یورش مهاجمان تحت فرمان محمدعلیشاه آنچنان قدرتمند و کارساز بود که توانست آتش نبرد را در تمام محله های شهر, حتی محلهخیابان, که باقرخان در آن میجنگید, خاموش کند.
در پی این پیروزی ایادی استبداد, «انبوه مجاهدان نومید شدند». مردم از بیم آن که خانه هایشان غارت شود, بیرق سفید, به نشانه تسلیم, بر سر در خانه هایشان به اهتزاز درآوردند. خانه کربلایی علی مسیو, از بنیانگذاران «مرکز غیبی» و از پیشگامان جنبش در تبریز، در همین روز غارت شد و برادر و پسرانش دستگیر شدند.
«مشروطه از تمام ایران رخت بربسته بود و از تمام تبریز فقط در کوی امیرخیز و به دست ستّار زنده بود». در این روز «مجاهدان به گرد سر او کم میبودند و بی گمان شمارشان به بیست تن نمی رسید» (تاریخ مشروطه ایران, احمد کسروی).
در این روز رُعبانگیز, تنها ستّارخان و یاران کم شمارش پرچم پایداری را در محله امیرخیز برپا نگه داشته بودند و بی بیم و باک, دلاورانه, میجنگیدند.
یکی از همرزمان قفقازی ستّارخان، که با او در سنگر امیرخیز می جنگید, می نویسد: «هرگز لحظه یی بحرانیتر و یاٌس آمیزتر از آن لحظه ندیده بودم. همه میگفتیم "کار تمام است, ستّارخان دیگر نمی تواند از این مهلکه جان سالم به درببرد, او برای آن که زنده به دست دشمن نیفتد, خودکشی خواهد کرد".
امّا, او لحظه یی هم وانمی داد. پس از ساعتی تیراندازی تفنگش را به گوشه یی تکیه داد و خطاب به یکی از همسنگران خود گفت: "میرزا مَمد برایم قلیانی چاق کن". و بعد از آن که چند پُک به قلیان زد, به شوخی گفت:
"من ستّارخان روزهای سخت و خطرناک هستم, در روزهای بی خطر صدها ستّارخان پیدامی شود"» («تبریز مه آلود, محمد سعید اردوبادی, ترجمه رحیم رئیسنیا, جلد اوّل, ص513).