قصه دو موش
«ای پسر لحظه یی تو گوش بده/
گوش بر قصه دو موش بده
که یکی پیر بود و عاقل بود/
دیگری بچه بود و جاهل بود
هر دو در کنج سقف یک خانه/
داشتند از برای خود لانه
گربه یی هم در آن حوالی بود/
کز دَغل پر, ز صدق خالی بود
چشم گربه به چشم موش افتاد/
به فریبش زبان چرب گشاد
گفت: "ای موش جان, چه زیبایی/
تو چرا پیش من نمی آیی
هرچه خواهد دل تو, من دارم/
پیش من آ, که پیش تو آرم"
پیره موش این شنید و از سر پند/
گفت با موش بچه کای فرزند:
"نروی, گربه گول می زندت/
دور شو, ورنه پوست می کندت".
بچه موش سَفیه بی مَشعَر/
این سخن را نکرد از او باور
گفت: "منعم ز گربه از پی چیست؟/
او مرا دوست است, دشمن نیست
گربه هم از قبیله موش است/
مثل ما صاحب دم و گوش است
تو ببین چشم او چه مقبول است/
چه صدا نازک است و معقول است".
باز آن موش پیر کارآگاه/
گفت با موش بچه گمراه
"به تو می گویم ای پسر در رو
حرف این کهنه گرگ را نشنو"
گفت موشک که: "هیچ نگریزم/
از چنین دوست, من نپرهیزم"
گربه زین گفتگو چو گل بشکفت/
بار دیگر ز مکر و حیله بگفت:
"من رفیق توأم نترس بیا/
ترس بیهوده از رفیق چرا؟"
پیره موش از زبان آن فرتوت (=پیر سالخورده)/
ماند مات و معطّل و مبهوت
گفت: "وه! این چه قدر طنّاز است/
چه زبان باز و حیله پرداز است".
بچه موش سفیه بی ادراک/
گفت: "من می روم ندارم باک".
بانگ زد موش پیر: کای کودن
این قَدَر حرفهای مفت مزن/
تو که باشی و گربه کیست, الاغ/
رفتن و مردنت یکیست, الاغ
گربه با موش آشنا نشود/
گرگ با برّه, همچرا نشود".
پر دَغل گربه به فن استاد/
باز آهسته لب به نطق گشاد
گفت: "این حرفها تو گوش مکن/
گوش بر حرف پیره موش مکن
پیرها غالباً خرف باشند/
از ره راست, منحرف باشند
نُقل و بادام دارم و گردو
من به تو می دهم, بده تو به او".
بچه حرف نشنو ساده/
به قبول دروغ, آماده
سخن کذب گربه, صدق انگاشت/
رفت و فوراً بنای ناله گذاشت
که: "به دادم رسید, مُردم من/
بی جهت گول گربه خوردم من
دمم از بیخ کند و دستم خورد/
شکمم پاره کرد و گوشم برد
پنجه اش رفت تا جگرگاهم
من چنین دوست را نمی خواهم".
پیره موشش جواب داد: "برو/
بعد از این پند پیر را بشنو"
ـ هرکه حرف بزرگتر نشنید/
آن ببیند که بچه موش بدید.
ــــــــــــــــــــــــــــ
* ایرج میرزا این داستان را از زبان فرانسه به شعر فارسی برگردانده است.