سال 1917ـ طی جنگ جهانی اول ـ آلبرت اشوایتزر بعلت تابعیت آلمانی، تحت نظر فرانسویان مجبور به ترک افریقا گردیده و تنها سال 1924 میتواند برای بار دوم به آنجا برگردد که تا سال 1965 (چهارم سپتامبر) که در لمبارنه چشم از جهان فرومی بندد متناوبا و بارها برای اجرای کنسرت و سخنرانی به اکثر کشورهای اروپا سفر میکند تا از این راه پول بیشتری برای تهیه دارو و وسایل پزشکی بیمارستان لامبارنه تهیه کند. ضمنا برای گسترش اطلاعات پزشکی، در یک دوره مامایی، دندانپزشکی و شناخت بیماریهای مناطق حاره نیز شرکت و تجارب بسیار میآموزد. سال 1927 اولین صفحات اجرای موسیقی خود را در لندن ضبط و سال 1928 جایزه گوته به او تعلق میگیرد. بعدها نیز علاوه بر جایزه نوبل، چندین جایزه ممتاز دیگر ازجمله جایزه صلح ناشرین آلمانی و جایزه ویژه خدمات پزشکی و ... به او اهدا میگردد.
سالهای جنگ جهانی هولناک و دردناک دوم اما بر قلب و روح دکتر نیز جراحات سنگین وارد میآورد. دامنه خونین جنگ تا لامبارنه و نزدیکی بیمارستان نیز کشیده میشود. او که برای تخفیف دردها و زخمها و نجات بومیهای سیاه به افریقا آمده است، شاهد بی عدالتی و قتل عام وحشتناکیست که انسانهای مدعی تمدن و فرهنگ در اروپا در حق یکدیگر مرتکب میشوند.
شبی (به سال 1953) و مثل بسیار شبهای دیگر مشغول نوشتن است که خواهرزاده اش ذوق زده و فریاد زنان خود را به او میرساند: ”تبریکات صمیمانه“ و دکتر خونسرد میپرسد: ”گربه سیاه کوچکم بچه دار شده؟ خیلی خوشحالم“ ” نه دکتر، همین الان رادیو اعلام کرد شما برنده جایزه صلح نوبل هستید“ آلبرت اشوایتزر اما فقط سرش را به آرامی تکان میدهد، شانه هایش را بالا میاندازد و با خود میاندیشد، مگر من برای تفاهم و دوستی بین ملتها چه کرده ام که این جایزه بزرگ را به من میدهند!!؟ و...”سخنرانی ام را بعنوان کسی که جایزه نوبل صلح به او تعلق گرفته، به مسأله صلح که در حال حاضر نیز موضوعی بسیار مهم است، اختصاص میدهم و فکر میکنم بدین ترتیب آرمان قلب بزرگ بنیانگزار آن را زنده نگاهدارم که خواهان اندیشیدن و دست یافتن به هدفی بود که در دوران حیات نیز مشغولیت ذهنی او بود همانگونه که انتظار او نیز از بنیادیست که خود آن را بنا نهاد یعنی صلح...“ و با پول این جایزه بیمارستانی جدید و امکانات بسیار برای آن فراهم گردید. سال 1954 آلبرت اشوایتزر آخرین کنسرت خود را برای بزرگداشت یوهان سباستیان باخ در کلیسای سن توماس استراسبورگ برگزار نمود و سال 1957 در خطابه ای از طریق رادیو اسلو، مردم جهان را نسبت به خطرات مرگبار آزمایشات اتمی و تهدید آن برای صلح جهانی هشدار داد.
حالا اگر شما روزی خواستید به لامبارنه بروید، لازم نیست ده هزار کیلومتر راه را با کشتی بخار روی رودخانه کنگو طی کنید. براحتی میتوانید در هر یک از شهرهای دنیا سوار هواپیما شوید و چند ساعت بعد در لیبرویل پایتخت گابن فرود آمده و با نیم ساعت پرواز دیگر بر فراز جنگلهای انبوه، در لامبارنه به زمین بنشینید و به راحتی خود را با یک وسیله نقلیه به بیمارستان مدرن و مجهز آلبرت اشوایتزر برسانید؛ اما اگر نیمه شبی از مقابل خانه کوچکی عبور کردید که از روزن پنجره اش نور شمعی لرزان میتابید و آبشاری از نغمه های آسمانی موسیقی باخ تا بینهایت جنگل جاری بود، بدانید که در آستان یادگار گرانبهای مردی قدیس گونه ایستاده اید که به باور قلبی خود بی تردید و سخت ایمان داشت و آن را صمیمانه تحقق بخشید: ”همدردی یعنی رنج بردن، کسی که حتی یکبار رنجهای جهان را احساس کرده باشد، دیگر نمیتواند خوشبختی را به آن معنی که انسان میخواهد و میجوید، درک کند“ و...امروز پس از پنجاه سال غیبت جادوگر سفید در قاره سیاه ـ روز چهارم سپتامبر ـ با خود فکر میکنم حقیقتا در مرگ هر قدیس هم زندگی جاریست. پایان