نکند حالا حواس شما یکسر اما پی داستان گرگی برود که شنل قرمز انداخت به دوش و به هیئت آدمی خود را آراست تا مادر بزرگ قصه ای را بدرد، یا داستان سه بزغاله کوچک که گرگ برای فریب و بلعیدن آنها، صدای مادرشان را تقلید نمود. اینها و خیلی افسانه های دیگر از این دست، ریشه در فرهنگ و داستانهای کهن و مشترک ملل دارند که حدود صد سال پیش ذوق و فانتزی قصه پردازی مادر بزرگها نیز به آنها پر و بال میداد تا ما بچه های بی بازیچه و محروم از دنیای مجازی و غیر مجازی های ضروری را با آنها مشغول، اوقات کسالت بارمان را مسرور و شیطنت و شرارت بی امانمان را مهار نمایند. جوانان و کودکان امروزی اما برخلاف نسل ما ـ که تا سالهای سال با جانوری بنام گرگ جز از زبان قصه ها و عکسها آشنا نبودیم ـ گرگها را البته منهای شنل قرمز، ماسک به صورت و تقلید صدای آدمیزاد در باغهای وحش یا گاهی نمونه های دست آموزش را هم در فیلمها دیده و میشناسند و طی دوران تحصیل نیز کم و بیش بطور تئوریک با طرز زندگی این موجودات، خصوصیات و ابتلائات گرگی آنها آشنا میشوند با اینکه البته حبس در قفس، وفور تغذیه و تزریق تمدن به آنها، واژه گرسنگی و شکار را اصولا از ذهن حیوانی شان زدوده و حافظه گرگی شان را حسابی پاکسازی کرده است.
گرگهای هار تیز دندان ایران اما سالهای سال با جنگ و کشتار به تکه پاره کردن مردم بی دفاع سرگرم بوده و بخصوص پس از برقراری ”نظم نوین!!“، اول در مراسم عشای ربانی با نان فطیر؟! ”کیک و کلت“ پروار شدند و سپس تا امروز ضمن اشتراک آیین و مناسک ”سیاسی ـ عبادی“ با آقا بالاسر بی قدرت جهان، به دریدن دیگر مردمان منطقه، دنیا و عمدتا عراق سرگرمند.
تصادف مرور شعر زیبا و پر معنای”گرگ“ اثر فریدون مشیری با تماشای فیلم تحقیقاتی مستندی در باره آدمهای نادری با گرگ پنهان درون که گاهی صفات گرگی در آنان نیز بروز کرده و به شکار و حتی حمله به انسان میپردازند، توجهم را زیاد به خود جلب و حواسم را مدتها حسابی به خود مشغول داشت تا وقتی که با گرگرفتگی پر جنجال اتمی، سیل بنیان کن روسپیان سیاسی و مشاطه گران دودوزه باز تجاری با صدای آدمیزاد اما بی شنل قرمز و شرم یا ماسک به صورت منتها پیچیده در لباده و قبا، عمامه و شبکلا، روسری و مقنعه یا نعلین و دمپایی عازم شکار ”طعمه گربه مانند“ شدند که آنوقت توی دل به سختی گریستم و با خود گفتم میان سفره های خالی مردم وقتی حتی لقمه نانی هم برای بچه های گرسنه نیست اما لحظه به لحظه هر روز، آمار اعدام، شکنجه و کشتار چنان بالا میگیرد که ذهن و چشم انسان نگاهی گذرا به آنها را نیز برنمی تابد، لابد دلالان اقتصادی ـ سیاسی برای تجارت خون به ایران یورش برده اند که از دیدن اندامهای آویخته بر تیرکهای دار هم اصلا شرم شان نمیشود وگرنه در جهنم جاری ملایان چگونه چشمها را یکجا بر همه جنایات فاشیسم دینی میتوان بسته و با گشاده دستی تمام دستان خون چکان لومپن های دستار بر سر را محض غارت ثروت و ذخایر ملتی اسیر چنین وقیحانه فشرد. شرمتان باد از مظلمه خون سیاووشان... آنگاه که برای زمینه سازی و تکرار خیانت مستمر تاریخی در رسانه های خیلی خوش نام!! حتی به روال ملایان که وقت باختن قافیه ها، صد باره به تشییع استخوان مرده ها میآویزند، با نبش قبر قاتلان و شکنجه گران قلدر قدیمی، آب توبه بر سر و روی جنایتکاران سابق نیز جاری میسازید تا با نمایش، تعریف و تبرئه آنان، نزاکت و وفاداری ذاتی نسبت به جلاد را اعلام و زهر هلاهل در حلقوم او را شیرین ساخته، بر شکنجه و کشتار مهر تأیید کوبیده و در عصر رسانه ها و فضا شاید اگر دست دهد، خیانت و جرم صد ساله پیشین را باز تکرار نمایید.
راستی حالا پس از اینهمه اما اگر کسانی بخصوص از نسل نوجوانان، جوانان و بچه های امروزی هنوز درست نمیداند بر سر گرگی که خود را با شنل قرمز پوشانده یا آن یکی که ماسک به صورت اما در هیئت انسان، بزغاله ها را بلعید، سر آخر چه آمد، از لابلای کتابهای قصه های قدیم و تماشای عکسهای مربوطه به همین داستانها حتی در سایتها نیز از افسانه گرگهای بدجنس متقلب مطلع خواهند شد و اینکه مردم پوست لاشه گرگ خون آشام را از پوشال و کاه انباشته و بر دروازه ده افراشتند تا گرگهای دیگر حتی از طرف آبادی هم رد نشوند. سرنوشت محتوم و شوم گرگهای هار ایران و جمیع حامیان اندرونی و بیرونی از جمله صیقل دهندگان دندانهای تیزشان و سازندگان ماسکهای انسانی برای صورتهای ترسناک پلید شان را اما در عصر سرسام آور سرعت، اینترنت و رسانه ها تنها دادگاه های جنایی یا ”دادگاه نورنبرگ“ دوم و نه خیلی دیر رقم خواهد زد با احکامی در حد جرم جنایت پیشگان غاصب ایران و هیزم کشان معرکه ملایان.