خطاب فتحعلی خان صبا, سُراینده قصیده بلند هفتاد و چهار بیتی، که نیم بیت بالا هم از آن قصیده است، چه کسی است؟ لطفعلی خان زند یا فتحعلی شاه قاجار، و یا هر دو؟
«صبا» این قصیده را در ستایش لطفعلی خان زند, آخرین بازمانده خاندان زند, سرود, و در آن از این سردار دلیر خواست که پس از قتل پدرش جعفرخان (در سال 1302قمری) زمام حکومت شیراز را به دست گیرد. جعفرخان, برادرزاده کریمخان, پادشاه نیکنام زند, بود که در درگیری با آغامحمدخان قاجار به قتل رسید و پسر دلاورش لطفعلی خان, چند سال با آغامحمدخان قاجار جنگید تا سرانجام در شهر کرمان به محاصره افتاد. آغامحمدخان پس از چهار ماه محاصره این شهر, آن را به تصرف درآورد (در سال 1208قمری) و فرمان داد به جرم همدستی مردم کرمان با لطفعلی خان, 200هزار جفت چشم از مردان آن شهر از حدقه درآورند و زنان و دختران شهر را به اسارت گرفت. کرمان شهر کوران شد.
لطفعلی خان پیش از چیرگی آغامحمدخان بر شهر, به بم گریخت. حاکم بم از بیم انتقام خان قاجار, او را دستگیر و به آغامحمدخان تسلیم کرد. آغامحمدخان ابتدا فرمان داد او را کورکنند و سپس فرمان قتل او را صادرکرد. با مرگ لطفعلی خان, سلسله زندیه به پایان رسید.
آغامحمدخان پس از این جنایت دیری نماند و در 21 ذی حَجّه 1211هجری به دست چند تن از نزدیکانش در خواب کشته شد.
فتحعلی خان صبا, سراینده شعر, در تمام دوره سلطنت آغامحمدخان, سرسلسله پادشاهی قاجار, یعنی از سال 1203، که او تهران را به تصرّف درآورد و آن شهر را به پایتختی برگزید تا هنگام مرگ او در سال 1211, از بیم انتقام این شاه خودکامه و سفّاک, به مدت هشت سال، روی پنهان نمود و مخفیانه زندگی کرد و تمام اشعاری را که در ستایش لطفعلی خان سروده بود, به جز این قصیده, به آب شست و ازمیان برد.
بعد از قتل آغامحمدخان و تاجگذاری فتحعلی شاه, صبا از پنهانگاه بیرون آمد و به تهران رفت و به مدح او پرداخت و اندکی بعد, ملک الشّعرای دربار او شد.
در این دوران جدید, فتحعلی خان صبا برای این که بر مدّاحیهای گذشته اش از «جهاندار جوان» و «رستم سهراب دَوال» (دوال=تازیانه بافته شده از چرم) خط بُطلان بکشد, با تغییردادن نام ممدوح و نشاندن نام فتحعلی شاه به جای لطفعلی خان, و «خطّة فارس» به جای «خطّة شیراز» در این قصیده, آن را به شاه جوان قاجار تقدیم کرد و صله جانانه آن را هم دریافت نمود.
چند بیت از آن قصیده بلند را با هم مرور می کنیم:
جانب بندر بوشهر شو (=برو) ای پیک شمال/
به بر شاه فریدون فر خورشیدخصال
(=پیش شاهی که خوی خورشید دارد و مانند فریدون، پادشاه کیانی، دارای فرّه ایزدی است).
خسرو مُلک ستان (=کشورگشا), لطفعلی خان که بُوَد/
یاورش لطف علی, یار, خدای متعال
عرضه ده از من مسکین مشّوش خاطر/
عرضه ده از من غمگین پریشان احوال
کای شهنشاه جهان داور دارا رایت (=صاحب پرچم داریوش)/
ای جهاندار جوان, رستم سهراب دَوال
هیچ دانی که چه سان رفت و چسان می گذرد/
بر خلایق ز جفای فلک کینه سُگال (=کینه ورز)؟
رحم کن رحم, بر آن کس که در آتش بگداخت/
از پس آن که اَلَم (=درد)یافتی از باد شمال
وقت آن است که از بخت شوی مستظهَر (=پشتگرم)/
وقت آن است که بر رزم کنی استعجال (=شتاب ورزیدن)
خلق این خطّه, به راهت, همه, جانبازانند/
ز صغیر و ز کبیر و ز نسا (=زنان) و ز رجال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـ به نقل از مقاله «پایداری حماسی در زمانه خواری و سرشکستگی», محمدامین ریاحی، مجله «آدینه, شماره 53, دیماه 1369, ص 53.
ـ تصویر لطفعلی خان زند در ابتدای مطلب، در سال 1209هجری قمری (1793میلادی)، یعنی یک سال پیش از قتل او کشیده شد.