این جشن به هوشنگ, نوه کیومرث, نخستین انسان آریایی, از دودمان «پیشدادیان» منسوب است, که آتش را کشف کرد و به مژده این کشف شگرف, «جشن سده» را برپاکرد.
افسانه کشف آتش را از زبان فردوسی توسی, بشنویم:
(یکی روز شاه جهان (=هوشنگ) سوی کوه/ گذرکرد با چند کس، همگروه
پدیدآمد از دور چیزی دراز/ سیه رنگ و تیره تن و تیزتاز
دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون/ ز دود دهانش جهان تیره گون»
هوشنگ با دیدن آن مار شرزه و اژدهاوش, سنگی برگرفت و:
«به زور کیانی رهانید زدست/ جهانسوز مار از جهانجو بجَست»
سنگ رها شد, امّا مار تیزتاز جان به دربرد, امّا از برخورد سنگ «خُرد» به سنگ «گران» (=سنگین) به سنگی دیگر جرقّه یی پدیدآمد و در پی آن نخستین فروغ روشنایی آتش پدیدارشد:
«برآمد به سنگ گران سنگ خُرد/ هم آن و هم این سنگ، بشکست خُرد
فروغی پدیدآمد از هر دو سنگ/ دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ (=آتشگون)
نشد مار کشته ولیکن ز راز/ پدیدآمد آتش از آن سنگ, باز»
هوشنگ از دیدن آتش که تا آن روز آن را ندیده بود, یزدان را ستایش کرد و به شکرانه این نعمت, جشنی برپاکرد که همان جشن سده یا جشن آتش است:
«جهاندار (=هوشنگ) پیش جهان آفرین/ نیایش همیکرد و خواند آفرین
که او را فروغی چنین هدیه داد/ همین آتش آنگاه قبله نهاد
بگفتا فروغی ست این ایزدی/ پرستید باید اگر بخردی
شب آمد برافروخت آتش چو کوه/ همان شاه، در گرد او با گروه
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد/سده جشن آن نام فرخنده کرد
ز هوشنگ ماند این سده یادگار/بسی باد چون او دگر شهریار
کز آبادکردن جهان شاد کرد/ جهانی به نیکی از او یاد کرد»
نیاکان ما هر ساله در شب دهم بهمن ماه جشن آتش را با شکوه تمام برگزار می کردند و این رسم کهن تا پایان دوران ساسانیان همچنان پررونق و شکوهمند برگزار می شد.
از ورود مسلمانان به ایران تا سال 323هجری قمری این جشن نیز مانند بسیاری از آیینهای کهن ایران زمین از دستبرد کارگزاران حکومتهای اموی و عباسی درامان نماند و تیغ اجبار آن را به پستوی خانه ها و پنهانگاههای امن کشاند و نامی در آشکار از آن به جا نماند.
در سال 323هجری مردآویج زیاری, «دیلمی زاده دلیر و برومند» در راه لشکرکشی به مرکز خلیفه عباسی ـ بغداد ـ چند روزی در اصفهان بارانداخت و فرمان داد برای آتش جشن شب دهم بهمن ماه (جشن سده) کریم کوه را, که در کناره اصفهان قرارداشت, از پای تا سر از هیمه و خار پرکردند و در آن شب آن هیمه ها و خارها را آتش زدند.
(کوهی در کناره شهر اصفهان و دامنه سرسبز و زیبای آن)
آتش جشن سده پس از سه قرن باردیگر با شکوهی همچون گذشته, سر به آسمان کشید, امّا مرداویج، برافروزنده این آتش کهن، جان بر سر افروختن آتش نهاد. او در روز 13 بهمن, سه روز پس از برگزاری این جشن کهن ایرانی، به نیرنگ جاسوسان خلیفه در گرمابه اصفهان به قتل رسید و آرزوی فتح مرکز خلفای عباسی برای همیشه در دلش به خاک سپرده شد.
چند دهه بعد از کشته شدن مردآویج، سلطان محمود غزنوی در سال 378هجری به سلطنت رسید. او با این که ایرانی نبود و از این رو، خود را به عنوان عامل خلیفه عباسی، القادر بالله (تولّد 381ـ درگذشت422هـ)، به مردم ایران تحمیل کرد، برای دلجویی از ایرانیان به زبان فارسی ارج می نهاد و چهارصد شاعر در دربارش مدیحه سرای او بودند و در برابر برگزاری جشنهای کهن ایرانی سختگیری نشان نمی داد. عنصری، ملک الشّعرای دربار او درباره برگزاری باشکوه جشن سده در زمان او چنین می سراید:
سده جشن ملوک نامدار است/
ز اَفریدون و از جم یادگار است
زمین امشب تو گویی کوه طور است/
کزو نور تجلّی آشکار است
گر از فصل زمستان است بهمن/
چرا امشب جهان چون لاله زار است؟