روزهایی که بقول عارف قزوینی:
از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
شهریور همچنین در خود و با خود یک سالروز ملی دیگر را نیز به همراه داردو آن سالروز تأسیس سازمان مجاهدین خلق بهمثابه گنجینه ملی، مبارزاتی و مردمی برای رسیدن به آزادی، برابری و عدالت است. سخن از جنبشی باریشههای عمیق اجتماعی و تنیده در جایجای میهنمان از بحر خزر تا خلیجفارس و از سرخس تا اهواز و سیستان و بلوچستان، از آذربایجان و کردستان تا گیلان و مازندران.
جنبشی بزرگ باسیاستهای روشن، مردمی و مورداحترام بینالملل بشر. جنبشی با کوله باری 50 ساله با خیل شهیدان و اسیران و با کادرهای ذیصلاح رهبری کننده در هیبت 1000 زن قهرمان مجاهد که برای نسلها از خود بجا گذاشته است. همان جنبش ریشهدار، با رهبری توانمند و هوشمندانه «مسعود و مریم» که توفانها و سیلابها و تمامی توطئهها و دسیسههای ارتجاع حاکم- از بمبارانهای ناجوانمردانه تا کودتای ننگین 17 ژوئن - نهتنها نتوانسته کمر آن را خرد نماید، بلکه هرروز استوارتر و پایدارتر با خانه و خانواده پرچم مبارزه برای آزادی و حقوق بشر را بردش میکشد. همان جنبش مردمی که در سرآغاز سی خرداد رژیم را بی آینده و ابتر کرد، جام زهر جنگ ضد میهنی را به حلقوم خمینی ریخت، پروژههای جنگافروزانه و بنیادگرایانه رژیم را شجاعانه افشاء کرد و جهانی را علیه تروریسم و بنیادگرایی و همچنین پروژه ساخت سلاح اتمی و پنهانکاریهای خلیفه ارتجاع برانگیخت.
بهراستی تاریخچه شکلگیری این جنبش مردمی چیست؟
با شکست نهضت آزادی و در پی سرکوب گروههای سنتی پس از اصلاحات ارضی، ساواک که خود را در اوج قدرت میدید و اصلاً تصور آن را نداشت که عدهای جوان مبارز و تحصیلکرده تحت پوشش برگزاری جلسات «قرآن و نهجالبلاغه» بتوانند به تشکیل سازمانی حول خواستهای مبرم مردم و نیازهای آن روز جامعه دست بزنند. بنیانگذاران سازمان مجاهدین بهخوبی توانستند در یکفاصله زمانی مناسب از این غفلت ساواک بهره جسته و طی شش سال کار نظری و تشکیلاتی سازمانی با اندیشه و تحلیلهای نوینی از اسلام، از تاریخ معاصر و همچنین دلائل شکستهای جنبشهای اجتماعی – سیاسی را پایهگذاری نمایند.
بهیقین هم در دوران سلطنت سرنگونشده و هم در دوران ولایتفقیه بهخوبی دیدیم که این نوع تبیین از اسلام از همان آغاز باب طبع شاه و آخوندهای سنتگرا و عقبمانده نبود تا جائیکه در یک دوران کوتاه مرتجعین و آخوندهای وابسته به دربار به مصاف آن برخاستند. فلسفه بنیادین مجاهدین خلق همان پیدا کردن فرمولی برای رسیدن به آزادی و حقوق بشر و حاکمیت مردمی از طریق قیام تودهای بود؛ زیرا بنیانگذاران سازمان به این نتیجه رسیده بودند که دیگر نمیتوان با دیکتاتور از طریق مسالمتآمیز و یا مبارزات سیاسی به نتیجه رسید. استراتژی مجاهدین صحیح و مردمی بود و سرانجام با قیام مردم در سال 57 جهان نظارهگر صحتوسقم این استراتژی شد.
«تجارب حاصل از شکستهای مکرر و در اوج آن سرکوب خونین پانزده خرداد بهخوبی نشان داد که مبارزات خلق ما با بنبست تاریخی مواجه شده و دیگر اشکال موجود مبارزه توان پیشبرد آن را ندارد. لذا از این طریق این بنبست شکسته نخواهد شد که این خود نقطه عطف مهمی در تاریخ مبارزات خلق ما است. در حقیقت 15 خرداد گورستان رفرمیسم بود، ولی آثار و نتایج زیانباری به دنبال داشت که اهم آن یاسی بود که بر تودههای مردم و حتی روشنفکران، مبنی بر بینتیجه بودن مبارزه و شکستناپذیری رژیم حاکم گردید».
(سرمایه کنونی یا پاسخ به مسئله موجودیت و دلایل انسجام ما – از انتشارات سازمان مجاهدین خلق)
آری این جوهر و مضمون ضرورت آن پایهگذاری در دوران سیاه ستمشاهی بود. در این راه بود که مجاهدین خلق در فردای ضربه شهریور 50 که طی آن بیش از 90 درصد از کادرهای رهبری سازمان به دست ساواک افتاده و یا شهید شدند، به یمن رهبری برادر مسعود به تدوین استراتژی سازمان، آموزشهای تئوریک و تشکیلاتی پرداختند. همان تشکیلاتی که از تهران شروع شد سپس به شهرستانها گسترش یافت.
بقول شهید رضا رضایی: «ما پس از سالها مطالعهی وسیع در تاریخ اسلام و ایدئولوژی تشیع به این نتیجه راسخ رسیدیم که اسلام و بهویژه اسلام تشیع در برانگیختن تودهها به انقلاب نقش عمدهای ایفا خواهد کرد، زیرا تشیع و بهویژه مقاومت تاریخی امام حسین (ع) هم دارای پیامی انقلابی است و هم جایگاه خاصی در فرهنگ رایج ما دارد».
(شرح و تأسیس سازمان مجاهدین)
در فروردین 51 که چهار تن از اعضای کادر مرکزی سازمان در بی دادگاه شاه ناجوانمردانه به اعدام محکومشده بودند، این مسعود بود که به یمن تلاشها و اعتراضات بینالمللی و بهویژه تلاشهای شبانهروزی شهید راه آزادی دکتر کاظم رجوی توانست از مرگ نجات یابد تاجائیکه رژیم شاه براثر فشارهای داخلی و بینالمللی در یک عقبنشینی حکم اعدام او را به حبس ابد تبدیل کرد.
مسعود در بی دادگاه شاه اینگونه سرنگونی دیکتاتوری سلطنتی را نوید داد: «جهت ایجاد روحیه یاس و از خودباختگی خفقان شدید اعمال میکنند. ساواک میلیون پول در اختیار دارد. برای دستگیری من 50 اتومبیل مرا تعقیب میکردند. برای دانشگاه کادر مسلح میگذارند. در ادارات هیچ کارمندی بدون پر کردن پرسشنامه عریض و طویل ساواک استخدام نمیشود. هرکجا برویم با ساواک سروکار داریم. کارگران روزی 9 ساعت کار میکنند تا لب به اعتراض باز میکنند، شکنجه نصیبش میشود. در شیراز شاهد مکالمه نماینده بازرسی شاهنشاهی با کارگران کارخانه سیمان فارس بودم، از کارگر سؤال کردند، خانهداری؟ رادیو و تلویزیون داری؟ گفت ندارم. به زندان درورد حوالهاش کردند. به پلیس و ساواک در پیدا کردن گروههای مبارزین اختیار تام دادهاند. ساقی رئیس زندان قزلقلعه میگوید، همانطور که تابهحال گوسفند میکشتید با آنها رفتار کنید... ما از رژیم جز این انتظار نداریم. به امید روزی که ملت خائنین را به دادگاه بکشاند».
(مدافعات – از انتشارات سازمان مجاهدین خلق)
مسعود رجوی تنها فرد باقیمانده و ذیصلاح از اعضای کادر رهبری اولیه مجاهدین است که پس از ضربه خائنانه اپورتونیست ها اقدام به بازسازی سازمان مجاهدین خلق در زندان مینماید. در این دوران بود که مجاهدین از سه طرف زیر ضرب، قتل، اعدام، شکنجه و حتی تکفیر قرارگرفته بودند. این سه جبهه یعنی ساواک شاه، آخوندهای مرتجع به سرکردگی خمینی و جریان اپورتونیست ها بودند. با سرنگونی شاه و شکست اپورتونیست ها رویارویی مجاهدین با آخوندهای مرتجع بر سر خواستههای اساسی مردم یعنی آزادی و حاکمیت مردمی آغاز گردید که تا به امروز همچنان ادامه دارد.
«مسعود رجوی رودرروی خمینی که از «انقلاب اسلامی» دم میزد، در اولین ملاقاتی هم که روز ۱۵ بهمن ۱۳۵۷ میان خمینی و مسعود رجوی صورت گرفت، خمینی گفت جوانان و دانشجویان حرف شمارا میپذیرند، شما اعلام کنید که جریانهای غیرمذهبی حق فعالیت سیاسی ندارند، اما مسعود رجوی جسورانه به او یادآوری کرد حضرت آیتالله مگر خود شما در پاریس نگفتید که مارکسیستها در فعالیت سیاسی آزادند؟! خمینی که انتظار چنین جوابی را نداشت، با غیظ و بدون خداحافظی از اتاق خارج شد. خمینی پسازآن هم از طریق پسر خود احمد، به مجاهدین و شخص رجوی پیام داد که اگر شما مثل بقیه مردم، رهبری ”امام“ را بپذیرید، بالاترین مقامهای حکومتی در اختیار شماست؛ اما هر بار مسعود رجوی به نمایندگی از سوی مجاهدین دست رد به سینه او زدند».
(سایت مجاهدین خلق)
مجاهدین به سنت تمامی آزادگان هرگز رهبری دیکتاتوری خمینی را نهتنها نپذیرفتند بلکه کلیت رژیم آخوندی و مطامع بنیادگرایانه، سیاستهای سرکوبگرایانه او و سپس جانشین وی خامنهای را به چالشی تاریخی، عقیدتی و ملی کشیدند. چالشی بهحق که بهیقین در آیندهای نزدیک نتایج آن به دمکراسی و آزادی میهنمان راه خواهد برد.
و چنین باد