همان طور که از تیتر این نوشته بر می آید، حرف من بر سر رجعت دو گروه به قرون وسطی، آنهم در قرن بیستم و یکم یعنی عصر باروری، تبلور و تکامل دمکراسی ها و رفورم کردن بسیاری از ادیان مورد اعتقاد بخش عظیمی از بشریت است، علیرغم اینکه اینجا و آنجا یک دیو تنوره کشیده از اعماق تیره و تار تاریخ و یک ایدئولوژی ددمنش این بار بنام اسلام، دین تقریبا یک و نیم میلیارد مردمان ساکن کره زمین را، به گروگان گرفته است. از فوران لجن رسوبات تاریخی جهالت و ارتجاع، از دهان این دیو از اعماق تیره تاریخ تنوره کشیده بخش بزرگی از جهان امروز ما هر روز در آتش و خون میسوزد.. پریروز همین آتش و خون را برادر آدولف هیتلر ولی امر نازیهای جهان و دیروز برادر استالین و برادر پل پوت بر سراسر زمین ریختند... و سرانجام این سومی که امروز بن لادن و روح الله خمینی و برادر ابوبکر بغدادی باشند. تا سه نشه بازی نشه! و صد البته بسا پیش تر ها هم که پاپ در قرون وسطی یعنی خلیفه صلیب به گردن و خونریز و ولی امر مسیحیان جهان نام داشت.
در قرون وسطی کلیسای مسیحیت بنیادگرا، حکومت را از آن خدا و پیامبرش میدانست. البته این خدا و این پیامبر فرمانداری موقت بر روی کره زمین داشتند که دنبال اسمش کلمه اعظم یا بهتر و آشنا! تر بگویم "عظما" هم بود. او قرار بود که دنیا را تا ظهور مجدد مسیح غایب و به معراج رفته، زیر مهمیزخود براند و بر آن حکومت کند. چیزی که دقیقا در اسلام ارتجاعی و قرون وسطایی امروز ولایت مطلقه فقیه (رجوع شود به اصل دوم، پنجم، پنجاه و هفتم و یکصد و دهم قانون اساسی رژیم) نام دارد و نهادینه شده و اکنون نیز شاخه های دیگرش به نام داعش و النصره و حزب الله و جهاد اسلامی و بوکوحرام و الشباب و انصارالله یمن مانند شعبات بانک صادرات در ساختمانهای دونبش سراسر خاورمیانه و شمال افریقا، ماشین قطع سر و دست و پا کارگذاشته اند، درتمام جهان وحشت و بمب و ترور را گسترش داده و کارزار ددمنشانه کله بری شو بر صفحات تلویزیون رقم میزنند و به دختران نوجوان چون گل پرپر شده، تجاوزجنسی میکنند...
اما مسیحیان روشنگرو جنبش های انسانگرا و مترقی، با اعتراض و بیان و قلم و حتی با انقلاب، به رفورمی پایه ای دست زدند که البته برایشان سخت گران تمام شد. آنان به جنگ ولایت مطلقه فقیه پاپ در رم برخاستند. بخشی از این بهای گران "هرسو" یعنی ”منافق" خواندنشان از طرف رهبر مسیحیان جهان بود که حکم دستگیری و تعقیب و کشتن آنان را در نماز یکشنبه ها توسط "امام یکشنبه موقت" ها در سراسر اروپا جار میزد. حتی به شاهان و نمایندگان ولی فقیه آن زمان فرمان دستگیری آنان را صادر میکرد. باری اینان با بر سردست گرفتن هستی خود یک شکل هومانیستی و سکولار از مذهب را در بطن عصر روشنگری و انقلاب سیاسی و فکری عرضه کردند و به خیل هومانیست ها و سکولار ها پیوستند. حتی به گواهی تاریخ های نبشته درباره این جنبشهای گسترده و گوناگون، دین داران مترقی و بی دینان دوش به دوش هم پیشاهنگ و پیشتاز رهایی این بخش از جهان ازدست ولایت مطلقه شدند. اینکار در ادیان دیگر نیز مانند هندو و بودیسم از دیرباز به وقوع پیوست. در اسلام هم که بحث اصلی ماست همینطوربود. متاسفانه دین اسلامی که روزی با فلاسفه و دانشمدانش سر آمد شکوفایی اندیشه آن عصرهای کهنه بود، امروز بخشی از آن به مادون قرون وسطی رجعت کرده است. در این وانفسای القاعده و طالبان و النصره و الشباب و بوکوحرام و داعش و ولایت مطلقه فقیه...بودند و هستند و خواهند بود کسان و متفکران و سازمانهایی که با تفسیر مترقی و دینامیک از دین اسلام شان، کمربه کوتاه کردن دست مفتی ها و ملاها و آخوندها در روند دمکراسی در کشورهای به اصطلاح اسلامی بسته اند. تعداد این کشورهای با اکثریت مسلمان نشین تقریبا یک سوم تمام کشورهای دنیا است (از جمع کل 195 کشوردنیا). من از بکاربردن این اصطلاح کشورهای اسلامی به شدت اکراه دارم. هرکشوری، علاوه براینکه انبوهی ملیت و اقلیت های قومی و دینی خود را دارد و انبوهی دیگر غیرمذهبی چون نگارنده، هویت ملی و تاریخی و فرهنگی اش فرسنگ ها با کشور دیگر در این دسته بندی فاصله دارد. مجسم کنید فرق کشور مالزی و بنگلادش را با کشور های سنگال و نیجریه و جمهوری آذربایجان و ترکیه و ایران...
خوشبختانه روز به روز بر تعداد دمکراسی ها در این 195 کشورجهان اضافه میشود. این روند گاهی بس لنگان و افتان و خیزان و خونفشان است. از کشورهای غربی و آمریکای لاتین مسیحی تا هند هندو و ژاپن و کره جنوبی بودایی و در جهان اسلام از اندونزی و مالزی و پاکستان و ترکیه و اردن و سنگال و نیجریه و.....
ازمیان تک تک این کشورهای با اکثریت مسلمان، متفکران و شاعران و دینداران ترقی خواه و انسانهای بزرگی برخاستند که ندای ترقی و تحمل و آزادی و طرد تحجر و ارتجاع و تخته کردن دکان حکومت اسلامی سر دادند. از مشاهیر دوران کلاسیک شان که رومی و ابن رشد و طوسی و ابن سینا و صوفیان بزرگ تاریخ اسلام باشد... تا مدرن ترهاشان مانند مولانا ابولکلام آزاد و ذاکر حسین هند و فیلسوف بی مانند عصر مدرن اسلام، مولانا اقبال لاهوری هندی- پاکستانی تا انقلابیون عصر جدید در این کشورها (همانند کشیش های چپ و مترقی و سکولار امریکای لاتین در دوسه دهه پیش). اینان تلاشی ارزنده همانند همسانانشان در تاریخ مسیحیت را به اوج رسانده اند تا بگویند دین آنها دین زور و تحمیل نیست، دین آنها علیه اقلیت های مذهبی و حتی بی دینان نیست، دین آنها دین شکنجه و سوزاندن در زندانهای این جهان و ارائه تصویر وحشت انگیزی، همانند زندان اوین، از دوزخ آن دنیا نیست... دین آنها دین آزادی اندیشه است و احترام به همه ادیان و بی دینان... دین آزاد اندیشی است. "جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه، چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند". "ما ز قران مغزرا برداشتیم پوست را بهر خران بگذاشتیم". "مرزبندی از بین با خدا و بی خدا نمیگذرد...". در میهن دوست داشتنی و عزیز خودمان این ها را حافظ شیرازی و مولانای رومی و محمد حنیف نژاد، هر سه مسلمان، گفتند و گفتند و گفتند.
خلاصه اینکه این مترقیان و پیشاهنگان در سراسر مناطق با اکثریت مسلمان، فریاد زدند که ای خلیفه خونخوار بغداد! ای سلطان اورنگ زیب سیک و هندو کش هندوستان، ای امیر مبارزالدین ناحیه فارس، ای شاه اسمعیل صفوی، ای مفتی متعصب عرب، ای شیخ فضل الله نوری بجای مشروطه مشروعه خواه! و ای خمینی سفاک! – بقول مادر شادروان من "شکر میخوری!" که بنام دین و مذهب من این جنایات سبعانه را مرتکب میشوی. تفسیر ما از دین و کتاب دین مان (همانند تفسیری که لوتر و کالوین متفکران مترقی قرون وسطای مسیحی از مسیح و انجیل کردند) مغز برای ما مردم آزادی جو و پوست برای شما خران است! البته با فرود آوردن سر تعظیم در مقابل خر، این حیوان نجیب و زحمت کش و جدا معذرت خواستن از او از بابت مقایسه بن لادن و البغدادی و خمینی با جناب او!
در جهان یهودیت هم امروز شاهد دیوهای نخراشیده ای هستیم که در خیابانهای اورشلیم بین المقدس سینما را می بنندد و به زنان کلیمی اجازه زیارت در پای دیوار ندبه نمیدهند و در مقابل موج بزرگی از یهودیان مترقی در کشورشان و در جهان در مقابل این دیناسورها ایستاده اند.
القصه دیدیم که دین مسیح، علیرغم همه جنایاتی که بنامش مرتکب شدند- به همت همین قسم متفکران و فلاسفه و مبارزان و فداکاران و فداییان ترقی بشر، به ویژه در بطن مسیحیت رفورم کرد و اکنون در دمکراسی های لائیک و تا مغز استخوان سکولار و معتقد به جدایی دین از دولت کشورهای غربی در هر دو نیمکره کاملا ادغام شده است. آنان میتوانند حزبی بر اساس الهام از اصول انسانی و محکمات انجیل مسیحی، مانند آزادی و عدالت و طرد ظلم و ستم و غارت که کلیسای مرتجع در آن غوغا میکرد، تشکیل دهند. آنان دوش بدوش ماتریالیست ها و دهری مذهبان تمامی حرفهایی را که ضد تکامل انسان و تاریخ بشر و اندیشه و آزادیخواهی و متعلق به آندوران بود را دور ریختند. امروز می بینیم که در کنار احزاب گوناگون دیگر در دمکراسی های ناب غربی (که بهترینشان متعلق به کشورهای نوردیک است) این مسیحیان معتقد احزاب خود را بنام دمکرات مسیحی یا خلق مسیحی (نمونه های آن در آلمان و سوئد و دانمارک ونروژ و فنلاند و ایسلند) تشکیل میدهند و در انتخابات سراسری شرکت میکنند. همین روزها دورجدید انتخابات کشور نروژ باشرکت حدود ده حزب بزرگ و کوچک در جریان است.
آری امروز سرانجام می بینیم که حدود یکصد و پنجاه سال است که این نبرد تاریخی مسیحیت علیه مسیحیت و لائیک ها و انسانگراهای سکولار و ترقی خواه و دمکراسی طلب علیه ارتجاع و جهل و جنایات حکومت داعش مسیحی و ولایت مطلقه پاپ، به بار نشسته است. البته دمکراسی بسیار آسیب پذیراست. عده ای به داخل آن می آیند و بعد از اهرم های آزادی بیان و اجتماعات آن استفاده میکنند و طرح فروپاشی آنرا از داخل به اجرا در می آورند. نمونه اش عملکرد برادر آدولف در مجلس ابتدا دمکراتیک رایشتاگ آلمان سالهای هزار ونهصد سی و نمونه حی و حاضرش کسانیکه به دمکراسی و امنیت و آزادی در کشورهای آزاد جهان پناهنده شده اند اما قصد خلیفه گری درآلمان و یا اجرای شریعه اسلامی در دانمارک را دارند که البته کور خوانده اند. در ضمن اینجا جا دارد اضافه کنم که در همان قرون وسطای مسیحیت، بودند کسانی که شعار علیه مسیح و خدا و انجیل میدادند و میگفتند که باید ریشه آنها را برکند و مردم باید دین خود را ول کنند و بی دین شوند که موفق نشدند، و دیدیم که در بطن قرون وسطی سه جنگ صلیبی هم رخ داد. اینبار بین مسلمانان و مسیحیان که هر دو نافی طرف دیگر بوده و کمر به ریشه کن کردن دیگری بسته بودند... و البته هیچکدام کاری از پیش نبردند و علیرغم جنگهای بی نهایت سبعانه و کشنده و ویران کننده، این ادیان همچنان ماندند و میمانند.
اولی یعنی اسلام همان زمان که مسیحیت در آتش جهالت قرون وسطی میسوخت، رفورم عظیمی کرده بود. در خاورمیانه و شمال آفریقا و جنوب اسپانیا، منادی و بنیانگذار جوامع مسلمانانی بود که سخت مدره و تحمل کننده ادیان دیگر و سخت درگیر هنر و فلسفه و علم بودند. بغداد و همدان و بعد ها شهرهای کوردوبا و گرانادا در اندلس اسپاینا مراکز علم ودانش و هنر و آزادی اندیشه شد. حتی میگویند که عصر روشنگری و رنسانس توسط پلی از دانشگاه ها و توسط جمعی کثیری دانشمند در بغداد و دانشگاهای خاورمیانه و به کمک ترجمه فلسفه یونان توسط متفکران جهان اسلام از ابن رشد و دیگران به اروپا وارد شد. (رجوع شود به بسیاری کتب و اسناد تحقیقاتی منتشره توسط خود کشورهای غربی)
و دومی یعنی مسیحیت که در عقب مانده ترین و ارتجاعی ترین عصر خود در قرون وسطا بود، امروز افتان و خیزان و لنگ لنگان، خود را بجایی رسانده است که از نظر تفکر و تحمل و تولرانس الان جای مسلمانان آن زمان را گرفته است. معروف است که اکبرشاه هند سلطان مسلمان سلسله مغول هند، برخلاف سلطان ارونگ زیب یعنی خمینی و بن لادن و البغدادی آن دوران در هندوستان. و درست برخلاف عصر تفتیش عقیده و انکیزیسیون در اروپا و اسپانیای اروپا- مجلس بحث و جدل بین شاعران و متفکران میگذاشت. یکی از بحثها بر سر وجود و عدم وجود خدا بود و دیگری جدال بین دانشمندانی از تمام ادیان از بودایی و هندو و کلیمی و مسیحی و مسلمان در هندوستان کثرت دینی گرای آن زمان. چیزی که همان موقع، در باره خدا که هیچ، بلکه بر سر اینکه زمین کروی است و یا اینکه مرکز جهان زمین است یا خورشید، سر کپرنیک ها را با فتوای کلیسا به باد میداد و یا کپلرو گالیله را از تئوری علمی شان در باره جهان هستی به توبه و توابی میکشاند. و باز ناگفته نماند که بسیار قبلتر از کپرنیک، نصیرالدین طوسی ایران، با دست داشتن نقشه کهکشانی و گالکسی ثابت میکرد که مرکز جهان ما خورشید است و نه زمین.
حالا هموطنان گرامی ام. دو نیرو چهار اسبه قصد رجعت نامبارک به قرون وسطی دارند.
یکی نیروی اصلی که با تفسیر مخوف و ایستا و جنایتکارانه از دین یک میلیارد و سیصد میلیون مسلمان (یعنی یک چهارم کلیه ابنای بشر زنده روی این کره خاکی) میخواهد ولایت یک خلیفه، یک ولی فقیه یعنی در حقیقت یک سلطان مذهبی را نه تنها بر کلیه مسلمانان جهان بلکه بر بقیه آن هفت میلیارد بشر خاکی- بگستراند. رجوع کنید به تفاسیر ملا عمر و بن لادن و البغدادی و کتاب حکومت اسلامی خمینی و قانون اساسی آن که هم اکنون حاکم بر حدود هشتاد میلیون ایرانی است. پس این یک رجعت به قرون وسطی
اما رجعت دیگر را هم ببینید که با حال تر است و خالی از تفریح هم نیست
جمعی کنشکر و سایت نویس کیچن مکان، خطاب به مجاهدین خلق که با تفسیر از دین اسلام آنرا در تضاد با حکومت عرفی و دمکراسی نمی بینند، همان تفسیری که شرح کامل آنرا از زبان بخشی از سنگین وزنان تاریخ بشر آوردم-میگویند که اسلام بد است و خدا و محمد فلان و فلان است و شما اصلا تا این دین را دارید نه تنها نمیتوانید آزادیخواه و دمکراسی طلب باشید، بلکه اصلا اجازه ندارید که دم ازدمکراسی بزنید! کی میره اینهمه راه رو! دو یار و هم پیمان اصلی در کنار گاندی و نهروی هندو و درکنار پاتل مسحیی هند بودند که بعنوان دو وزنه مهم تاریخی به ائتلاف در شورای استقلال طلب و انقلاب هند پیوستند. این دو عبارت بودند از مولانا ابوالکلام آزاد و متفکر بزرگ مسلمان هند ذاکرحسین. این آخری، بعد از پیروزی انقلاب هند و کسب استقلال و برقراری یک دمکراسی لائیک و سکولار و معتقد به جدایی دین از دولت- اولین رئیس جمهوری هند یعنی بزرگترین دمکراسی تاریخ بشریت شد. در سالهای اخیر هم دیدیم که آقای مانموهان سینگ- از دین سیک یعنی مذهب بسیار در اقلیت هندوستان بزرگ، تا همین پارسال بمدت هشت سال نخست وزیر سراسر هند بود. حتی نفر دیگر که متاسفانه از وحدت هند برید و بعد از استقلال نواحی بزرگی ازمسلمانان را تحت نام کشور پاکستان جدا کرد و سخت مسلمان متعقد بود-محمد علی جناح- قانون اساسی کشور تازه ظهور پاکستان را بر اساس سکولاریسم بنا نهاد. جنگهای جاهلین هندو و مسلمان و آن خونریزهای مخوف در دوران معروف با "پاتریشن " بماند... گاندی که رهبر کبیر دین هندو بود و او را مهماتما یعنی روح خدا میخواندند بر سر همین دمکراسی سکولار و ائتلاف ملی با سایرادیان، توسط یک هندواللهی شهید شد. بسیاری از این هندواللهی ها میگفتند که باید بجنگ اسلام در هند برویم و آنرا ریشه کن کنیم. بعد از جدایی پاکستان از هند میلیون ها مسلمان ترجیح دادند که در هند دمکراتیک و سکولار بمانند چون معتقد به یک حکومت و فرهنگ سکولار و دمکراسی پارلمانی بودند.. پدر همسر سابق من که پروفسور اسلام شناس و مدیرکل باستانشناسی تمام استانهای جنوبی هندوستان و در ضمن از کاشفان غارهای آجندا و الورا و پیدا کننده مجسمه های باستانی بودا در آن غارها بود- و عکس و تصویر او درکنارجواهر لعل نهرو اولین نخست وزیرهند، هنوز بر دیوار خانه من آویزان است-، برایم تعریف میکرد که پدرش برای جلوگیری از کوچ مسلمانان هند بسوی سرزمین غربی که پاکستان اسلامی نام گرفت گفته بود که: "چرا باید به کشور جدید التأسیس پاکستان مسلمان کوچ کنیم مگر خدا و محمد به آنجا نقل مکان کرده اند؟"
اما دسته دوم رجعت کنندگان از قرن بیست ویکم به قرون وسطی کیان هستند؟
این دسته، یا مثل من از اصل بی دین و هومانیست هستند و یا بعد از سالهای متمادی مسلمان و بعضا سخت هوادار مجاهدین خلق بودن، بناگهان تغییر اندیشه و عقیده داده اند که حق آنان است. اینان میتوانند درباره وجود ویا عدم وجودخدا نظردبهند و قلم بزنند و حتی دین اسلام را هم به چالش بکشند و هر دین دیگری را.. اما از آنجا که در زمره راجعون به قرون وسطی قرار میگیرند و عرض افاضه میکنند که هیچ مسلمانی با داشتن عقیده دینی نمیتواند به کشورش دمکراسی بیاورد! بعبارت دیگر به یک چهارم مردم کره زمین میفرمایند که ول معطلید، شماهیچوقت با داشتن این دین به حقوق دمکراتیک تان نمیرسید! آهای مسلمانان بیایید به ما گوش کنید و شروع کنید – مثل من کنشکر پارکابی که تازه بعد از شصت هفتاد سال بی دین شده، ببایید با هم اول از روی نسخه ای که من دیروز در کیچن یک محله امن در اروپا و غرب نوشته ام! کل این اسلام را از روی زمین بردارید! من و شبدرقلی های هم مینی بوسم به شما قول میدهیم که در اسلام زدایی شما را یاری کنیم. این دسته بسیار بی تأثیر در تاریخ جهان- که فقط محض طنز و ریشخند تاریخ، ذکری از آنان میکنم- هشتاد درصد نوشته ها و فعالیت هایشان علیه مسلمان مترقی و ازخود گذشتگانی است که میخواهند ممکلتشان را از دست دسته خلفا و ولی فقیه ها و امیر المؤمنین های جدید (ملا عمر طالبان خود را امیر المومنین نام نهاده بود!) نجات دهند و با تفسیر مترقی و مغز را برداشتن و پوست را برای خران بگذاشتن از دین شان، به جمع رفورمیست ها و آزادیخواهان و دمکراسی طلبان تاریخ اسلام بپیوندند و برای اینکار بالاترین بها را، با جان و مال و تمامی هستی ونیست خود داده اند.
آری این دسته مینیاتوری گروهان جنگ صلیبی طلب جدید! اگر چه در پهنه این تاریخ مفصل جهان (که به تفصیل نیچه ندانستن لااقل سه هزار سال آز آن باعث غفلت و جهالت است)، یک چند عدد ژوکر در میان میلیاردها و کرورها ورق بازی در دست عمو تاریخ هستند. اما اینجا و آنجا بد نیست گاهی سری به افضات آنان بیاندازیم که بیکار و بی تاثیر- بعضا سخت پشیمان از گذراندن پنج ششم یا شش هفتم، عمرشان و یا در "پسا تروما“ ی، بریدن ها در زندان و لو دادنهای رفقای سابق خود، شرم و سرخوردگی و دپرسیون عمیق خود را با تنفر از زمین و زمان و بلغمی شدن و در نتیجه با نوعی قی کردن به طرف مقابل میپوشانند. و الّا تاریخ راه خود را پیش می برد، مردمان مترقی دنیا با هر عقیده و دین و آئینی که باشند، دیگر دنبال جنگهای مذهبی و صلیبی و انقراض این یا آن دین و مذهب و عقیده نیستند. برای نگارنده، کتاب مقدس همه مردم دنیا از هر دین و گروه و قومیت و عقیده ای که باشند اعلامیه جهانی حقوق بشر است. اتفاقا این روزها بالاترین مرجع جهانی حقوق بشر دنیا که کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل باشد، یک مسلمان بنام آقای زید رعد حسین است که من پای صحبتهای طولانی او در سازمان ملل در باره تفسیرش از جهان و دین و مذهب می نشینم. او یک مسلمان معتقد و در عین حال بسیار مدرن و پیشرفته است. شاید بیخود اسمش را گفتم. نکند یک شبدرقلی ایزوله کیچن نشین، نامه ای به او بنویسد و با قسم و آیه به او بگوید که آقای زید حسین! به حضرت عباس این دین تو بدرد حقوق بشر نمیخورد و تا تو مسلمانی حق نداری بر این مسند جهانی بنشینی! تو بیخود مانند خانم رجوی میگویی که اسلام میتواند یک دین دمکراتیک باشد و یک مسلمان با تفسیر مترقی خود از دینش در راه حکومت مردم بر مردم و سکولاریسم و جدایی دین از دولت تلاش کند. البته توصیه میکنم که کپی این نامه کذایی را به قبر مولای رومی و حافظ و سعدی و ابن رشد و ابن سینا و طوسی و همه متفکرین و دانشمندان مسلمان هم بچسباند و نسخه های دیگر را برای رئیس جمهور و نخست وزیران و رهبران مسلمان یک سری کشورهای دمکراتیک بفرستد. مخصوصا بنویسد جهت اطلاع و اقدام فوری سرکارخانم شیخ حسینه نخست وزیر بنگلادش برای اعلام برائت و ترک دین اسلام! بقول لرها "شیری بای" (شیر باشی!) این را میگویند اولین حمله جنگ صلیبی از خاک ریز آشپزخانه یک آپارتمان در حومه پاریس یا لندن و یا واشنگتن و استکهلم...!
میگویند و مورد مشابهی هم داشتیم! که یک مرد ترسو از شهر تبریز که در آنجا کسی او را احمق خطاب کرده بود، بلافاصله اتوبوس گرفت و به شهر خودش برگشت بعد هم بی درنگ به بالای پشت بام رفت و رو بطرف شهر تبریز کرد و گفت احمق خودتی!. همسرش رو به همسایه و اهالی محل فریاد زد که آهای مردم بیایید بدادم برسید که این داره خون به پا میکنه!
پرویز خزایی هفته اول ماه اوت 2015 - اسکاندیناوی