستان به هر سو فتنه و غوغا بپاست

هر دم از دریای استبداد آید بر فراز/ موجهای جانگداز

زین تلاطم کشتی ملت به گرداب بلاست/ کار ایران با خداست

باش تا خود سوی ری (=تهران) تازد ز آذربایجان/ حضرت ستّارخان

     آن‌که توپش قلعه‌کوب و خنجرش کشورگشاست/

                                      کار ایران با خداست».

 

   این شعر، اندکی پیش از فتح تهران به دست مشروطه‌خواهان، ‌در 25تیرماه1288 شمسی، سروده شد. سراینده آن ملک‌الشعرای بهار، یکی از شاعران برجسته سده اخیر ایران است. بهار در این تاریخ، 23ساله بود و با چند تن از دوستان مشروطه‌خواهش در مشهد روزنامه «خراسان» را مخفیانه منتشر می‌کرد. او سروده‌های ملی خود را در آن روزنامه نشر می‌داد و از آن راه با استبداد محمدعلی‌شاه قاجار مبارزه می‌کرد.

   «استبداد صغیر» محمدعلی شاه از بمباران مجلس، در دوم تیرماه 1287شمسی، ‌آغاز شد و تا فتح تهران به دست مشروطه‌ خواهان گیلان و اصفهان، در 25تیرماه1288 شمسی،‌ به مدت یکسال ادامه یافت.

محمدعلی شاه پس از بمباران نخستین دوره مجلس شورای ملی، در تهران حکومت نظامی برقرار کرد و پالکونیک روسی را به ریاست آن گماشت و قوای قزّاق را،‌که یک روسی دیگر به نام لیاخوف در رأس آن بود، بر جان و مال مردم تهران حاکم کرد و در پی آن بود که نهال نورستهٌ آزادی را به کلّی ریشه‌کن کند.

   پس از بمباران مجلس، مأموران حکومت نظامی خانهٌ ‌آزادیخواهان را غارت کردند،‌ دفتر روزنامه‌ ها و انجمنها را بستند و روزنامه‌نگاران پرشوری چون صوراسرافیل و قاضی ارداقی را کشتند و برخی را هم،‌چون دهخدا،‌تبعید کردند و سخنوران و سخنگویان مشروطه،‌مانند ملک‌المتکلّمین و سیدجمال واعظ ‌را به دار آویختند و فضای بازی را که بعد از پیروزی جنبش مشروطه پدید آمده بود، کاملاً مسدود کردند و پرچم مشروطه ‌خواهی در تهران فروافتاد و شور آزادیخواهی فرونشست و میدان یکّه‌تازی خودکامگی گشاده شد.

محمدعلی شاه دو یا سه روز پس از بمباران مجلس، در تلگرامی به میرهاشم دَوَچی، یکی از سردسته‌ های آخوندهای مخالف مشروطه در تبریز، مژده این پیروزی را به او خبر داد: «جناب مستطاب شریعتمدار آقا میرهاشم آقا سلّمه‌الله تعالی! با کمال قدرت فتح کردم. مفسدین را، تمام، گرفتار کرده،‌سیدعبدالله [بهبهانی] را به کربلا فرستادم و سیدمحمد[طباطبائی] را به خراسان،‌ ملک‌المتکلّمین و میرزا جهانگیر را سیاست کردم (=مجازات کردم). مفسدین تماماً ‌محبوس. شما هم با کمال قدرت مشغول دفع مفسدین باشید و از من هر نوع تقویت بخواهید حاضرم» (تاریخ مشروطه ایران،‌ احمد کسروی، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ سیزدهم، ص676).

   از آن‌جایی که «مشروطه در سراسر ایران برچیده شده و در همه‌ جا ایرانیان بار دیگر گردن به یوغ (=بند و زنجیر) خودکامگی گذارده و این تنها تبریز می ‌بود که ایستادگی می‌کرد»،‌ محمدعلی‌شاه بر آن شد تا به هر شیوهٌ ممکن شعلهٌ مقاومت تبریز را نیز خاموش کند. نه‌تنها میرهاشم، از همدستان شیخ فضل‌الله نوری، ‌را علیه مشروطه‌ خواهان برانگیخت بلکه ایلات و طوایف سرسپردهٌ محلی را نیز به این کار فرمان داد.

   در همان روز بمباران مجلس، شجاع نظام مرندی و تفنگچیهای محلهٌ دوچی، که در دشمنی با طرفداران مشروطه با دربار همراهی داشتند،‌به محلات مشروطه‌خواه و «انجمن ملی تبریز»، که همهٌ اعتراضهای توده‌ یی را سازمان می ‌داد،‌حمله کردند. آنها در این پندار خام بودند که کار تبریز نیز مانند تهران یکروزه تمام خواهد شد.

   در این یورشهای وحشیانه «مجاهدان ترسی به خود راه نداده، دست از ایستادگی برنداشتند» و از همان چند روز اول نبرد، ایادی محمدعلی شاه فهمیدند که «کار تبریز جز از کار تهران است».

   سران «انجمن ملّی تبریز»،‌به ‌ویژه آزادیخواهان نامداری چون کربلایی علی مُسیو، پس از روی کارآمدن محمدعلی شاه،‌چون پایان کار مشروطه را نزدیک می‌دیدند، از همان آغاز سلطنت او،‌ به‌خصوص از فروردین1286 شمسی که اتابک امین‌السّلطان برای تصدّی پست نخست‌وزیری از اروپا به ایران فراخوانده شد،‌ برای نگاهبانی از دستاوردهای مشروطه به تدارک و آمادگیهای توده‌ یی پرداختند و رژهٌ نظامی و تعلیم به ‌کارگیری سلاح در سربازخانه‌ های تبریز آغاز شد.

   به نوشتهٌ زنده‌یاد کسروی «پیر و جوان،‌ توانگر و کم‌ چیز به رده ایستاده و به آواز یک،‌ دو، پا به زمین می‌کوفتند… هر روز هنگام پسین (غروب) بازارها بسته و چیت‌فروش و قندفروش و مسگر و سمسار و بازرگان و هر چه که می‌بودند، به خانه ‌های خود می‌ شتافتند و رخت، (=لباس) دیگر کرده (=عوض کرده) و تفنگ برداشته، آهنگ سربازخانه‌ های کوی خود می‌کردند و در آن‌جا همراه دیگران به مشق می ‌پرداختند» (تاریخ مشروطهٌ ایران،‌ ص236).

   به یاری این آمادگیهای مردمی بود که سران جنبش تبریز توانستند تا پیش از بمباران مجلس چندین بار و از جمله در جریان متمّم قانون اساسی،‌ خواباندن بلوای چادرزدن طرفداران شیخ فضل‌الله نوری و همدستان او در میدان توپخانه و… محمدعلی شاه را به عقب ‌نشینی وادار کنند.

   وقتی شجاع نظام مرندی و طرفداران میرهاشم نتوانستند مشروطه‌خواهان تبریز را،‌ که اینک ستارخان و باقرخان فرماندهی آنها را به عهده داشتند، به زانو درآورند،‌ به فرمان محمدعلی شاه، رحیم خان قره‌داغی (سردار نصرت)، که در سخت‌دلی زبانزد بود، به تبریز حمله کرد.

   روز 22تیرماه رحیم‌خان به تبریز یورش برد و نیروهای دولتی نیز که تحت فرمان عین‌الدوله، والی جدید آذربایجان، بودند، حملهٌ خود را به تبریز آغاز کردند و سهام‌الدوله با فوج ملایر نیز به آنها پیوست. جنگ مغلوبه شد و «انبوه مجاهدان نومید شدند» و حتی محلهٌ خیابان نیز که باقرخان در آن می‌جنگید، سلاح بر زمین نهاد.

   خانه‌های طرفداران مشروطه،‌از جمله خانهٌ علی مسیو، غارت شدند و صدها تن به اسارت نیروهای دولتی درآمدند. بیرقهای سفید به علامت تسلیم بر درگاه خانه‌ ها برافراشته شد و بیم آن بود که شهر یکپارچه تسلیم شود. اما ستارخان، سردار قهرمان ملی ایران، با تعداد اندکی از یاران پاکبازش به نبرد ادامه داد و بیرقهای تسلیم را از بام خانه ‌ها کند و شور مبارزه را دوباره در دلها زنده کرد: «مشروطه از تمام ایران رخت بربسته و از تمام تبریز فقط در کوی امیرخیز و به دست ستّار زنده بود». «مجاهدان به گرد سَر او کم می ‌بودند و بی ‌گمان شماره‌شان به بیست تن نمی‌ رسید».

   در این روزهای نفسگیر و سخت، علی مسیو نیز در کنار ستارخان می‌جنگید. دلاوریهای ستارخان و یاران اندکش باعث شد که «مردم دوباره به تکان آمدند و گرد نومیدی را از خود فشانده، برای کوشش آماده گردیدند».

   مقاومت دلاورانه ستّارخان و یاران و همرزمانش، روز به روز توده گیرتر و گسترده تر شد و شعله خیزش را در گیلان و اصفهان و در دیگر شهرهای ایران دوباره برافروخت تا سرانجام پس از 11ماه مبارزه بی امان و پیگیر و همراه با رنج و خون و گرسنگی، به فتح تهران و سرنگونی سلطنت محمدعلی شاه قاجار و روی کارآمدن نخستین دولت «انقلاب» راه برد.