حسین پویا ـ مکالمه تلفنی اوباما و احمدی نژاد

 مکالمه تلفنی اوباما و احمدی نژاد

حسین پویا

 مستقیما از روی نوار پیاده شده

(صبح اول وقت تلفن دفتر احمدی نژاد زنگ می زند. منشی گوشی را برمیدارد).
منشی:
- بله.... کیه اول صبح. بنال بینیم با کی کار داری؟

صدا از آنطرف خط به فارسی با لهجه انگلیسی:
- الو صب شما بخیر. اونجا آفیس آگای پروفسور احمدنجات بود؟ اینجا دفتر پرزیدنت اوباما بود. مستر اوباما میخواست با آگای پروفسور چند کلمه صحبت زد.

منشی با صدای بلند:
- حاجی محمود. با شوما کار داره. انگلیسی حرف میزنه. میگه از طرف اوباماس. همون یارو که نخست وزیر ایتالیاس. من که انگلیس سرم نمیشه. خودت ببین چی میگه.

احمد نژاد از اون اطاق:
- با وفا، اوباما که نخست وزیر ایتالیا نیس. رئیس جمهور چیزه... چیز دیگه... هلند. نه .... افریقای شمالی... نه.. همون یارو امپریالیسه. چیه اسمش؟

منشی:
- منظورت امریکاس؟

احمدی نژاد:
- آره دیگه. همون. مطمئنی گفت خود اوباماس؟ نکنه باز این بچه های سپاه دارن منو دس میندازن؟

منشی:
- نه بابا. یه یاروه انگلیسی خلص حرف میزنه. اگه من کلاس نرفته بودم که اصلا نمی فهمیدم چی میگفت. میگه اوباما میخواد با "پروفسور احمدی نجات"! حرف بزنه. شوما مگه هنوز پرفسوری؟

احمدی نژاد:
- شما لازم نکرده به این کارا دخالت کنی. خودم باهاش حرف می زنم ( گوشی را بر میدارد). الو. الو. شما کی بود؟

منشی به کنار احمدی نژاد رفته و گوشش را به گوشی نزدیک می کند تا حرفهای طرف مقابل را بشنود

احمدی نژاد به منشی:
- بابا شلوغش نکن برو کنار بینم چی میگه. اینقدر فشار نده.

اوباما از آنطرف خط:
- الو گود مرنینگ. شما آگای پروفسور احمدی نجات بود؟ من پرزیدنت اوباما هست.

احمدی نژاد:
- آره اروای شیکمت. اگه تو اوباما بود منم امام خامنه ای بود.

اوباما:
- شما حرف من باور کرد. به ارواح پدرش من خودش اوباما بود. شما به من نامه خصوصی نوشت. من خواست جواب داد.

احمدی نژاد:
- من باور نکرد. شما یک نشونی داد.

اوباما:
-نشونی اینکه من سیاه پوست بود. اسم وسطش هم حسین بود.

احمدی نژاد:
- به... دمت گرم بابا. پس خودتی آقا اوباما. گود مرنینگ. نامه رو خوب خوندی؟

اوباما:
- بله بله. من نامه خوندم. شما خواست که من مسلمان شد.

احمدی:
- ای بابا!! قرار نیس شما توی تلیفون لو داد که من چی نوشت. اگه آمریکائیا و سی آی ای و اف بی آی و ب ام و، و جی پی اس بفهمن آبرو ریزی میشه.

اوباما:
- من خودش پرزیدنت آمریکا هست. شما مگر ندانست؟ من خودش رئیس سی آی ای و اف بی آی بود.

احمدی:
- اه.....راس میگی ها. اصلا حواسم نبود. خوب حالا گذشته. میگم آقا اوباما اگه شما  قبول کرد که مسلمان شد تا من به ولی فقیه گفت و مشتلق گرفت.

اوباما:
- شما خیلی خوب انگلیس حرف زد اما من نفهمید شما برای چی خواست که من مسلمان شد؟

احمدی:
- ما خواست شما مسلمان شد. اونوقت شما به ما چند تا بمب اتم فروخت. آقا گفته قیمتش هرچی باشه نقد می دیم. دوتا بیمارستانم واستون  توی پتل پورت ساخت.

اوباما:
- پتل پورت که توی امریکا نبود. اصلا شما بمب اتم برای چی خواست؟

احمدی نژاد:
- خوب معلومه. آقا اوباما ما بمب اتم خواست که واسه تولید برق استفاده کرد دیگه.

اوباما:
- خیلی عجیب. شما چطوری از بمب اتم برق درست کرد؟

احمدی:
-به.... بابا شوما هنوز دانشمندای سپاه نشناخت. ما بمب اتم توی اسرائیل انداخت. همچین برق از چش عالم و آدم پرید که نگو و نپرس. اینو بهش میگن برق اتمی.

اوباما:
- نخیر. من به شما بمب اتمی نداد. شما خطرناک هست. من مسلمان نشد.

احمدی نژاد:
- باشه. شوما بمب اتم نداد ما از آلمان خرید. همین دیروز ژاک شیراک پادشاه آلمان به آقا زنگ زد و گفت حاضره سه تا بمب اتم به ما بده تا هرجا خواستیم بندازیم. آقا قیمتشو پرسید و گفت خبرت می کنیم. حالا شوما اگه ارزون تر داد ما از شوما خرید.

اوباما:
- شما دروغ گفت. ژاک شیراک هیچکاره بود. آلمانی نبود. ژاک شیراک نخست وزیر گیزگیزیستان بود.

احمدی نژاد دستش را جلوی گوشی گرفته و رو به منشی:
- میگم ناکس با هوشه ها. آقا گفت به اینا باهاس یه دسی زد. دسمو خوند ناکس. (دستش را از جلوی گوش برمیدارد). آقا اوباما من شوخی کرد. شوما نباس عصبانی شد. آلمان بمب اتمش کجا بوده. میگم حالا بمب ممبو ولش کرد. شوما چرا نخواست مسلمون شد. شوما که اسم کوچیکت حسین بود.

اوباما:
- شما مسلمان ولش کرد. شما مسلمان بود کافی هست. من یه کار دیگه داشت.

احمدی:
- شما فعلا کار دیگه ول کرد. اگه شوما مسلمان شد من به شما یاد داد که چیکار کرد که آمریکا قوی شد. آمریکا کشور ضعیف. آمریکا توی افغانستان و عراق شکست خورد. شما برا اینکه قوی شد باهاس به مردم امریکا گفت که پروفسور احمدی نژاد گفته از بچه دار شدن جلو گیری نکرد. اونوقت شما تا ده سال دیگه جمعیتتون دو برابر شد و تونست دوبرابر سرباز فرستاد به عراق و افغانستان و دیگه شکست نخورد. ما خودمون هم به دستور آقا به مردم ایران گفتیم همین کار را کرد. ما ده سال دیگه شد قدرت اول خاورمیانه.

اوباما:
البته مردم امریکا شما شناخت و به حرف شما گوش کرد. مردم امریکا همیشه شعار داد "ماموتی، ماموتی، تو خوشگل عموتی" که منظور عمو سام بود. اما شما این حرفا ول کرد. ما مشکلات زیاد داشت در امریکا. اقتصاد امریکا خراب. بیکاری زیاد. تورم زیاد. بهداشت و بیمه خراب. ما به شما احتیاج داشت. شما به ما رحم کرد. شما آمد اینجا به ما درس داد. اقتصاد یاد داد. شما یک نابغه بود. شما انگلیسی مثل زبان مادری حرف زد.

احمدی:
- جون من شوما راس گفت آقا اوباما. یعنی اینایی که من گفتم همش انگلیس هست؟ اینا رو به آقا بگو که همش میزنه توی سر من میگه خنگم.

اوباما:
- من حتما به آقا گفت. شما بعدش باید رفت اروپا نجات داد.

احمدی:
-دمت گرم بابا. نوکرتم به حرضت عباس آقا اوباما.

اوباما:
- چاکرم به مولا آقا مموتی. کیه که تو نوکرش نباشی آقا مموتی. بپا نچایی آقا مموتی. پق..........(صدای خنده چند نفر با صدای بلند از آنطرف خط)

تلفن قطع میشود

احمدی نژاد با لحن عصبانی به منشی اش:
- نامردا ایرونی بودن. بازم یه تخم سگی پیدا شد مارو فیلم کرد. یاالله زنگ بزن وزیر اطلاعات بگو ته و توش رو دربیارن که کی بود به من زنگ زد. تا ظهر باهاس دستگیر شده باشه وگرنه وزیر رو عوض میکنم. من مادرشون رو به عزاشون می شونم. من خشتک پاره میکنم.

منشی به دفتر وزیر اطلاعات زنگ می زند و قضیه و دستور احمدی نژاد را توضیح میدهد. نیم ساعت بعد تلفن  مخصوص زنگ می زند و وزیر اطلاعات از آنطرف خط به احمدی نژاد می گوید:
- حاج محمود پیداش کردیم کی بوده. شما نگران نباش. مسئله مهمی نیس.

احمدی نژاد:
-نگران نباش مهم نیس چیه؟! منم که باهاس بگم مهمه یا مهم نیس. حالا دستگیرشون کردین یا نه؟

وزیر اطلاعات:
- کوتا بیا  حاجی محمود. بچه های دفتر ولایت بودن سر به سرت گذاشتن. به نفعتونه که فراموش کنین. بهتره با هیچکس هم در باره این موضع صحبت نکنید. اگه موضوع به مطبوعات درز کنه ممکنه براتون گرون تموم بشه.
 
تلفن قطع میشود.

21 آوریل 2010

----------------
وبلاگ نوشته های حسین پویا
http://hosseinpooya.blogspot.com/