در اوایل قرن بیستم میلادی مردم ایران با الهام از مبارزات در سایر کشورها و با تکیه بر تاریخ و استعداد و انباشت آزادیخواهی خود جنبشی را تدارک دیدند که به انقلاب مشروطه و تأسیس مجلس شورای ملی انجامید. انقلاب مشروطه چه در شکل و چه در محتوا در زمان و مکان خود بیشتر به استثناء شبیه بود. در روند آن مبارزات و با به دست آوردن اولین میوه های آزادی که در وحله اول شرکت ملت در تعیین سرنوشتشان بود، دو عنصر منفی، نوکر داخلی و استعمار خارجی، هم دست بکار شدند و هدفشان این بود که راه مبارزه را ببندند و یا دست کم آن را به بیراهه بکشانند. انگلیسی ها با موذیگری مجلس را از آدم های خودشان پر کرده و روسیه با روسی گری مجلس را به توپ بست. خواسته های سیاسی و اجتماعی این دوره و آنچه که به هر حال بدست آمد سرمایه بزرگی شد تا ملت بزرگ ایران هنوز و در مداری بالاتر به مبارز اش برای آزادی ادامه بدهد. از آن زمان تا به امروز جنبش آزادیخواهی به دلایل گوناگون، از جمله به دلیل کمبودهایش، به پیروزی نرسیده است، اما موضوع مسجل این است مردم ایران برای آزادی همیشه در میدان حضور داشته اند. اساساً در جامعه دیکتاتوری تنها یک اقلیت، گاهاً بسیار کوچک، راه را باز می کند و اکثریت مردم در فازهای بعدی و عمدتاً کم خطرتر به میدان می آیند. به همین دلیل در زمان حکومت دیکتاتوری محمد رضا شاه، پس از کودتا بر علیه دولت قانونی مصدق و رفرم شاهانه و سرکوب اعتراضات مردمی در سال 42، یعنی زمانی که حکومت براستی نسق می کشید، سازمانهای چریکهای فدائی و مجاهدین خلق متولد شدند. اساساً برای جوانان جسور مجاهد و فدائی خیلی روشن بود که قیمت مبارزه را در آن شرایط، بدون تعارف، می بایست از جانشان می پرداختند و جانانه هم پرداختند. انبوه مردم فقط سالها بعد از اینکه رعد سلاح به همراه بسیاری از عوامل دیگر ابهت دروغین شاه را پاره کرده بود، به میدان آمدند و دفتر دیکتاتوری سلطنتی را که براستی عمر تاریخی اش به پایان رسیده بود، به بایگانی سپردند.
در نقطه حساس تغییر بازهم دو عنصر، نوکر داخلی و استعمار خارجی، دست به کار شدند و زیباترین انقلاب که ادامه انقلاب بی نظیر مشروطه بود را بیراهه کشاندند و رهبری آن را، بعد از هفتاد سال، به وارث مرتجع هفت خط شیخ فضل الله نوری یعنی خمینی سپردند. سرکوب حیرت آور این ندید بدید های تازه به دوران رسیده از یک طرف سرباز کردن عقده چرکین و مزمن مذهب ارتجاعی و لومپنیسم اجتماعی و از طرف دیگر سینه ستبر کسانیکه دست از سلوک "یا مرگ یا آزادی" که در ایران سنتی دیرینه دارد، برنداشته بودند را رقم زد. زمانیکه محمد علی شاه مجلس شورای ملی را به توپ بست و جنبش مشروطه را در همه ایران و به خصوص در تهران به تسلیم کشاند، مجاهدین تبریز که با اشراف به قصد شاه قاجار دست به تشکیل انجمن های غیبی زده بودند، به مقاومتی جانانه دست زدند و به مدت یازده ماه در معرض ضدانسانی ترین تحریمهای همه جانبه قرار گرفتند. وقتیکه قشون دولتی حتی تبریز را به اشغال خود در می آورد و نزدیکترین یاران ستارخان پرچم سفید بلند می کردند، تنها کوی امیرخیز دست از مقاومت برنمی داشت.
در این شرایط کنسول روس، پاختیانوف به ستارخان پیشنهاد کرد که برای نجاتش پرچم روس را به سردر خانه او بزند و وی را در حمایت دولت روس قرار دهد. ستارخان در جواب گفت: "جناب کنسول! من میخواهم هفت دولت زیر سایه بیرق ایران باشد شما میخواهید من زیر بیرق روس بروم؟ هرگز چنین کاری نخواهد شد!". از آن "نه" تارخی ستارخان تا کنون بیش از صد سال می گذرد، اما اصل موضوع خیلی توفیر نکرده است: "از سازمان بیرون بیا تا امان بگیری!". راه مجاهدین کوی امیرخیز همان راهی است که مبارزین سلحشور که در این برهه از زمان در اقلیت می باشند، با سلوک "یا مرگ یا آزادی" شعار "ز گهواره تا گور ازادی بجوی!" را همگانی کرده اند. پرچم دار این راه که روزی لاجرم به پیروزی می رسد، رجوی است.