صورت مساله جهان دیروز و امروز:
بعد از قرون وسطی و ولایت مطلقه پاپ، بنام مسیحیت، وقرنها بعد، در جنگ جهانی دوم ولایت مطلقه رایش سوم آدولف هیتلر و ایدئولوژی "نازیونال سوزیالیستیشه دویچه آربیتر پارتای" و بعد ولایت مطلقه ژوزف استالین، پل پوت، کیم ایل سونگ، انورخوجه و برادران توتالیترچی، تحت عنوان ایدئولوژی مارکسیسم- اکنون نوبت به ولایت مطلقه فقیه و خلافت دولت اسلامی (داعش) تحت نام اسلام چه شیعه و چه سنی رسیده است. آری و بدون رودربایستی، چهار دستگاه تمامیت خواه، ظالم، دروغ باف، سرکوبگر و جهانسوز، که سرکوبگری و سوء استفاده از یک ایدئؤلوژی یا دین و تحریف آن وجه مشترک همه آنهاست. این یک واقعیت تاریخی است و باید آنرا شناخت
این صورت مساله را داشته باشید تا ببینیم که در رویارویی و مقابله با آن سه ولایت مطلقه مخوف ضد بشری قبلی که جان صد ها میلیون انسان را گرفت و بخشی از جهان را به نابودی کشاند، ملت ها در هر دوره از این سه دوره چگونه به مصاف با آنان پرداختند.
1. در مقابل پاپ مطلقه، ولی امر مسیحیان جهان، یک مارتین لوتر صددر صد مسیحی برخاست و اعلام کرد که این دین و این مسیح من نیست. تو پاپ غاصب جایگاه مسیح معصوم که سلاحی جز عشق به انسان و دعوت رهایی از ستم نداشت، بقول مادر شادروان من "شکر میخوری!" که بنام دین من، جهان را در ظلم و ستم و فساد و سرکوب و کشتار کشانده ای. پس من رهبر مسیحیت هستم نه تو و این توئی که باید بخاطر سودجویی و قدرت طلبی و فساد به جهنم بروی، نه مردمان بیگناهی که تو با، دریافت پول، گناهایشان را بعنوان دلال، از جانب خدا، می بخشایی وبه آنها امان نامه برای روز قیامت (indulgentia). میدهی! و بدنبال آن در کنار نیروهایی غیر مذهبی اروپا، رفورمیست ها و روشنگران مسیحیت، (که آنها راگاهی هومانیست های مسیحی و انسانگراهای مسیحی مینامیدند)، سیل عظیمی از پیروان او و رهبران دیگر برخاستند و در کنار نیروهایی غیر مذهبی، دنیای غرب را بجایی کشاندند که امروز مردم این کشورها، با داشتن دین و بی دینی خود، در کمال صلح و صفا در کنار همدیگر میزیند. آنان، هر چهار سال، در یک انتخابات شورایی و یا پارلمانی، با احزاب گوناگون و ایدئولوژی های متفاوت خود، در اداره کشورشان، برای یک دوره معین فعالیت و شرکت میکنند. احزاب اینها هم رنگ محافظه کار دارد، هم ایدئولوژی لیبرال، هم سوسیالیست، هم سبز محیط زیستی و هم چپ و چپ تر و هم راست وهم میانه و هم مسیحی. آری در پایان این دوره چند صد ساله پر تلاطم تمدن بشری و عبور از رنسانس، عصرروشنگری، انقلاب صنعتی، ماگناکارتا و انقلاب فرانسه، هم مسیحیت و دین سرجای خود ماند و هم همه ایدئولوژی های چپ و راست... معیار و میزان رای ملت است و بس.
2. در ولایت مطلقه و خلافت نازیسم و فاشیسم هم دیدیم که جهان آن زمان، در کنار نبرد نظامی، مقاومت و ارتش های آزادیبخش- که بگواه بسیاری مورخین، نقش بسیار موثری در شکست ماشین مخوف هیتلر و موسولینی ایفا کردند- همین جنبش های خوش خیم ایدئولوژیک، بنام همان سه عنصری که هیتلر و موسیلینی و فرانکو از آن سو استفاده کرد- یعنی ناسیونالیسم و سوسیالیست و آربیتر یعنی کارگر- توی دهن آنها زدند و نهیب زدند که دست شما از این سه عنصر ایدئولوژیکی جهان متمدن کوتاه!
3. و دیدیم و شاهد بوده وهستیم که در مقابل ولایت مطلقه استالین، پول پوت، انور خوجه، سلطنت خانواده کیم ایل سونگ، و بعضی دیگر، جهان متمدن و جنبش ها و رهبران سوسیالیست واقعی به آنها نیز دست ... کوتاه گفتند! آنان از گرامشی شروع کردند و با جنبش ها ترقی خواهی سوسیالیستی در ایتالیا و آلمان و سوئد و در دیگر کشورهای جهان، بویژه در مقابل سو استفاده اینان از فلسفه ضد استثماری مارکس، به آنان نیز ایضا دست... کوتاه! گویان ثابت کردند که راه حل چیزی جز سوسیالیسم دمکراتیک نیست و شما نمی توانید، با مارکس اللهی شدن، بنیاد آزادی و دمکراسی و تمامی دست آورد های بشر در زمینه این آزادی و دمکراسی و حقوق بشر را، با دروغ و تبلیغات یک سویه و تفسیر ناشایست از مارکس، بباد دهید، در حالیکه خودتان، مانند امپراتورها، در کاخ های بزرگ ودکا و خاویار زهرمار کنید و هر کس که با تفسیر شما از مارکس موافق نیست را به سیبری و زندانهای زیر زمینی بوکارست و مردابهای کامبوج و دخمه های پیونیانگ و مراکز دیگر، بفرستید. یک قلم و بطور سمبلیک، نماد یک میلیون جمجمه پل پوت نشان در موزه های کامبوج، بزرگترین شاهد سقوط ایدئولوژی و جهان بینی مخوف شماست.
4. حال در یک کلام ساده و بی قلمبه گویی متشخصانه، شخص بنده میگویم: (مملکته دیگه!) آیا نباید خود مسلمانان در مقابل این فاشیسم و نازیسم و پول پوتیسم اسلامی ولایت خمینی و خامنه ای خلیفه بغدادی نشان به ایستند؟ اگر جواب همین است -که هست! و مو لای درزش نمیرود -که نمیرود! پس این حکم تاریخ است که ابتدا باید خود مسلمانان علیه این تفسیرپاپیستی- فاشیستی- پول پوتیستی از دین اسلام بایستند. آیا نباید خود این مسلمانان بمثابه پادزهر، اول این سو استفاده گران از این مذاهب و ایدئولوژی ها را با همان مذاهب و ایدئولوژی بکوبند و به زباله دان تاریخ بسپارند، همچنانکه آن گذشتگان در غرب و شرق برای همیشه سپردند؟
من غیر مسلمان و از همان زمان دبستان بی دین و هومانیست، با صراحت میگویم و در جریان همه سخنرانیهایم و مصاحبه هایم در پارلمان اروپا، پارلمانها و جلسه اخیر در ساختمان سازمان ملل متحد و سایر مناسبتهای مختلف، از جمله در پارلمان تونس و درجلسه با همه احزاب آن کشور و آخرینش همین هفته در بولتن ای یو، گفته ام ومیگویم که این یکی سیستم و ولایت مخوف، این بار بنام اسلام، نیز باید توسط خود مسلمانان مترقی دخلش در بیاید، همانطور که آن دیگران کردند؛ و الا من بی دین و تا مغز استخوان دهری مذهب، نمی توانم از پسش برایم و هیچ جنبشی هم که مسلمان نباشد قادر به چنین کاری نیست، همانطور که آن چندین و چند دیگرملتهای آنزمان نتوانستند به تنهایی انجام دهند.
پس یک روز مارتین لوتر، کشیش مسیحی آلمان، در مقابل پاپ ایستاد و گفت که این دین تو دین من نیست و این مسیح تو مسیح من نیست و منم رهبر مسیحیت که میخواهم بنیاد ظلم و ستم و فساد تورا که از نام مسیح من سو استفاده میکنی را برکنم، " نه " و نه بزرگ به تو دجال واتیکان _ (بخوانید جماران)- نشین!
بنیاد گذاران سوسیالیسم دمکراتیک، مانند متفکران مدرن همانند گرامشی ها ودیگران از جمله ویلی براندها و پالمه ها، از شرف ایدئولوژی خود در مقابل غاصبان و سوء استفاده چیان ازتحلیل های مهم مارکس ایستادند و راه حل سومی را بنا نهادند که امروز اساس سیستم دمکراسی و آزادی و تامین اجتماعی و عدالت شده است (البته همینجا ترمز دهم که بحکم نسبیت همه چیز در جهان، این عدالت هم نسبی است و مطلق اش هیچوقت محقق نخواهد شد. نسبیت اساس پیدایش هستی و زندگی بشری است. مطلقه بی مطلقه! همه بدبختی های جامعه بشر به دنبال مطلق رفتن پیش آمده است ومطلق خوب شدن که در عطش قدرت طلبی مطلقه جویان، بسادگی آنروی سکه مطلق بد شده است). آری دمکراسی های نوینی که امروز میلیونها پناهنده در آن ها مهمان و مقیم شده اند و این روزها-طبق آمارهمین امروز سازمان ملل متحد- روزی هشت هزار نفر به آن هجوم و برای یک زندگی بهتر پناه می اورند.
نگارنده بعد از پیروزی انقلاب ملاخور شده ضد سلطنتی، همانطور که در خاطرات مقاله قبلی در خطاب به پناهندگان نوشتم- مدتی معاون سفیر در کشورهای نوردیک و سپس سفیر دوفاکتو در کشورهای سوئد و نروژ شدم. بعد از انقلاب بهمن، در طول ماموریت دیپلماتیکم در سفارت کشورمان در سوئد، دوبار اولوف پالمه، رهبر حزب ریشه دار سوسیالیست- یعنی سوسیال دمکرات- سوئد- که مدت کوتاهی بعد نخست وزیر سوئد شد- مرا به دفتر حزب دعوت کرد تا پیروزی انقلاب ضد سلطنتی را تبریک بگوید و یک سری پیام برای دولت موقت و مردم ایران بفرستد. من بار اول که در اطاق کار این رهبر حزب سوسیال دمکرات، حزبی که بعد از جنگ جهانی دوم هشتاد درصد این هفتاد سال حکومت را دست داشته و از بنیاد گذاران سیستم سوسیالیسم دمکراتیک بود که آن را در تاریخ، "مدل سوئدی " -(Le Modele Suedois) مینامند- تابلوی بزرگی از کارل مارکس را بر دیواراطاقش مشاهده کردم. با تعجب، (که آن موقع ساده لوحانه بود)، به آن خیره شدم. او که متوجه تعجب من شده بود، بلافاصله بمن گفت که "ما سوسیاسیت های دمکرات و آزادیخواه و دمکراسی خواه، وارثین واقعی مارکس هستیم و مدلی را بنیاد گذارده ایم که تاکنون بشریت موفق به ساختن بهتر از آن نشده است. ببینیم که آینده چه قضاوت کند. آری این ما هستیم که رهبران واقعی عقیده و ایدئولوژی مارکسیسم هستیم نه دیکتاتورهای تک حزب و تمامیت خواه (توتالیتاریست)". این جملات را همانموقع یادداشت و در گزارشم همانروز به وزارتخارجه دولت موقت انقلاب تلکس کردم.
آری این سه مردمان، در سه مرحله تاریخ قدیم و مدرن بشریت، در مقابل آن سه مطلقه مدعی مسیحیت، ناسیونالیسم و سوسیالیسم و مارکسیسم و سوسیالیسم، همه انقلاب ایدئولوژیک کردند و برای تنزه دین و یا ایدئولوژی و عقیده خود دست به این تحولات و دگرگونی های تاریخ ساز زدند. حالا وقتی مجاهدین میگویند که ما هم دست به انقلاب ایدئولوژیک برای تنزه دین خود و اسلام قبول کننده دمکراسی و جدایی دین از دولت و رفع زن ستیزی کلاسیک ادیان و برابری کامل زن و مرد کردیم_ این لغت "انقلاب ایدئولوژیک" برای بعضی بریده های کیچن نشین، بد و اخ است و دافعه دار و بلغم مبارک را بالا می آورد! حتما باید این را یک خارجی میگفت تا اینها عکسش را بر دیوار بزنند و شب و روز پرستش کنند. این را میگویند خارجی پرستی این جماعت!
پس ای هموطن که بدنبال آگاهی تاریخی برای چراغ راه آینده هستی:
بدان که با توجه به این سوابق تاریخی، همه آنان که برای سعادت و آزادی بشر و عدالت و رفاه انسانها پا در میدان گذاشتند، انقلاب ایدئولوژیک کردند، چه عین این لغت درهمه دروه های آن زمان بکار برده و یا بکار نبرده شده باشد.
یک روزی دکارت و فرانسیس بیکن و جان لاک و توماس جفرسون مسیحی، یکروز مهاتماگاندی هندو، ماندلای زولو، آلنده سوسیالیست، و یک روز مصدق ناسیونالیست و یک روز محمد حنیف نژاد مسلمان، همه انقلاب فکری و ایده و آرمانی کردند. محمد آقای مجاهد مسلمان گفت که خط کشی ما مجاهدین ایران ازبین با خدا و بی خدا بودن نمیگذرد بلکه از بین استثمار کننده و استثمارشونده میگذرد. درود بر گلسرخی، قهرمانی از ایران که بی دین بود، ولی این مهم را گرفت و درود بر شکری پاکنژاد و دیگران که با مجاهدین بیعت تاریخی کردند و ائتلاف موثری را که جایش در تاریخ تحولات مدرن ایران بس خالی بود، بنیاد نهادند! اگرآنروز، در کنار مصدق پدر ملت ایران و دکتر فاطمی، دیپلمات قهرمان و مرشد تاریخی من، چنین سازمانی و چنین ائتلافی پیش می آمد سرنوشت ملت ایران از چاله پهلوی به چاه عمیق و مخوف ولایت خمینی، ختم نمیشد و ما بقول انگلیسی ها از ماهی تابه به داخل آتش نمی پریدیم!
مسعود رجوی، ازهمان زندانهای شاه تا امجدیه و خیابانهای سی خرداد، فریاد زد و گفت که ای مردم "مگر میخواهیم لعنت بشیم... راه ما راه مصدق است." این دین خمینی پاپ قرون وسطای مسلمان نما، اسلام من نیست! دست تو ای خمینی پلید بر موج انقلاب ضد سلطنتی سوار، از انقلاب ضد سلطتنتی و اسلام، دین یک چهارم مردم جهان، کوتاه! وهمین رجوی در اولین و آخرین ملاقات تاریخی اش با خمینی در قم، حول همین ایدئولوژی وآن انقلاب اولیه ایدئولوژیکی، هر گونه باب همکاری و همراهی با خمینی را و قانون اساسی فاشیستی اش را گل گرفت. (رجوع شود به سخنان نگارنده در جلسه منعقده در مرکز صلح نوبل، بافتخار و برای شنیدن آن سخنرانی تاریخی خانم مریم رجوی در فوریه 2014 در اسلو)؛ و متعاقبا، بعد از آن قتل عام ها در تظاهرات مسالمت آمیز نیم میلیون مردم ایران د رتهران سی خرداد، کمر به نابودی خمینسم بست و شورای ملی مقاومت ایران، ترکیبی از نمایندگانی از پیروان ادیان و فلسفه و ایدئولوژیهای گوناگون را، به کمک آن شایستگان غیرمجاهد بنیاد گذاشت. او در راس یک تشکل ویک سازمان پاکباز که تمام هستی خود راشبانه روز برای رهایی مردم ایران بر سردست گرفته است، اینجا و آنجا، در بحثهای درونی، در یک تشکیلات و سازمان پنج دهه در سنگر شبانه روزی مبارزه کرده در شرایط سخت و خطیر، گفت که خمینی غاصب دین اسلام، دین یک چهارم مردم کره زمین است و من بعنوان رهبر عقیدتی شما مجاهدین با تفسیر مترق و آزادیخواهانه از قران و اسلام و تقسیم آن به محکمات و متشابهات (همانکاری که لوتر و کالوین و توماس جفرسون از پدران بنیانگذار در مسیحیت کردند)، بجنگ خمینسم و فاشیسم و دیکتاتوری بنام دین برخاسته ام و میرویم که با هم، کمر به نابودی ایدئولوژی فاشیسم مذهبی بنام اسلام ببندیم. ما باید برای انسجام درونی این سازمان در سنگر و در حالت جنگ متواتر، با بکار بردن همه روشهای حفظ انسجام در این سیستم تشکیلاتی، خود را از گزند رژیمی که ما را بحق دشمن شماره یک خود میداند، (بقول خمینی دشمن نه در امریکاست و نه در شوروی همین جاست) آبدیده کنیم و محفوظ بداریم و این انسجام روحی و عقیدتی و آرمانی را تا شکست کمر خمینی و خمینسم، و تا اجرای برنامه صددرصد سکولار و جدائی دین از دولت قانون اساسی شورای ملی مقاومت در دوران ششماهه گذار به نهادینه شد دمکراسی- ادامه دهیم. تا پایان مبارزه سنگر به سنگر و تا روز آزادی میهن. وایضا رزم آوران آزادی گفتند چون در سنگر اشرف و ارتش ازادیبخش و رویارویی با فاشیسم دینی هستیم، باید از تعلقات زندگی زناشویی و مالی و اقتصادی اجتماعی خود را در این سنگر تا پیروزی بر هیتلر زمان دل برکنیم. از همسر و فرزند دراین سنگر دل برکنیم و فرزندان را برای در امان ماندن به خارج از منطقه پر آتش و خون و صحنه جنگ، منتقل کنیم. کاری که همه جنبش های مقاومت مسلحانه درهمین اروپا- که این کیچن نشینان حتی نمیدانند چی شد که به آزادی دست یافتند، کردند، کاری که فنلاندیها کردند و با ترک خانه و همسر و خانواده، هزاران کودک خود را به سوئد فرستادند تا با خیال آسوده در مقابل خطر اشغال کشورشان، در آن دو زمستان سرد و سخت و سهمگین، سلاح بدست گیرند؛ و نمونه های بسیار بسیار دیگر که تاریخ همین اروپای محل اقامت این بریدگان مملو از آن است...
حالا اگر مقاومت مردم ایران، در مقابل این غول ولی فقیه-داعشی، زمانش طولانی تر شده است- همانند مقاومت مردم آفریقا در شورای ملی مقاومت A.N.C که حدود نیم قرن طول کشید- این دیگر که نباید تقصیر ملت و مقاومت همیشه آماده فدای آنان باشد. تاریخ در آینده بر مجاهد و شورایی و ایرانیان عضو مقاومت خرده نخواهد گرفت. بلکه به آنان لعنت خواهد کرد که، به دمکراسی هائی که، آنان نیز با خون میلیونها فرزندان اروپاییان در هفتاد سال پیش آزاد شده- پناهنده شدند " از آن کویر وحشت به سلامتی گذشتند " اما نه تنها " به شکوفه ها به باران سلام " مردم دربندشان را که چون "گون " پایشان در کویر بسته بود را ندادند، بلکه از پنجره کیچن های راحت اروپا وغرب، به سنگ پرانی بسوی این خیل عزیز عزم جزم کرده برای نجات مردمشان، پرداختند...
پس آیا مفهومی بنام انقلاب، ایدئولوژی وانقلاب ایدئولوژیکی درمجاهدین اخ و عیب است چون اسم کوچک رجوی مارتین و یا پیرژوزف و یا ارنستو و یا موهانداس نیست و چون رجوی خودش مسلمان است!
ببین تفاوت راه رفته توسط این مقاومت که برنامه اتحاد جماهیر اسلامی را در اولین خاکریز منطقه، یعنی عراق، بگور سپرد و اکنون نیز بعد از کشف مستمر وبروز شده، سایتهای اتمی نازیسم دینی برنامه اتمی او را بگل نشانده است، کجا و حقد و حسد بی منطق ومحتوا و عداوت کور از ندامت و جاماندگی و وادادگی کجا!
هموطنان آگاه و دل در گروه ایران دار!
بروید سری به سایت های بریده های سخت تنها و افسرده و ناسزاگو، درپسا تروما دست و پازن، بزنید تا ببینید که سنگ اندازی به خیل این بی گناهان همه چیز سر دست گرفته و از جان ومال هستی گذشته، چقدرسخیف و چندش آوراست. بعضی از این ها، بعد از نیم قرن واندی مسلمان بودن، بناگهان پشیمان و بی دین شده اند! که حق مسلم ودمکراتیک آنان است؛ اما قضیه از آنجا کمدی و باحال میشود که انگار نوبرش را آورده اند، دیگر از آن ور افتاده اند، یعنی شبانه روز به همان دین که دین یک میلیارد نیم مردم دنیا است ناسزا میگویند. آهای مردم من بی دین شدم! آهای ایرانیها من به خدا دیگراعتقاد ندارم! چرا کف نمیزنید؟ نازم کنید! من سوسول بی دینم! من خیلی سکولارم به حضرت عباس! اسلام دین بدی است این یک ونیم میلیارد باید برند و از خودشان انتقاد کنند... باری این تازه بی دین شدگان، آنهم در دهه اواخر عمر، انتظار تشویق، مثلا از منی دارند که شصت سال است بی دین هستم؛ اما بگذارید من که بجز بچگی، که زری خانم مادرم مرا به تعزیه می برد و نقشی هم در تغزیه داشته ام، هیچگاه مسلمان نبوده ام، به عنوان یک شهادت تاریخی بگویم که اگر نخواهی مثل آخوندهای بی همه چیز جنگ زرگری با خدا و بی خدا راه بیاندازیم و اگر مستقل از عقاید فلسفی، عملکرد ایدئولوژی مجاهدین را در صداقت و فداکاری مجاهدین و شخص مسعود رجوی برای آزادی و رهایی ایران و ملت ایران ببینیم من با افتخار اعلام میکنم که یک مجاهد خلقم و هر آزادیخواه راستینی را چه مسلمان باشد و چه مسلمان نباشد، چه نماز خوان باشد و چه نباشد، مجاهدین خلق او را جزیی از خود میدانند. من بعد از 37 سال آشنایی با مجاهدین تردیدی ندارم که در تاریخ معاصر ایران هیچ جریانی به اندازه مجاهدین برای آزادی ایران فدا نکرده، این اندازه به مصدق کبیر وفادار نبوده و این اندازه با ملت ایران صداقت بخرج نداده است.
باری این مسافران که در یک مینی بوس براحتی جا میگیرند، با مقاله قرض دادن در سایت های کوچک خود و مصاحبه با همدیگر (بنی صدر در روزنامه انقلاب اسلامی مرتب با خودش مصاحبه میکرد)، در سایتهای مدار بسته شان، ببینید چه اندازه کلام و کاغذ و "بایت وورلدز " و وقت و انرژی شبانه روزی تلف میکنند که بگویند که مثلا رجوی یک جا گفت که ولایت خمینی باطل است و من رهبر شما مسلمانان مجاهد هستم؛ که حرف درستی بود همانکاری که در تاریخی که ذکرش رفت رهبران ادیان و جنبش ها کردند؛ اما بدنبالش عارضه خفه خون بسرعت حادث میشود، زیرا پشتش خناق میگیرند و نمیگویند که رجوی تکیه کلامش تماما راه مصدق و جدایی دین از دولت و آزادی و دمکراسی بود وهست. مجاهدین میگویند که "هر نوع حکومت دینی به فاشیسم راه می برد " و رجوی خود نفر اصلی در تدوین قانون اساسی سراسر لائیک و دمکراتیک شورای ملی مقاومت است که طبق آن دین رسمی در کشور وجود نخواهد داشت. در قانون اساسی مشروطیت دین رسمی کشور مذهب اثنا عشری است که پادشاه حافظ آن است. در قانون اساسی بسیاری کشورهای غربی هم دین رسمی مسیحیت است...؛ اما در اساسنامه وبهتر بگوییم قانون اساسی موقت دوره گذار و تشکیل مجلس موسسان اصلا خبری از دین رسمی کشور نیست. ایضا، دریک سندتاریخی که یکی از مصوبه های پایه ای شورای ملی مقاومت است، هیچ دینی و یا هیچ بی دینی بر دیگر عقاید کشور اولویت ندارد... پس بر طبق همین قانون اساسی شورای ملی مقاومت، یک زن زردشتی، کلیمی، ارمنی، آسوری، بهایی و یا بی دین در ایران میتواند رئیس جمهور و رئیس دولت برخاسته از انتخابات ملی با نظارت سازمان ملل متحد باشد. بروید ببینید که این بدبخت های_ نه اروپایی شده وتاریخ کشور جدید خود را پشیزی دانسته و نه ایرانی مانده، چقدر وقت و زمان در کیچن های آپارتمانهای همین اروپای آزاد شده توسط مبازران و بنیانگذران فلسفه مبارزه و انقلابات ایدئولوژی و عقیدتی (بخوانید مجاهدین و فداییان و مبارزین مقاومت هایشان)- تلف میکنند. حیف که زیاد وقتی نیست که آدم بنشیند و همه این درماندگی ها را بخواند و به تک تک آنان برای بایگانی تاریخ پاسخ گوید؛ اما ای هموطنان ایران دوست و آزادیخواه! عجالتا تا قضاوت نهایی تاریخ، این دوره تاریک کشورمان را بخاطر بسپارید و به نسل های بعدی منتقل کنید. وعده ما تا روزی که توانستیم آن میهن دوست داشتنی را آزاد ببینم وبر گردیم و این خاطرات درغربت را مرور کنیم و به اطلاع هم میهنان تازه از بند فاشیسم اسلامی رها شده برسانیم. اگر هم نسل ما موفق نشد، ما بدون شک پله نسل بعدی برای انجام این کار هستیم که به حکم تاریخ بروبرگرد ندارد...؛ اما دیرو زود دارد. بی رودبایستی، بخشی از دیر شدنش را بروید از جورج دبلیو بوش پسر و از مستر اوباما و جان کری بپرسید! و بخش دیگر از دیر شدنش را از کسانی که قیام سرنگونی ملت ایران را با خیانتی بنام جنبش ناز نازی سبز به بیراهه و به شکست کشاندند- رهبرشان موسوی میگفت که ما باید با جنبش سبز به اصل طلایی دوران امام خمینی برگردیم! و لعنت بفرستید به این خیل عاطل و باطل بر موج پناهندگی سوار که یک کار مثبت برای رهایی کشورشان نمیکنند که هیچ بعضی هاشان- درصد بسیار کم و ناچیزی- برای عذر تقصیر نزد آخوندها به تنها تشکیلات محکم و تا نفس آخر در صحنه مانده بد وبیراه میگویند...
در خاتمه باید تاکید کنم که اتفاقا، من صددرصد بی دین و دهری مذهب و هومانیست زمین پرست- عقیده دارم که چه خوب است که مجاهدین بنام اسلام از اسلام دمکرایتک صحبت میکنند و چه خوب است که از آرمانشان یعنی جامعه ای که روزی ظلم و سرکوب و استثمار طبقاتی از بین برود (حتی اگر نسبی مانند هدفی که سوسیالیسم دمکراتیک در آرمان و ایدئولوژی خود دارد)، سخن میگویند. اینها هم بخشی مهم از آرمان های بشری است. والا صرف صد در صد فدا شدن و همه چیز را سر دست گرفتن و به مفهوم مجرد و ذهنی بنام "رویای انسانی " تاکید ورزیدن کافی نیست. در رویای ما چه نهفته است؟ لوترکینگ گفت که "من یک رویا دارم " و بلافاصله رویایش را اعلام کرد و آن برابری نژادی و حاکمیت همه آحاد ملت بود، نه تنها برای سفید ها. این رویا ها مفاهیمی اشراقی و درون گرایی میشوند هر آینه که در آنها بر این آرمانهای والای بشر تاکید نشود. تمام ایدئولوژی های رهایی طلب و انسانی و مردمی سقف بالایی بر این رویا ها میزنند تا روزی، اگرهم نسبی، در یک روند تکاملی بتوانند به آنها نزدیک ونزدیک ترشوند. این چنین است دینامیسم تکامل جامعه بشری. "مبارزه برای بازیافتن بشریت " وقتی معنی میدهد که بدانیم معیار های بشریت چیست و مدل جامعه انسانی نهفته در رویای بشریت کدام است.
به باور نگارنده اگر این چهار عنصر را از بشریت بگیری- که ذیلا نامگذاری میکنم، چیزی از بشر نمی ماند، جز یک موجود قاتل و حاسد و طماع، منحوس و ضد زمین و زمان و دشمن شماره یک جهان هستی. او همانطور که در طول این چند هزارسال از بعد از هوموساپیان نشان داده است، بلا و دیو و دد اصلی علیه خودش هم خواهد شد، این علاوه بر نابودی محیط زیست زمین یعنی مادرمان، است. آری، آنچنان که در لاتین میگفتند "اوموس اومینی لوپوس " یعنی انسان گرگ انسان است و در قران هم مشابهش آمده است " و العصر ان الانسان لفی خسر "، قسم به روزگار که انسان در زیان کاری است.
بله اگر این چهار عنصر را از بشر بگیری او غولی است که باید دعا کرد که روزی یک ویروس مقاوم در مقابل هر دارو و واکسنی، نسل او را از روی زمین بردارد:
این چهار آرمان و هدف و عنصر و رویایی که بنده برای خودم ردیف کرده ام، عبارتند از نخست عشق و آرمان آزادی، دوم عدالت خواهی، سوم هنر و چهارم طنزو نشاط. گاهی فکر کردم که عنصر پنجمی را هم بیاورم، بنام علم ودانش؛ اما علم- علیرغم خدمات خوبش در جامع بشری- هنوز مخرب بودنش بر سازندگی اش میچرخد. همین روزها سالگرد بمبهای هیروشیما- ناکازاکی، بود. تصاویر سلاح های کشتار جمعی در جنگهای مخوف مدرن و بشکه بشکه بمبهای مخرب و گاها شیمیایی بشار اسد، فرو ریخته از بام جتهای توپولوف پوتین بر حلب و درعا، بمبهای پیشرفته اسلام عزیز خمینی و حزب الله (حزب شیطان) لبنان و تروریستهای القاعده و طالبان و النصره و داعش در سراسر منطقه وحتی در ایستگاهای قطار غرب- حتی جراثقالهای خیابانهای ایران که بجای حمل مصالح ساختمانی آدم به هوا می برند و حتی ماشین گیوتین کوچک انگشت بری قوه قضاییه خامنه ای (که تنها اختراع ثبت شده بنام آنان درجهان امروز است!)، بمن هنوز نهیب میزند که، در اضافه کردن علم و شمول دانش علمی بر آن چهار عنصر بشری، دست نگهدارم.
مجاهد عاشق آرمان و ایدئولوژی و هدف والای بشری خود است و برای آن شب و روز ندارد. هدف و رویاها و مبارزه برای بازیافتن انسانیت خود را هم در کلام و بیان و تدقیق ژرف ایدئولوژی خود، هم در اسناد و نوشته ها واساسنامه و میثاقهای خود بصراحتی چون خورشید بیان کرده است و هم در عمل و بقول زنده یاد دکتر کاظم شهید، حقوق بشر را با خون جاری و ساری خود نوشته است و جوهر قلمشان تا آزادی ایران زمین و امضا بر پای اولین قانون اساسی دمکراتیک وجدایی دین ازدولت، تمامی ندارد.
اینکه این درماندگان از ایران سوا و از اروپا جدا، میگویند که این بهترین فرزندان تاریخ معصر ایران زمین_ که کار و تحصیلات خود در ایران و حتی در بهترین دانشگاه های جهان و زندگی مرفه در اوج بهترین رفاه اجتماعی در غرب را ول کردند و به بیابانها و بیغوله ها و کویرهای و کوهستانهای جوار خاک میهن برای آزادی ایران رفتند_ همگی گول خورده اند و دوا خور شده اند، (... بیچاره... بازم بگو نواره!)- برای آنان جوابی غیر از تف و لعنت تاریخ مناسب نیست. همان تف ولعنتی که بعد از آزادی همین اروپا- در خیابانهای پاریس ولندن و امستردام و بروکسل و آتن و ورشو و اسلو و هلسینکی و کپنهاک، نصیب همسانانشان شد.
پای هنوز بازماندگان مقاومت های خونین همین اروپا و غرب وجهان بنشین و میلیونها کتاب و فیلم و داستان آن شهیدان و رفتگان را بخوان وببین تا عمق خون دل آنها از همین کیچن نشینان جاخوش کرده و طعنه زن و سنگ انداز را در یابی.
هر آنکسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده، به فتوای من نماز کنید
البته واضح و مبرهن است که منظور از "به فتوای من" فتوای خود حافظ شیرین سخن است نه فتوای من لرلامذهب!
پرویز خزایی هفته چهارم سپتامبر 2015 اسکاندیناوی