روز دوم تیرماه1287 شمسی، به فرمان محمدعلی شاه قاجار نخستین دورهٌ مجلس شورای ملی به توپ بسته شد و صدای مشروطه در تهران خاموش شد و نهال نورسته آزادی پژمرد. محمدعلی شاه در دشمنی با مشروطه از یاری شیخ فضلالله نوری و همدستان او برخوردار بود و این همراهی تا فتح تهران به دست مشروطه خواهان در 25تیرماه1288 و سرنگونی محمدعلی شاه و بهدار آویخته شدن شیخ فضلالله در نهم مرداد همان سال، ادامه یافت.
شیخ فضلالله و ملایان «مشروعه»خواه طرفدار او «از هر چیز تازهیی میرمیدند» و با ایجاد مدارس جدید، با خواندن روزنامه، فعالیت اجتماعی زنان، با هرگونه آزادی دشمنی میورزیدند. از اینرو، از همان فردای صدور مشروطه، دشمنی با آن را آغاز کردند و برای بسیج عوام علیه مشروطهخواهان، آنها را «مروج فساد»، «طبیعی»، «لامذهب»، «بابی»، و بدتر از «بَهیمه (=حیوان چهارپا) و خنزیر (=خوک)» می خواندند و برای حفظ «دستگاه اعیانی» خود حتی کشتن مشروطهخواهان را مباح می شمردند.
ملک الشعرا در قصیده بلند «جهنّم»، دیدگاه بسیار قشری و تنگ نظرانه آخوندهای «مشروعه»خواه و در رأس آنها، شیخ فضل الله نوری را به گونه یی طنزآمیز به سُخره گرفته است. او در این شعر از آخوند نوری و همدستان او انتقاد می کند که خود را «شیعه» می نامند و نه تنها همه کسانی را که باوری متفاوت با باور دینی آنها دارند، کافر و جهنّمی میدانند، بلکه حتی طرفداران مذهب شیعه را نیز بخش بخش می کنند و شیعه فُکلبند و شیک، مشروطه طلب، روزنامه نویس و چیزفهم و… را دوزخی می بینند و سرآخر، جز خود و اندکی از یارانشان کسی را شایسته واردشدن به بهشت نمی دانند.
قصیده «بهار» ابتدا با وصف «جهنّم» آغاز می شود:
«ترسم من از جهنّم و آتشفشان او/
وآن مالک عذاب و عمود گران (=گرز سنگین) او
آن اژدهای او که دُمش هست صد ذَراع (=گَز)/
وآن آدمی که رفته میان دهان او
آن کرکسی که هست تنش همچوکوه قاف/
بر شاخهٔ درخت جَحیم (=دوزخ، جهنّم) آشیان او
آن رود آتشین که در او بگذرد سَعیر (=آتش شعله ور)/
وآن مار هشتپا و نهنگ کلان او
آن آتشین درخت کز آتش دمیده است/
وآن میوههای چون سر اهریمنان او
وآن کاسهٔ شراب حَمیمی (=داغی) که هرکه خورد/
از ناف، مشتعل شودش تا زبان او
آن گرز آتشین که فرود آید از هوا/
بر مغز شخص عاصی و بر استخوان او
آن چاه وَیل (=از چاههای جهنّم) در طبقه هفتمین که هست/
تابوت دشمنان علی در میان او
آن عقربی که خلق گریزند سوی مار/
از زخم نیش پر خطر جان ستان او
جان میدهد خدا به گنه کار هر دمی/
تا هر دمی از او بستانند جان او
از مو ضعیفتر بود از تیغ تیزتر/
آن پل که دادهاند به دوزخ نشان او»
«بهار» در این قصیده پس از وصف جهنّم، از زبان شیخ فضل الله و آخوندهای تنگ نظر و مرتجع چنین می سراید:
«جز چندتن ز ما علما، جمله کائنات (همه موجودات)/
هستند غرق لُجّهٔ (=میانه دریا) آتشفشان او
جز شیعه هر که هست به عالم خداپرست/
در دوزخ است روز قیامت مکان او
وز شیعه نیز هرکه فُکُل (=یخه پیراهن که جدادوخته می شود) بست و شیک شد/
سوزد به نار (=آتش)، هیکل چون پرنیان (=ابریشم) او
وآنکس که با عمامهٔ سر، موی سرگذاشت/
مندیل (=شال سر) اوست سوی دَرَک (=ته جهنّم) ریسمان او
وآنکس که کرد کار ادارات دولتی/
سوزد به پشت میز جهنّم، روان او
آنکسکه شد وکیل و ز مشروطه حرف زد/
دوزخ شود به روز جزا (=روز قیامت) پارلمان او
وآنکس کهروزنامه نویساستو چیزفهم /
آتش فتد به دفتر و کلک (=قلم نی) و بَنان (=انگشتان) او
وآن عالمی که کرد به مشروطه خدمتی/
سوزد به حَشر (=قیامت)، جان و تن ناتوان او
وآن تاجری که ردّ مظالم(=چیزهایی که به ظلم از کسی گرفته می شود) به ما نداد/
مسکن کند به قعر سَقَر (=ته جهنّم) کاروان او
وآن کاسب فضول که پالان او کج است/
فردا کشند سوی جهنّم عنان (=افسار) او
مشکل به جز من و تو به روز جزا کسی/
زآن گود آتشین بجهد مادیان او
تنها برای ما و تو یزدان درست کرد/
خُلد بَرین (=برتری بهشت) وآن چمن بی کران او
موقوفهٔ بهشت برین را به نام ما/
بنموده وقف، واقف جنّت مکان (=ساکن بهشت) او
آن باغهای پرگل و اَنهار (=رودهای) پر شراب
وآن قصرهای عالی و آب روان او
آن خانههای خلوت و غلمان (=غلامان) و حور عین (=زنان زیبای سیه چشم)/
وآن قابهای پر ز پلو زعفران او
القصّه، کار دنیی و عُقبی به کام ماست/
بدبخت آن که خوب نشد امتحان او
فردا من و جناب تو و جوی انگبین/
وآن کوثری (=جویباری در بهشت) که جفت زنم در میان او
باشد یقین ما که به دوزخ رود "بهار"/
زیرا به حقّ ما و تو، بد شد گمان او».